دوشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم دوباره برگشتم و كماكان وبلاگ ها را مي خوانم.
و هنوز برايم سئوال پيش مي آيد و تند و تند به خودم جواب مي دهم كه چرا؟
كسي بايد باشد تا جواب چراي مرا بدهد
هر جا كه مي روم با هر كه حرف مي زنم آخرش به اين زير شكم لعنتي ختم مي شود بابا جون يك ذره بالاتر يك جاي بهتري هست به نام شكم خيلي ماماني تر و لذتش هم همه جا آزاد است آخ كه من از غذا خوردن چقدر لذت مي برم‚ چقدر از با ديگران غذا خوردن و ذوق كردن و
دست زدن و كيف كردن و به به گفتن كيف مي كنم من همه غذا هاي دنيا را دوست دارم به غير از سوسك هاي مالزي را و امسال چهارشنبه
سوري يك مسابقه پيتزاخورون دارم به مدت 7 ساعت و كلي از تخيل طعم پيتزا ها و شيريني تر هايي كه مي خواهم بخورم سرخوشم آخ كه چقدر خوش خواهد گذشت تا چه پيش آيد و چه ......
همين امشب گذشته يك فروند آمريكن نت فرند بنده اينقدر در مورد سكس حرف زد تا كارمان به كتك كاري كشيد‚ بنده ايشان را ديليت فرموده و ايشان با ما قهر كردند كه چي؟ بنده كمترين به ايشان گفته ام دروغگوي بزرگ
و حالا خر بيارو با قالي بار كن با اين روح نازك مرد نازنين 46 ساله امريكايي
من تخصصم در پيدا كردن جرجيس ها است دروغ نگفته باشم خودم هم از آن ها هستم
بگذريم
حرف هاي فيلسوفانه ام ته كشيده بس كه هر جا تماشا مي كنم اين ماده لزج مردانه را مي بينم كه روي درب و ديوار دنيا نقش بسته
دوست داشتم يك فصل مفصل با اين پيامبر جديد دعوا كنم كه هيچ چيز جديدي براي گفتن ندارد جز اهانت كردن به ديگران
كودك كوچك من 70 صفحه تاريخ تمدن ويل دورانت را خوانده به مردي كه تمام زندگيش را فداي اين اثر عظيم كرده فحش مي دهد كم نيست دو زندگي سر آن سر آمده اند كاش بيوگرافي آن را هم مي خواند ببينم جرئت داشت چنين كاري كند و هنوز به خداي يكتا ايمان داشته باشد يا در طي چنين تحقيقي سازه لرزان ايمانش بر سرش آوار مي شد
فرزندم تا به حال دستت را روي ديوار گذاشته اي تا از تو خدا در ديوار جاري شود
به ميز تكيه داده اي تا از چوب بيجان آن خدا در تو جاري شود؟
هنگامي كه سماع كردي از جسمت جدا شدي به سقف بچسبي و مثل سگ از مردن بترسي و خدا را بگذاري دم كوزه آبش را بخوري و برگردي در همين كالبد بوگندوي پر از تعفن كه جوجه كرم هايش منتظرند تو بميري آن ها زندگي كنند؟
مي گويي از شريعتي و سروش دين در نمي آيد بابا ايواله دين بايد از تو در بيايد از همان كالبد متعفن فاني داداش
از شريعني و سروش همين را بياموز كه بروي ببيني و بخواني و بميري
بداني و بميري
به قول داريوس جد برگ در سريال لبه تاريكي دانستن مردن است و دوست من اگر مي دانستي‚ يقين بدان تا به حال مرده بودي
برادرم به ديگران احترام بگذار
همانطور كه مي خواهي ديگران به اسطوره هايت احترام بگذارند
ما همواره مي توانيم از يكديگر خرده بگيريم چنان كه از خدا
براي خدا داشتن اول بايد متواضع بود دوست من و بعد از آن چشم و گوشي باز براي فرا گرفتن
و آموختن سكوت براي شنيدن
شنيدن دنيا و اگر خدايي هست شنيدن خدا نه از كتاب
كه اگر باشد صدايش را در همه جاي كالبد بوگندويت مي شنوي حتي از آن جا كه گمان
مي كني نبايد
و من فكر مي كنم به ويژه تو‚ اگر به اندازه نوح هم عمر كني ( چنان كه در افسانه ها گفته اند) و تمام در سكوت باشي و تنها بياموزي حتي اندك فرصتي براي بازگو كردن آن چه آموخته اي نخواهي داشت
دوست من به جاي زبانت و دلت اول عقلت را به كار بينداز و رياضي فكر كن تا انديشه ات نظمي بگيرد و سعي كن هشلهف حرف نزني و اينقدر به اين كتاب بي چاره كه پاره پاره بر سر نيزه اش كرده اند استناد نكني كه اگر اين ها كلام مقدس خدايي باشد و تو مدعي اعتقاد به آن باشي بايد هنگام خواندنش و نه حتي بازگو كردنش هزار بار از عظمت بميري و زنده شوي
