چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۱

سلام
چند روزی به علت تراکم کاری ممکن است کمتر فرصت به روز کردن این وبلاگ را داشته باشم. از دوستانی که از این صفحه دیدن میکنند تشکر میکنم.

شنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۱

روز جمعه و دو فيلم بدون بليت!
فيلم اول Vanilla Sky با بازي زيباي تام كروز. از آن دسته فيلمهايي كه تا انتهاي آن، براي درك كل ماجرا صحنه هاي مختلف را دنبال ميكنيد و دست آخر كه تقريبا نااميد از قوه درك خود با نگاه گيج و خيره و هاج و واج منتظر اتمام فيلم هستيد،‌ در آخرين سكانس تمام ماجرا برايتان از ابهام بيرون مي آيد و باخود ميگوييد: عجب!!! لازم شد يكبار ديگر فيلم را از اول ببينم.


و اما فيلم دوم با يك نام وسوسه انگيز براي آقايان! What Women Want . يك كمدي ديدني با هنرنمايي مل گيبسون. نيك مارشال (مل گيبسون) شخصيت اصلي فيلم در اثريك حادثه، توانايي خواندن افكار خانم ها را پيدا ميكند و به اين ترتيب وارد دنياي عجيب افكار زنانه ميشود(‌ قابل توجه فمينيست هاي محترم!).از ديدگاه خانم هايي كه هميشه از درك پايين مردان از افكار زنان گله دارند، اين توانايي او را تبديل ميكند به يك مرد كاملا منحصر به فرد و استثنايي.



چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۱

روان نويس يا خودكاري نو كه ميخريد يا هديه ميگرفت شور نوشتن روي صفحات سپيد دفتر سررسيد در انگشتانش شعله ور ميشد.خط زيبايي نداشت. از فن نگارش هم بهره اي نبرده بود. بي هيچ نظمي يك صفحه از دفترسررسيدش را باز ميكرد . تاريخ بالاي آن اهميتي نداشت. حتي گاه معناي كلمات هم بي اهميت بودند.مهم نوشتن بود. درهم و برهم. به دور از هر چهار چوبي. مواقعي ميشد كه دفترش را به همراه نداشت. حاشيه روزنامه،‌ كاغذ هاي بسته بندي اجناس،‌ پاكت سيگار، حتي يك برگ دستمال كاغذي برايش كافي بود.
آنقدر مينوشت تا شور نوشتن در وجودش كم كم خاموش ميشد. بعد تماشايشان ميكرد. از ديدن بي نظمي نوشته ها لذت ميبرد. چشمش منحني هاي حروف را دنبال ميكرد. از اينكه ميديد كلمات از زير انگشتانش آفريده شده اند احساس قدرت ميكرد. برايش عملي ساده همچون نوشتن چند خط آنقدر بزرگ و مهم جلوه ميكرد كه از انجامش مست باده غرور ميگشت. تمام اين لذت و نشئه گي چند دقيقه اي بيش دوام نمي يافت. بعد از آن دوباره او همان آدم ناتوان پيشين ميشد. با تمام ضعف ها و كاستي هايش. تا زماني ديگر قلمي نو و خلوتي براي نوشتن...

دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۱

حلقه دوستان كه بزرگ شد فاصله هر نقطه از محيط آن تا مركز بيشتر ميشود!

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۱

روح مرحوم عزيز السطنه ( سريال دايي جون ناپلئون) در جسم يك خانم 49 ساله اهل تركيه حلول كرد!

در انتهاي يادداشت قبلي از خوابگذاراعظم خواهش كردم، برايم تعبير خواب كند و ايشان هم بي درنگ ايميلي فرستادند و خواسته مرا اجابت فرمودند. ضمن عرض ادب و ابراز تشكر از آن مقام، و با اجازه ايشان تعبير خواب را بي كم و كاست در زير مي آورم تا همگان بر توانايي و مقام عظماي ايشان در اين امر واقف گردند.
***

سالـــها دفتر ما در گرو صــهــــبا بود

هر چه كرديم به چشم كرمش زيبا بود


حافظ عليه الرحمه از سر تقصيرات ما بگذرد ، انشاء الله ! و اما بعد . خوابي ديده بودند آن آهوي خوش خرام ، نمونه ء جود و اكرام ، آن نيكو خصال آرام ، جناب مستدام ، آقاي پدرام ، و تعبير آن را بدون هيچ پرده پوشي و ابهام چنين باشد :

بر همگان واضح و مبرهن است كه وقتي عقب عقب مي روند جماعتي از ترس افتادن از سر بام ، و بدين سبب كه در پس سر هيچ تنابنده اي چشمي تعبيه نكرده است خداي سبحان ، و يحتمل است كه حداقل دو سر دارد هر بام ، پس ناگزير مي گردد اوفتادن از سر ديگر آن . حكايت دولت فخيمهء روسيه و جميع خلايق آن ديار همين بوده و هست كه نقل آن رفت . پس عجب نيست كه بعد از پوروسترويكا اندك اندك كه نه ، به شتاب اقتصاد آن ديار ، همچون ديگر اركان وجوديشان به سمت وابستگي به قطبهاي صنعتي و به تبع آن سياسي دنيا چنان مي تازد كه گوئي توسني را در رام ركاب خويش دارد ( سواري هم كه دولا دولا مقدور نيست. آقاي پوتين خودشان اين را خوب مي دانند ) .

اين مقدمه نه از جهت تعبير بود كه آورده اند ، چيزي كه عيان است چه حاجت به بيان است . گفتيم كه گفته باشيم كه چيزي كه پدرام در خواب بيند ، خوابگذار اعظم در مي ناب هم تواند ديدن ...

آورده اند كه ليوان در خواب دليل تشنگي باشد و رنگ سبز نشان اسلام ( سياست ما عين ديانت ماست ) و تلويزيون نمادي از نمايش و شركت در بحث دليل دانش ... چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد ! پدر شعر نوي اين خاك شاعر پرور سروده است: خوابها آينهء زندگيند . پس به هوش باش اي پسر و هكذا به گوش ، كه در يك كلام ، در ضمير پنهان خود به دردي مبتلا گشته اي بس لاعلاج . اما غم به خود راه مده كه غريب به اتفاق ايرانيان و تورانيان ، چه مسلمان و چه غير مسلمان به همين درد لاكردار مبتلايند و آن هيچ نيست مگرPOLITICAL SHOWOFFING SYNDROME .

به هر حال ، آرزو بر جوانان عيب نيست . وقتي قائد اعظم براي رهبر پوروستاريكا پيام تاريخي تحفه مي فرستد چرا شما نتوانيد به رهروانش ليوان MADE IN IRAN سبز رنگ غالب كنيد ؟ ليوان نشد ، پيكان كه مي توانيد !!!

خوابگذار اعظم

شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۱


اخيرا خوابهايي ميبينم كه محور ماجرايش بر تبديل شدن من از بيننده يك برنامه تلويزيوني به شركت كننده در آن است. به زبان روشن تر در حال تماشاي يك برنامه تلويزيوني مثلا مناظره دو نفر در مورد موضوعي اقتصادي اجتماعي هستم. در يك زمان خود را ميبينم كه وارد بحث شدم.
ديشب خواب ميديدم در حال تماشاي سخنراني ولاديمير پوتين در مورد اقتصاد ويران كشور روسيه هستم. پوتين در بين صحبت ناگهان يك سيني پر از ليوانهاي مختلف را به حضار نشان داد و گفت به اين ليوانها نگاه كنيد هر كدام توليد يك كشور هستند . دوربين مارك ته ليوانها را نشان ميداد. ماركهاي شركتهاي فرانسوي، ايتاليايي، تركيه اي ... به وضوح خوانده ميشد. پوتين عينك خود را بر چشم زده بود و ليوانها را يكي يكي به دقت نگاه ميكرد و نام كشور سازنده را اعلام ميكرد. در اين ميان هرچه سعي كرد نتوانست نام كشور سازنده يك ليوان سبز رنگ را بخواند. من كه انگار ميدانستم ليوان ساخت كجاست، به سمت سيني ليوانها رفته و جمله Made in Iran را در قسمتي از ته ليوان پيدا كردم و به آقاي پوتين نشان دادم! قيافه سرد و يخ زده او ناگهان با خنده اي به پهناي صورت بازشد و گفت بله اين ليوان هم ايراني است و ادامه داد ما در روسيه از تمامي اين ليوانها استفاده ميكنيم. اين مثالي است از وابستگي اقتصادي روسيه به تمام اين كشور ها. اقتصاد ما اقتصادي وابسته است...
!!؟؟:))
***
اين خواب گزار اعظم كجاست تا اين خواب را تعبير كند؟

پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۱

نمايشگاه عكس ترافيك در سايت Iranian Photographrs center .


* پانوشت تصوير: اگر پشت سرهم رانندگي ميكرديم اين تصوير زيباتر نميشد؟
عكس از محمدكاظم محمدپوري
كوفتگي بدن. سردرد. عطسه. بيحوصلگي. فكر كنم يكي دو روزي افتادم.!!
چند برگ نقشه درهم و برهم. روزنامه همشهري امروز. يك پاكت حاوي مدارك فني. مقادير زيادي نامه و صورتجلسه هاي تاريخ گذشته. يك تقويم روميزي كه روي تاريخ يكشنبه 8 دي ماه 81 ثابت مانده است. دفتر سررسيد پر از يادداشتهاي شخصي- اداري- شماره تلفنهايي كه اينجا و آنجا يادداشت شده و...دو عدد كيس و دو عدد كيبرد و دو عدد و ماوس و يك مانيتور 20 اينچ و يك جفت اسپيكر. يك ليوان نيمه پر و يك بسته بيسكويت باز شده. !‌تمام اجزاي بالا تقريبا بدون نظم مشخصي و به تصادف در كنار هم قرار گرفته اند.

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۱

نگاه
پاركينگ شركت ما براي پارك ماشينها به دقت خط كشي شده . در صورتي كه همه اتومبيل ها در محل هاي خط كشي شده پارك شوند، ورود و خروج به سهولت انجام ميگيرد. امروز صبح يك اتومبيل نو با حدود 5 متر فاصله از محل خط كشي شده پارك كرده بود،‌ به نحوي كه مسير عبور كاملا مسدود شده بود.
به پلاك آن نگاهي كردم. جاي دو كف دست آغشته به خون گوسفند قرباني روي آن پيدا بود!
با خودم فكر كردم كمي دقت و پارك در محل معين بسيار آسانتر كم خرج تر و انساني تر از قرباني كردن موجود جاندار در مقابل يك اتومبيل بيجان است! پس چرا اولي بي اهميت انگاشته ميشود و دومي اينقدر مهم؟

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۱

يك تار مو
كتاب را روز پيش به رسم امانت از دختر گرفته بود. دو ساعتي ميشد كه مشغول خواندن بود. كاملا در دنياي داستان غرق شده بود كه تار مويي در ميان برگهاي كتاب نظرش را جلب كرد و از عوالم داستان بيرونش آورد. با دست آنرا به حاشيه صفحه راند. اندكي به آن خيره شد به خاطر آورد كه كتاب متعلق به كيست. با خود گفت:( خيلي عجيبه بيشتر وقتها با خودم رو راست نيستم. خودم را آنقدر سانسور ميكنم كه از واقعيت هاي درونم دور ميشم. شايد هم اين مقتضاي سن است. تو سي سالگي آدما سعي ميكنن زيادي عاقل باشن!) به نرمي تار مو را ميان دو انگشت گرفت و نگاه كرد. زنانه بود به رنگ خرمايي با اندك پيچ و تاب.
تا به حال موهاي دختر را نديده بود. چون در اندك دفعات ملاقاتشان دخترك روسري به سر داشت. پيش خود سعي كرد دختر را بدون روسري در نظر آورد. بعد چشمانش را بست و قرص صورت دختر را با موي بلند و خرمايي رنگ تصور كرد. حتي عطر موهاي دختر را هم آنطور كه دلش ميخواست در ذهنش ساخت. بر روي لبانش لبخندي نشاند و در چشمانش نگاهي از سر مهر. به پشت تكيه داد و كتاب را روي صورتش گذاشت. دكمه PLAY تخيلش فشرده شده بود و بيشتر و بيشتر جزييات وجودي دختر را آنطور كه ميخواست تجسم ميكرد. گهگاه تعقلش نهيبي ميزد كه خيال بافي را تمام كند ولي اين تصورات، چنان سستي و كرخي شيريني در تمام وجودش پراكنده بود كه نميخواست از دستش بدهد. در تنش گرمايي حس ميكرد از جنس گرمايي الكل در رگهايش جاري ميساخت. آرزوهاي خفته يكي يكي بيدار ميشدند و در دنياي خيالش به سرعت شكل واقعي به خود ميگرفتند. ديوار هاي محدوديت را ميديد كه فروميريزند. ناتواني هايش كوچك و كم اهميت ميشدند و توانايي هايش بزرگ و مهم. احساس سبكي ميكرد. تصورات دوران كودكيش را به خاطر آورد. خوابي كه بارها از كودكي تا كنون ديده بود را دوباره مرور كرد. بارها در كودكي خواب ديده بود تنها با يك گام ميتواند از زمين فاصله بگيرد و بر فراز خانه ها پرواز كند. هنوز هم گاهي اين خواب را ميديد.
كم كم در زير پوست سرش جرياني را حس كرد. جرياني كه به خوابي عميق دعوتش ميكرد. سرش را بر لبه پشتي صندلي جابجا كرد. تعقلش همچنان در تكاپو بود تا جلوي تخيلش را بگيرد. تمام مشكلات پيرامون را به يادش مي آورد. از قبض آب و برق و مبايل پرداخت نشده تا بيماري و رنج مادر. عنان ذهن از دستش رفته بود. مغزش مانند استاديومي بود كه دو گلادياتور تعقل و تخيل در آن با هم گلاويز بودند. و در اين ميان خواب به تدريج او را مي ربود...
از شدت درد از خواب بيدار شد. گردن و پشتش درد گرفته بود. گلويش خشك و دهانش بد مزه بود. كتاب را از روي صورتش پس زد. به دستانش نگاه كرد. خبري از تار موي ديشب نبود. به سرعت از جا بلند شد و در كنار پايه هاي صندلي به جستجو پرداخت. تار مو بر زمينه سراميك سفيد خودنمايي ميكرد. آنرا با احتياط برداشت. خواست مجددا آنرا نگاه كند ولي پشيمان شد. كتاب را باز كرد تار مو را با احتياط سرجايش قرار داد. به پهلو روي تخت دراز كشيد و مجددا به خواب رفت.

شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۱

نفع شخصي- نفع جمعي
در مورد زندگي مورچگان در جايي خواندم، وقتي كه مورچگان يك طعمه بزرگ مثلا يك سوسك مرده بسيار بزرگ (‌به نسبت يك مورچه ) را پيدا ميكنند، همگي با هم به سمت آن هجوم برده و هريك گوشه اي از آن را با آرواره هاي خود گرفته و شكل غريزي به سمت خود ميكشند. بسته به موقعيت مكاني هريك از مورچه ها، اين جهت ممكن است مخالف، عمود،‌ يا موافق جهت لانه باشد. ولي در نهايت برآيند اين نيروهاي اعمال شده به سمت لانه خواهد بود و طعمه با سرعت نسبتا كمي به آن سمت حركت ميكند. در اينحال بسياري از مورچه ها ( كه در جهات مخالف لانه، طعمه را به سمت خود ميكشند)، با دست و پا زدن خود، ديگران را خسته ميكنند و مانع سرعت گرفتن حركت ميشوند.
بسياري از پروژه ها و فعاليت هاي ما كه ماهيت گروهي دارند، كمابيش مثال بالا را در ذهن متبادر ميسازد. هريك از افراد تنها در ظاهر همه ادعا ميكنند كه كوشش آنها در مسير رسيدن به اهداف جمعي پروژه است در حاليكه در حقيقت اكثرا سعي در رسيدن به هدف شخصي خود دارند. اين امر تا حدي طبيعي است. و مديريت صحيح با درايت و دور انديشي ميتواند اين احساسات منفعت طلبانه افراد را در جهتي همسو با اهداف جمع به كار گيرد. ولي در وضعيتي كه مديريت، نا كارآمد و يا نا لايق، و منفعت طلبي افراد نيز بيشتر ازحد معمول وغير قابل كنترل باشد، اين امر امكانپذير نيست. در اينحال بار يا به مقصد نميرسد يا آنقدر دير ميرسد كه كار از كار گذشته است! انبوهي از پروژه هاي عمراني نيمه رها شده و يا زيان ده مثالي بر اين گفته هستند.
بعضي آدمها براي محاسبه مساحت يك مربع به ضلع معلوم روش انتگرال گيري را انتخاب ميكنند!!

پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۱

در رفتار اكثر ادمها كه دقيق ميشوم بيت دستكاري شده زير به ذهنم ميرسد:
ما برون را بنگريم و قال را
ما درون را ننگريم و حال را

نظر شما چيست؟

چهارشنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۱

هميشه تاريخ های ويژه برايم جذابيت دارند. تاريخ هايي که بيانگر آغاز يا پايان واقعه ای مهم هستند. مثل 1ر1ر2003 .
سال نوی ميلادی برهمه مبارک.