چهارشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم دوباره برگشتم و كماكان وبلاگ ها را مي خوانم.
و هنوز برايم سئوال پيش مي آيد و تند و تند به خودم جواب مي دهم كه چرا؟
كسي بايد باشد تا جواب چراي مرا بدهد
هر جا كه مي روم با هر كه حرف مي زنم آخرش به اين زير شكم لعنتي ختم مي شود بابا جون يك ذره بالاتر يك جاي بهتري هست به نام شكم خيلي ماماني تر ‚ و لذت بردن از آن هم همه جا آزاد است آخ كه من از غذا خوردن چقدر لذت مي برم‚ چقدر از با ديگران غذا خوردن و ذوق كردن و دست زدن و به به گفتن كيف مي كنم
امروز از آرزو هاي بر باد رفته مي خواهم صحبت كنم و باز دلم مي خواهد به اين پيامبر جديد كمي بپرم شايد به اين دليل كه احترام ديگران را نگاه نمي دارد و به آنان مي تازد و تجربيات دست و پا شكسته خودش را همه چيز مي پندارد
فعلاَ بگذريم.
روز هايي را به ياد مي آورم كه پانزده ساله بودم
و آرزو هاي بسيار كوچكي كه بر باد رفتند
آن ها حتي آرزو نبودند حقوقي بديهي و انساني بودند كه از من دريغ شدند و 15 سالگي من تمام شد
حالا هيچ كس نمي تواند آن روز ها را به من برگرداند و شايد دلايلي از اين قبيل مردمان را به زيادي روي در تعريف و تحريك پايين تنه مي كشاند گرچه كه ………
من موهايي بسيار زيبا داشتم‚ بلند‚ سنگين‚ حالت دار و بسيار بسيار نرم مو هايي كه بلندي آن ها تا كمرم مي رسيد ريشه هاي آن به رنگ خرمايي تيره بود و در ادامه بلوطي روشن مي شد
من دختر زيبايي نبودم اين را مي دانستم چون هر روز خود را در آيينه مي ديدم اما موهايم بسيار زيبا بودند‚ بسيار زيبا و نرم و يك دست. بر عكس بسياري از دختران همسنم آن ها را تميز و سالم نگاه مي داشتم با وجود بلندي زياد آن ها هيچگاه آفت موخوره آزارشان نداد و شاداب و براق بودند
دوست داشتم جايي كنار دريا يا در كوهستان بايستم و باد در موهايم بپيچد دوست داشتم لا اقل باد با موهاي من بازي كند آن ها را ببيند و از زيباييشان لذت ببرد
دوست داشتم در دشتي بي هراس با لباسي سفيد بدون روسري و رها از وحشت باز داشت شدن به جرم بي حجابي دست هاي نرم و عطر باد را ميان موهايم حس كنم
هيچگاه اين آرزو برآورده نشد و اكنون چون عقده اي سركوفته مرا آزار مي دهد. اكنون كه 31 ساله ام.
شايد مردان دگمي چون پيامبر جديد يا هزار آدم ديگر مثل او يا متفاوت با او گمان كنند چقدر اين عقده سركوفته احمقانه است
و من مي گويم كه نيست
الان كه آن مو هاي سنگين و ابريشمين ديگر نيستند و من با اصرار تمام آن ها را كوتاه نگاه مي دارم و حتي پيرايشگري كه آن ها را كوتاه مي كند هر بار شرح گيسواني را براي مراجعه كنندگانش مي دهد كه او آن ها را با حسرت تمام كوتاه كرد‚ چيد و آرزوي نوازش آن بر دل من و باد ماند كه ماند
و مگر آرزوي من بزرگ بود يا محال يا گناه؟
هيچكدام
و مگر اصلاَ آرزو بود‚ اين حق من بود كه از من دريغ شد و هنوز همه حقوق يكديگر را ناديد ه مي گيرند چرا كه نمي شناسند نه مرزي نه حقي نه انسانيتي
بابا به آزادي احترام بگذاريد حقوق همديگرو بشناسيد و رعايت كنيد چقدر آخه بهتون بگم كف كردم زبونم مو در آورد
آن آرزو مرد من ديگر پانزده ساله نيستم اما جاي زخم آن آرزو هنوز آزارم مي دهد اكنون كه 31 ساله ام
و زخم هاي كهنه بسيار آرزو هاي ديگر‚ يا حقوق پايمال شده ديگر؟ زندگي هاي تمام شده بازنگشتني‚ تمام لحظه هاي 31 سال از زندگي يك زن
بر اساس تربيتي سنتي كه همه زاده شده گان هم سن من در طبقه متوسط اجتماعي از لحاظ فرهنگي و اقتصادي و مذهبي‚ شايد چنين تربيتي داشته باشند‚ و شايد به جهت اين كه اولين دختر بودم همه خواهش ها و آرزو ها در من كشته شد
حتي آن گاه كه در 23 سالگي سرخوش و بي توقع بلند فكر كردم و آرزوي تدريس در يك روستاي دور افتاده را به بر زبان آوردم‚ به خيال اين كه اين ديگر انتهاي وارستگي است‚ با بي انصافي تمام با يك روسپي برابر شدم. ظاهراَ آرزوي من بوي استقلال مي داد و يك دختر حتي نبايد تصويري از آرزوي موهوم استقلال را در خاطرش تخيل كند
به اين ترتيب در من همه آرزو هاي طبيعي يك انسان و يك مونث را از بين بردند و اكنون يك زن بي آرزو هستم
روز هاي زيادي در 15 سالگي گمان مي كردم خدايي هست و با او حرف مي زدم و گمان مي كردم هست و مي شنود
آن روز ها احساس مي كردم اگر زنده ام فقط به خاطر مادرم است
چه كلمه بدصدايي بوي وابستگي و ديكتاتوري از آن به مشام مي رسد بوي خودخواهي و چپاندن آرزو هاي سركوفته و ايجاد عقده هاي درمان ناپذير
او همه چيز را در من از بين برد مثل بيشتر مادر ها و به خيال خودش خواست تا من تبلور آروز هاي گم گشته و برآورده ناشده او باشد غافل از اين كه نه من آن شدم كه او مي خواست و نه دانستم خودم چه مي خواهم باشم و اگر دانستم نگذاشت و نگذاشتند و يا من نتوانستم
به خودتان نگاه كنيد خوب نگاه كنيد
چيزي مي بينيد كه به او وابسته نباشد؟ آيا آرزو هاي مچاله شده او را در خرابه روحتان پيدا نمي كنيد حتي اگر آن ها را برآورده نكرده باشيد؟
آيا روز هاي زيادي وجدانتان شما را آزار نداده كه به حرف او گوش نداده ايد و يا مطابق ميل او نبوده ايد؟ آيا هنوز صداي او را نمي شنويد كه جوانيش را به پاي شما ريخت كه اگر نمي ريخت چه كار مي كرد يا چه كار داشت كه بكند و شما و ما چقدر مهربان و بزرگوار هستيم كه مرتب به او يادآوري نمي كنيم كه كودكيمان را به پايش ريختيم يك زندگي براي او داده ايم اين بار وزين هستي روي شانه ما است و او نمي بيند و نمي داند و كمكمان نمي كند و دلداريمان نمي دهد و ما به او گلايه نمي كنيم چنان كه او به ما مبادا آزرده شود.
نگوييد نه چون باور نمي كنم.
و مگر ما به دليلي غير از اين زاده شده ايم كه بايد طوري پدران و مادرانمان را بند زندگي مي كرديم
بارها شنيده ايد بي بچه زندگي خالي است. هيچگاه به مفهوم آن فكر كرده ايد؟
زندگي خالي نيست
آدم ها خالي اند از هدف از انگيزه و از شوق
و بچه مخلوق بيچاره اي است براي ماندن و زندگي كردن ديگران
حاصل يك خودخواهي بزرگ‚ حاصل آرزو هاي سركوفته‚ عقده هاي چركين سر باز نكرده. نه حاصل يك لحظه لذت
و من اين را دريافتم و كاش هيچگاه نمي فهميدم
اكنون زني بي آرزو و بي خواهش هستم كه فقط مي دانم به غايت نادانم و تنها چيزي كه مرا بند دنيا ميكند ناداني ام و تلاش براي كم كردن آن است
و مي دانيد زندگي با چنين زني چقدر سخت است
اگر نمي دانيد از آقا پدرام بپرسيد كه طفلي هيچ دست آويزي ندارد تا مرا با آن خوشحال كند
الا يك چيز
پيتزا خوري
خواهش مي كنم خانم ها آقايان اگر كودكي داريد يا ميل داريد كه داشته باشيد يا مي رويد كه داشته باشيد فكر كنيد! شما يك انسان مستقل به دنيا خواهيد داد بگذاريد در او آرزو برويد بگذاريد كودكتان خودش آرزو خلق كند به او تنها مهارت زندگي كردن ياد بدهيد آرزو هايش را پر و بال بدهيد اجازه دهيد تخيلش پر از آرزو شود و به دنبال آن بدود شما از وقتي كودكي به دنيا مي آوريد مسئوليت خدايي داريد منتها نه خداي كتاب هاي مقدس خدايي كه بايد باشد و نيست و شما بايد مسئوليت بازي كردن نقش او را بپذيريد
گستره اي را براي كودكتان هموار كنيد تا او بتواند خودش را و استعداد هايش را بشناسد و هرچه مي خواهد خودش انتخاب كند شما بايد مهارت رسيدن به آن چه مي خواهد را به او بياموزيد فقط همين. نگران نباشيد! فطرت كودك به سمت متعالي شدن پيش مي رود اگر هر چيزي از نظر منطق رياضي در جاي خودش باشد
اگر او فرا بگيرد كه رياضي فكر كند احتمال كمي وجود دارد براي اين كه دست به انتخاب هاي ناخوشايند انساني بزند. لطفاَ به اين موضوع خوب توجه كنيد آن چه مورد پسند شما نيست لزوماَ بد نيست و شما بايد ديدتان آنقدر وسيع باشد تا به آرزو هاي كودكتان احترام بگذاريد و او را براي رسيدن به آن ها اگر نمي توانيد كمك كنيد لا اقل تشويق كنيد
بي آرزويي و بي خواهشي خيلي بد است
مي توانيد از آقا پدرام بپرسيد
بد تر از آن اين است كه ……..
باشد براي بعد
روزگارتان خوش

هیچ نظری موجود نیست: