دوشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۰

يک بار نوشتم و ارسال نشد به اصرار آقا پدارم دارم دوباره مي تويسم
اينجانب تلخون خانم بنده منزل آقا پدرام هستم که به فرمان ايشان نشسته ام و براي شما افاضه فضل مي نمايم از کرامات ايشان همينقدر کافي است بدايند که با اينجانب دو ترکه بر صندلي سوار هستند و دست درکمر اينجانب دارند(بستن کمر بند ايمني اجباري است مي دانيد که) بنده مي رانم و ايشان مي خوانند
هنگام تحرير متن پيشين گاهي عنايتي کرده تشويقي مي فرمودند و خنده اي شيرين تر از عسل بر لبان مبارکشان نقش مي بست و سرشار از احترام و عشق اين جانب را مورد خطاب قرار داد مي فرمودند:
" خرجون" به هر تقدير ايشان ملاطفت نموده در اين جا هم به بنده خودمختاري عنايت نکرده و بنده هنوز رعيت کمر به خدمت بسته ايشان هستم صداي ايشان در گوشم ويسپر مي شود: مورچه جوجه خرجون و من تمام اين کلمات سرشار از عشق و احترامو احساس را چون شربتي شيرين مي نوشم
ايشان مي خواهند مرا گاز بگيرند از روي چهار عدد لباس زمستاني منزل ما خيلي سرد است اما ايشان که بسيار بسيار از شير قوي تر هستند با يکتا پيراهن مي گردند و من با يک فرقان لباس
اگر فرصتي دست داد زبانم لال دور از چشم ايشان به وبلاگ نويسي ادامه خواهم داد يک ترکه و بدون کمربند ايمني و لاجرم بسيار سربسته که زبان در دهان پاسبان سر است نظراتتان را لطفاً به آدرس آقامون پست کنيد

هیچ نظری موجود نیست: