جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۱

س . ت . ه

چطور مي شود كه منظر نگاه من آلوده مي شود به كساني كه در هرجايي غير از آن جا و در هر لباسي غير از آن لباس شايد بتوانم عاشقشان شوم ؟؟ و چطور مي شود كه به جاي عشق به آن ها كه شايد بتوانند خوب باشند و انسان و يا گاهكي خوب هستند و انسان در قلب من تنفرشان جاي مي گيرد از سبعيتي كه در نابودي انسانيتشان به خرج مي دهند ؟
دلم مي خواهد بدانم چه كسي چشم هاي آن ها را مي بندد تا زيبايي را نبينند ؟ و مگر وقتي عاشق مي شوند جز براي زيبايي است ؟ دلم مي خواهد بدانم كسي چشم هاي آن ها را مي بندد يا خودشان كركره هايشان را پايين كشيده اند ؟ مگر ساعت كاري تمام شده ؟ مگر مي شود ساعت نگاه كردن به زيبايي تمام شود ؟
آن چوب ها را كسي به دست آن ها داده است ؟ خودشان برداشته اند ؟ آخر چرا ؟؟؟
آن صداي غير انساني و خشن را چه كسي در گلويشان نشانده ؟ شايد گوش من خراب شده است ؟؟ كسي تعميرش كند ، من كه گوش تعميركردن نمي دانم
آن نگاه وحشي و غير انساني كه حيواني هم نيست آنقدر كه بي حس و درنده است را چه كسي به چشم هاي آن ها فرو كرده است ؟
آها !! اين نگاه را در چشم هايشان فرو كرده اند كه نابينا شده اند و زيبايي را نمي بينند .
حيف شد . من مي دانم چشم ها چقدر زيبا هستند ، من مي دانم . ديده ام .
مي دانيد زيبايي چشم ها را چگونه بايد ديد ؟
نزديك نزديك شويد ، به چشم ها نزديك نزديك شويد آن قدر كه فقط چشم ها را ببينيد و نه هيچ چيز ديگر را ، آن وقت در انحناي آن ها خودتان را رها كنيد ، به زيبايي سر مي خوريد ، همه منحني هايش قشنگ است و من كه عاشق اشكال چهار گوشم و از نظم آن ها لذت مي برم غرق در انحنايي مي شوم كه خطوط محكم مربع را از خاطرم محو مي كند ………..
امروز باز همه چيز پر از سبعيتي غير حيواني بود . سبعيتي كه فقط انسان مي تواند خلقش كند ……
امروز خيابان هاي شهر من پر از سبعيتي انساني بود و من ترسيدم ……………
ترسيدم ………
مي ترسم ……. و وقتي مي ترسم ديگر نمي توانم نفس بكشم ….. خدايي اگر باشد به دادشان رسيد كه پر سبعيتشان به گوشه رداي من نگرفت …….. وگرنه تلخون وحشي مي شد و براي وحشي گري تلخوني به اين سياق راهي جز خفقان مرگ برايشان وجود نداشت …….
اما مي ترسم ……. و وقتي مي ترسم ديگر نمي توانم نفس بكشم ……. جغرافيايي را آلوده كرده اند …….. مي ميرم و جغرافياي نفرين شده اي كه در آن زاده شده ام را آرام نمي بينم ..
باز هم بگويم ؟؟؟؟؟
مي ترسم ……. و وقتي مي ترسم ديگر نمي توانم نفس بكشم ………......

روزگارتان خوش
تلخون

هیچ نظری موجود نیست: