دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۱

سلام .
اين روز ها قدرتي غريب براي عشق ورزيدن دارم . نمي دانم چرا ؟ شايد دليلش نا محدوديت پايان ناپذيري باشد كه دچار آن شده ام .
دچار ؟
دچار يعني عاشق و فكر كن كه چه تنها است اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد ……..
دلم براي پدرام تنگ شده ، گفته بودم مهربان است مثل خورشيد . اين روز ها زندگي من خورشيد كم دارد . اگر چه كه خورشيد بانو در آسمان بتابد گرم وداغ كلافه كننده …..
ديشب نشسته بودم غريب و دلتنگ و هيچ كس نبود تا سنگيني عشقي را كه بر دل من نشسته بود با او تقسيم كنم . كنار تخت نشستم ‌، با پدرام حرفكي زدم و اشككي ريختم . سنگين تر شدم . مي دانستم اكنون در جايي كه هست و پيش من نيست خواب است يكباره دلم خواست با او حرف بزنم و برايش گريه كنم كه : دوستت دارم ، دلم برايت تنگ شده …… دلم خواست و زنگ زدم ، راه نداد اين خط بي صاحب …….. و من ماندم و هنوز عشقي غريب بر شانه هاي قلب من سنگيني مي كند . بد نيست . وزن عشق خوب است ، آوار بودن است كه امان مي برد .
گفته بودم تلخون عاشق پيشه است …….. نگفته بودم ؟؟؟؟؟
خوب ، تلخون عاشق پيشه است . بي عشق نمي تواند زندگي كند ، وقتي كه روزمرگي مي كند …… دچار روز‎‏‍مرگي مي شود . هر روز با لحظات مي ميرد اما وقتي عاشق است ……..
اي ي ي ي ي ي ي ي
دلم براي پدرام تنگ شده ، او نيست و من دچارنا محدوديت پايان ناپذيري شده ام …….
دچار ؟
دچار يعني عاشق و فكر كن كه چه تنها است اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد ……..
او باز مي گردد ،‌ دلتنگي هايم را مي شويد و مي برد و دوباره تلخون محصور محدوديتي مي شود كه پايان ناپذير است .
چقدر در اين كلمه تضاد وجود دارد . وقتي كنار نامحدوديت مي نشيند به طرز غريبي خوشايند است و وقتي در آغوش محدوديت جاي مي گيرد به طرز غريبي دردناك …….
كاش پدرام با تلخون همراه مي شد ……. يك روز استادي گفت سعي كن در پوستت جاي بگيري ….. خيلي سخت بود …… چقدر تمرين كردم تا توانستم در پوستم جاي بگيرم …… گاهي اما باز پوستم دچار نفس تنگي مي شود ………
دچار ؟
دچار يعني عاشق و فكر كن كه چه تنها است اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد ……..

دلم آب مي خواهد …….. دريا مي خواهم …….. خودتان را به آب عميق و نوازش كننده دريا سپرده ايد ؟؟؟؟؟ بسپاريد اگر تا به حال نسپرده ايد ……..
درياي خزر تمام كودكي من بود ……. كودكي مرا به لجن كشيدند ……. درياي خزر را هم ….
يكي بيايد مرا به آبي آبي ببرد ولرم و مهربان و لطيف . مي خواهم به پشت بخوابم در دست هاي آب آسمان را تماشا كنم . مي خواهم به پشت در دست هاي دريا بخوابم بدون شلواري بلند و دست پاگير و پيراهن مردانه و سربندي خفقان آور كه مرا به مرگ دعوت مي كند ، بدون لكه اي بي قواره و كثيف كه با صدايي نخراشيده مرا از آغوش عمق دريا بيرون بكشد …… مي خواهم به پشت در بستر آب بخوابم پوست به پوست آب ،… مي خواهم حضور انگشتهاي نرم و نازك آب را روي تنم حس كنم كه سر تا پايم را نوازش مي كند ……. مي خواهم به پشت بخوابم در دست هاي آب آسمان را تماشا كنم خورشيد پشت سرم باشد و بر من بتابد . بعد بچرخم و خودم را رها كنم به زير آب بروم …. با آب عشق بازي كرده ايد ؟؟؟؟؟ غريب ترين است ، پاك ترين است …….. بر او بپيچيد …….. به نرمي بر شما مي پيچد و نوازشتان مي كند …….. در او غوطه بخوريد ….. بر شما سنگيني نمي كند ، ملتهب نيست ، ….. خسته تان نمي كند ……. درد نمي كشيد …….. سخاوتمندانه خودش را در اختيارتان ميگذارد …… بي دريغ و بي خواهش در آغوشتان مي گيرد .....در او غوطه بخوريد …… سرتان را به دست هاي نرم و لطيفش بسپاريد ……. عاشقانه ترين نوازش هاي دنيا زلف هايتان را مي نوازد ……...
دلم آب مي خواهد …. دريا مي خواهم …………
دچار شده ام !
دچار ؟
دچار يعني عاشق و فكر كن كه چه تنها است اگر كه ماهي كوچك دچار آبي درياي بيكران باشد ……..


تلخون

هیچ نظری موجود نیست: