ماریو همسایه ما است. یه مرد جوون حدود ۳۵ ساله ایتالیایی الاصل که بر عکس بیشتر هم ولایتی هاش خیلی گوشه گیر و اخمو است و با اینکه الان دو سال است که همسایه ما شده تا چندی پیش هنوز حتا سلام علیک درست و حسابی هم نداشتیم . حتا خودش رو معرفی نکرد و من اسمش رو از روی وایرلس اینترنت اش فهمیدم. تنها زندگی میکنه تو یه خونه ۳ خوابه ! یه پدر و مادر نسبتن مسن داره که خدا شانس بده تقریبن تموم کار های خونه این رو هر آخر هفته میان انجام میدن و میرن . از تعمیرات منزل تا باغبانی و ... هر دو هم انگلیسی رو با لهجه غلیظ ایتالیایی صحبت میکنند و اگر هم زمان برسن حتما دارن به زبون خودشون با هم کلنجار میرن و ظاهرن به هم غر میزنن.
خلاصه من بار ها با ماریو از روی عمد چشم تو چشم شدم و سلام کردم که کم کم اونم آغاز کرد به سلام کردن ولی خوب صورتش همیشه اخمو است و طلبکار.
هفته پیش جمعه غروب که از سر کار رسیدم لباس عوض کردم رفتم تو باغچه مقابل خونه مشغول باغبونی که دیدم در خونه ماریو باز شد و یه خانم خیلی هات با خنده و غش غش اومد بیرون و سوار ماشین اش شد و رفت. ده دقیقه بعدشم ماریو اومد بیرون با یه جعبه پیتزای خالی که بره بندازه توی سطل ریسایکل داخل پارکینگ اش.
چش تو چش شدیم دیدم همچی چشم هاش برق میزنه. و سلام کرد و احوالپرسی . برای اولین بار دیدم از اون اخم همیشگی خبری نیست و یه لبخندی هم حتا توی صورتش دیده میشد...