و پس از آن گمان
مي كني تواني براي اين همه لاف باشد ولك
شايد اين خصلت ما مردم باشد
شايد ما را به آن عادت داده اند كه همواره به همه چيز به نظر تحقير نگاه كنيم
تحقير مي كنيم‚ گمان مي كنيم نظرمان بلند است
نياز داريم‚ گمان مي كنيم عاطفه مان درد گرفته است
گرسنه مان است‚ دچار بيهودگي هاي فلسفي مي شويم
عاطفه مان درد مي گيرد‚ گمان مي كنيم فيلسوفيم
نياز به عشق داريم‚ فكر مي كنيم سكسي شده ايم
معشوق نداريم‚ گمان مي كنيم عاشق خدا شده ايم
و الخ
مي خواهيد باز هم بگويم
خلاصه قدرت تشخيصمان صفر است
و درست به تمام اين دلايل هرچه راه پيدا مي كنيم اشتباه است
چون نظرمان بلند است ديگر تاريخ تمدن نمي خوانيم و كسي را قبول نداريم چون يكباره دچار علم لدني شده ايم
آخ كه چه بدبختي است اين علم لدني
غريزه مان گرسنه است فكر مي كنيم عاشق شده ايم
دچار روان نژندي حاد هستيم فلسفه مي بافيم
دلمان مي خواهد عاشق شويم مرتاضي پيشه مي كنيم
بداخلاقيم مردم داري بلد نيستيم خلاصه دوستي نداريم پيامبري مي كنيم
به جاي رفع گرسنگي ياد خودكشي مي افتيم
راه حل ها همه ساده است اما تشخيص ها غلط است
و حالا بلد نيستيم اين غريزه كوفتي را سر جايش بنشانيم هي بادش مي دهيم نه اين كه خيلي خوش .... هم هستيم
در مورد آن راه حل مي دهيم‚ راهنمايي مي گيريم و الخ
و خودمانيم هيچ كدام از اين ها كه مي گويند و مي گوييم به شيريني و صداقت طنز خاطرات شيطان نيست حتماَ بخوانيدش كيف مي كنيد اما كفارش بخوانند ها مرتد ها هم حال مي كنند اگر رودر بايستي نكنند شايد مومنين هم زبانم لال ‚ هفت قرآن در ميان ‚ كمي دهنشان به تبسمي باز شود
قبول كنيم دنياي بدي است خسته كننده است گاهي كلافه مي شوم خودم كم هستم بايد ديگران را هم بشناسم
من كه در دو سير ونيم گوشت و استخوان و چهار مثقال روح خودم مانده ام بايد كلي زحمت بقيه را هم بكشم مبادا صفرا و سودايشان درهم نشود
بايد از چيز هاي خيلي ابتدايي شروع كرد
پاس داشتن حقوق ديگران
بابا به همديگه احترام بذاريد اكي هيييييييييييييييييييييييي يه !بابا ايواله
مرز هاي آزادي و احترام و بي احترامي و ستم خيلي به هم نزديك هستنند
از اون لونه فسقلي خودتون شروع كنيد
از آشيانه گرمتان كه اگر مانند آشيانه من آنقدر كوچك است كه هنگام راه رفتن هي به آقا پدرامتون تنه مي زنيد و بالعكس و ديوارهايش آنقدر نازك كه صداي نجواي همسايه را مي توان شنيد
شايد روزي شما نياز داشته باشيد به موسيقي يا هر نواي ديگري با صداي بلند گوش دهيد مي توانيد از همسايه تان اجازه بگيريد او حتماَ اجازه خواهد داد من امتحان كرده ام و چه شيرين پذيرفتند
به كودكان همسايه گاهي براي نريختن زباله و شيطاني نكردن بيش از حد ‚شكلات رشوه بدهيد كمي با ايشان همراهي كنيد به صادقانه ترين شكل با شما همراه خواهند شد خواهيد ديد
اگر كسي جلوي شما روي زمين زباله انداخت در حضورش زباله را برداريد و به زباله دان بيندازيد( سر جدتان برايم مثال نياوريد كه مثلاَ اگر دستمال فيني مش قنبر بود چه؟ خوب به او ياد آوري كنيد اين كه كاري ندارد)
آقاي دندان پزشك كه از كثيف بودن دندان هاي بيمارهايتان ناراحتيد به ايشان بگوييد تا دندان ها تميز نباشد كار نمي كنيد نگوييد نمي آيند مي آيند با كله هم مي آيند‚ درد دندان شوخي بردار نيست
آقاي نجات غريق براي حفاظت بچه ها بهتر بود به جاي اين كه به آن الدنگ بگويي با پدر و مادرش صحبت كني
آخ از وقتي كه كله آدم ها كار نمي كند
و من اين جا نشسته ام و فلسفه زندگي مي بافم و خودم كلاهم پس معركه است
بعد از اين اگر يك روز حوصله ام آمد مي خواهم چند داستان كوتاه واقعي برايتان بگويم و شايد هم يك داستان تخيلي بلند
تا بعد
روزگار همه تان خوش



هیچ نظری موجود نیست: