در طی یک سفر 3500 کیلومتری از استان های بوشهر و فارس دیداری داشتیم.
این چند عکس البته مشتی است نمونه خروار تا شما هم در دیدن زیبایی های سفر ما شریک شوید
اولین عکس از بالا تقدیم به همه دوستان اصفهانی دور از ایران به ویژه قاصدک ،مامان نیلو،آلیس و شورین
جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳
چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۳
خيابان هاي شلوغ٬ عابرين و رانندگان عجول٬ ازدحام آدم ها ٬ گره هاي كور ترافيك ٬ وانت هاي پر از فرش هاي شسته خوش رنگ ٬ قرمز پوشان سيه چرده تنبك به دست٬ اسكناس ها و چك هاي مسافرتي نو٬ماهي و سبزه مقابل مغازه ها٬ حس عجيب گذشت سريع زمان ٬ دلهره هميشگي نرسيدن به وقت و از همه مهم تر بويي كه فضاي شهر را آكنده است پيش از عددي روي صفحه تقويم روي ميزم خبر از آمدن نوروز ميدهند.
چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۳
به مناسبت يوم النساء جهاني :
مرد مثل هر روز خسته و ناراضي از فشار كار روزانه به خانه برگشت و خود را روي كاناپه ولو كرد .
به روز سختي كه گذرانده بود فكر كرد و درگيري ها و مشكلات محيط كارش.
با خود فكر كرد من هر روز 8 ساعت از روزم را در جهنمي به نام محيط كار با سركله زدن با همكار و ارباب رجوع و رييس بد خلق سر ميكنم در حاليكه همسرم تمام اين مدت در محيط آرام خانه است.
از ته دل گفت خدايا كاش ميشد من و همسرم يك روز جايمان را با هم عوض كنبم تا هم من از آرامش و آسايش ماندن در خانه برخوردار شوم و هم همسرم بفهمد من چه زحمتي در بيرون از خانه مي كشم.
حضرت باريتعالي كه در حكمتش شكي نيست صداي اين بنده خود را شنيد و گفت دعايت مسجاب شد كه از فردا تو به جاي همسرت زن خانه خواهي بود.
فردا صبح زود مرد كه زن شده بود بيدار شد .صبحانه همسرش را آماده كرد. بچه ها را از خواب بيدار كرد و صبحانه داد و لباس مدرسه پوشاند. نهار ظهر را در كيفشان گذاشت و آنها را به مدرسه رساند. به خانه برگشت لباس هاي كثيف را جمع آوري كرد و داخل ماشين رختشويي ريخت. به بانك رفت و قبض هاي عقب افتاده برق و تلفن و مبايل و آب را داد قسط وام خانه را پراخت كرد. سر راه برگشت به خانه به بقالي و ميوه فروشي سر زد و خريد كرد. حدود ساعت يك بعد از ظهر به خانه رسيد و خريد ها را روي ميز آشپزخانه گذاشت . رختخواب خود و همسر و بچه ها را كه از صبح نامرتب بود مرتب كرد. خانه را جاروبرقي كشيد و گرد گيري كرد. كف آشپزخانه را شست. بعد به سرعت لباس پوشيد و براي برگرداندن بچه ها به سمت مدرسه رفت. در راه برگشت با بچه ها در مورد روزي كه در مدرسه گذرانده بودند صحبت كرد.
در خانه برايشان شير و كلوچه آورد و آماده شان كرد براي انجام تكاليف مدرسه.
بعد ميز اتو را مقابل تلويزيون گذاشت و درحاليكه لباس ها را اتو ميكرد كمي تلويزيون تماشا كرد.
در ساعت 4 و نيم بعد از ظهر شروع كرد به پوست كردن سيب زميني و شستن كاهو براي سالاد. عصرانه را آماده كرد و به بچه ها داد. لباس هاي اتو شده را مرتب درون گنجه گذاشت . آشپزخانه را مرتب كرد. ظرف ها را شست بچه ها را حمام كرد و فرستاد شان به رختخواب.
در ساعت 10 شب خسته و كوفته گمان ميكرد كه تمام كارها را انجام داده و ميتواند بخوابد
اما تازه زمان انجام وظايف زناشويي در رختخواب رسيده بود. بدون اعتراض آن ها را هم به نحو احسن به انجام رساند و خوابيد.
فردا صبح بيدار شد و بي معطلي دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت:
خدايا من يك عمر در مورد زحمتي كه هر روز همسرم در خانه ميكشد اشتباه ميكردم. فكر ميكردم در طول روز در خانه استراحت ميكند و هيچ كار سختي انجام نميدهد. ولي ديروز پي به اشتباه خودم بردم.
خدايا مرا به حال اولم برگردان تا همان مرد خانه باشم و ازين پس شاكر خواهم بود از روزگارم.
ندا رسيد
فرزندم ميدانم كه درسي را كه به تو دادم به جان و دل فرا گرفتي و من خواسته تو را اجابت ميكنم اما بايد 9ماه صبر پيشه كني كه از هم بستري شب گذشته فرزندي در بطن تو پديد آمده است!
مرد مثل هر روز خسته و ناراضي از فشار كار روزانه به خانه برگشت و خود را روي كاناپه ولو كرد .
به روز سختي كه گذرانده بود فكر كرد و درگيري ها و مشكلات محيط كارش.
با خود فكر كرد من هر روز 8 ساعت از روزم را در جهنمي به نام محيط كار با سركله زدن با همكار و ارباب رجوع و رييس بد خلق سر ميكنم در حاليكه همسرم تمام اين مدت در محيط آرام خانه است.
از ته دل گفت خدايا كاش ميشد من و همسرم يك روز جايمان را با هم عوض كنبم تا هم من از آرامش و آسايش ماندن در خانه برخوردار شوم و هم همسرم بفهمد من چه زحمتي در بيرون از خانه مي كشم.
حضرت باريتعالي كه در حكمتش شكي نيست صداي اين بنده خود را شنيد و گفت دعايت مسجاب شد كه از فردا تو به جاي همسرت زن خانه خواهي بود.
فردا صبح زود مرد كه زن شده بود بيدار شد .صبحانه همسرش را آماده كرد. بچه ها را از خواب بيدار كرد و صبحانه داد و لباس مدرسه پوشاند. نهار ظهر را در كيفشان گذاشت و آنها را به مدرسه رساند. به خانه برگشت لباس هاي كثيف را جمع آوري كرد و داخل ماشين رختشويي ريخت. به بانك رفت و قبض هاي عقب افتاده برق و تلفن و مبايل و آب را داد قسط وام خانه را پراخت كرد. سر راه برگشت به خانه به بقالي و ميوه فروشي سر زد و خريد كرد. حدود ساعت يك بعد از ظهر به خانه رسيد و خريد ها را روي ميز آشپزخانه گذاشت . رختخواب خود و همسر و بچه ها را كه از صبح نامرتب بود مرتب كرد. خانه را جاروبرقي كشيد و گرد گيري كرد. كف آشپزخانه را شست. بعد به سرعت لباس پوشيد و براي برگرداندن بچه ها به سمت مدرسه رفت. در راه برگشت با بچه ها در مورد روزي كه در مدرسه گذرانده بودند صحبت كرد.
در خانه برايشان شير و كلوچه آورد و آماده شان كرد براي انجام تكاليف مدرسه.
بعد ميز اتو را مقابل تلويزيون گذاشت و درحاليكه لباس ها را اتو ميكرد كمي تلويزيون تماشا كرد.
در ساعت 4 و نيم بعد از ظهر شروع كرد به پوست كردن سيب زميني و شستن كاهو براي سالاد. عصرانه را آماده كرد و به بچه ها داد. لباس هاي اتو شده را مرتب درون گنجه گذاشت . آشپزخانه را مرتب كرد. ظرف ها را شست بچه ها را حمام كرد و فرستاد شان به رختخواب.
در ساعت 10 شب خسته و كوفته گمان ميكرد كه تمام كارها را انجام داده و ميتواند بخوابد
اما تازه زمان انجام وظايف زناشويي در رختخواب رسيده بود. بدون اعتراض آن ها را هم به نحو احسن به انجام رساند و خوابيد.
فردا صبح بيدار شد و بي معطلي دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت:
خدايا من يك عمر در مورد زحمتي كه هر روز همسرم در خانه ميكشد اشتباه ميكردم. فكر ميكردم در طول روز در خانه استراحت ميكند و هيچ كار سختي انجام نميدهد. ولي ديروز پي به اشتباه خودم بردم.
خدايا مرا به حال اولم برگردان تا همان مرد خانه باشم و ازين پس شاكر خواهم بود از روزگارم.
ندا رسيد
فرزندم ميدانم كه درسي را كه به تو دادم به جان و دل فرا گرفتي و من خواسته تو را اجابت ميكنم اما بايد 9ماه صبر پيشه كني كه از هم بستري شب گذشته فرزندي در بطن تو پديد آمده است!
سهشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۳
اشتراک در:
پستها (Atom)