چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

شرقي ديشب ميگفت كاش كلاغ طنز ننوشته بود... راست ميگويد.
وقتي ميفهمم در پشت شيريني طنز كلاغ چه طعم تلخي نهفته بوده - انقدر تلخ كه كلاغ هوس پريدن كند ، آنقدر تلخ كه كلاغ تلخي مرگ را بر آن ترجيح دهد ، ديگر نميتوانم...
روانش شاد

سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۱

ديشب وكنسرت عليرضا عصار در سالن ميلاد
برنامه راس ساعت مقرر به وقت شرق اروپا!! شروع شد . آقاي عصار هم با آن يال و كوپال و هيبت عظيم با قدوم سنگين تشريف آوردن روي سن و ضمن عذر خواهي از حضار جهت تاخير خيلي محترمانه منت سر جاماندگان گذاشتند كه بعله... بيشتر از اين نمي تونيم براشون صبر كنيم!! يعني ما تاخير نداشتيم براي قافله جاماندگان تا حالا صبر كرديم.
بعد هم جهت جبران زمان از دست رفته شروع كرد به طريقه Non Stop سه چهار تا آهنگ را خواند و مردم هم هاج و واج مانده بودند در آخر هر آهنگ كف بزنند يا نزنند...در اين بين يك لنز بزرگ دوربين خيلي آهسته از بين دكور پشت صحنه هر از گاهي سرك ميكشيد و با فلاشش تماشاچيان را سر افراز ميكرد و نرم دوباره مخفي ميشد.ما كه نفهميديم جريان اين عكاسي از چه قرار بود؟
خواننده يك جاهايي هم از حضار ميخواست كه با او دم بگيرند . به پسر جواني كه در نزديكي ما نشسته بود آنچنان احساس خوانندگي دست ميداد كه با صداي زنگ دار و گوشخراشش جلو تر از خواننده آهنگ را ميخواند!و براي خوش نگاه عاقل اند سفيه آدمهاي اطرافش را ميخريد.فكر كردم يك كسي بيايد و در ايران Karaoke راه بيندازد ( البته از نوع ايرانيزه - اسلاميزه ) نانش در روغن است با اين همه جوان مشتاق!! در اين ميان استعداد هاي بسياري هم شكوفا ميشود. هم فال است و هم تماشا..- به شرط آنكه شير بي اشكم و يال نشود پس از گذشتن از چهار چوبهاي موجود.
بعد از آنتراكت ده دقيقه اي اقاي عصار زلف آشفته و خندان لب و... دوباره آمد روي سن . براي ادامه برنامه . البته بعد از خواندن آهنگي كه شعرش عرفاني بود دوباره با مهارت تمام و به سرعت موهاي اشفته را با يك كش به صورت دم اسبي جمع كرد.
در اين بين هم مدام آدمهاي مختلف يادداشت هاي كوچكي از پاي سن به او ميدادند. كه تقريبا همه را به همراهانش رد ميكرد يا كناري ميگذاشت مگر يكي كه انگار موضوعش بدجوري مهم بود يا شايد دست يا نگاه آورنده اش بدجوري مسحوركننده!! چون به سرعت آنرا خواند و در جيبش گذاشت!!
شعر معروف محتسب و مست پروين اعتصامي متن يكي از آهنگها بود كه بسيار زيبا اجرا شد. مخصوصا كه تفاوت لحن و آوا بين سخنان محتسب و مست از سوي خواننده هنرمندانه اجرا ميشد.
اجراهاي بسيار هنرمندانه فواد حجازي هم بسيار خوب بود ولي پخش ويدئو كليپ فيلم رابين هود ( كوين كستنر ) حين آن كمي نا بجا به نظر ميرسيد.

به غير از بوي كالباس كه همزمان با خواندن بوي بارون فضاي اطرافم رو پر كرده بود و تاخير 45 دقيقه اي – در مجموع برنامه خوبي بود. مخصوصا وقتي همراهانت 8 تا آدم با حال و بگو بخند باشند مدام شوخي و خنده و چاشني برنامه ميشود و بيشتر خوش ميگذرد . از همه جالب تر اوني بود كه آخرهاي برنامه كمي خوابيد و بعد از برنامه گفت راستي اين شجريان از كي اينقدر موهاش بلند شده ؟؟

دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۱

يك خبر- كمي تامل!
گروه اجتماعي: مجلس شوراي اسلامي ديروز با بازنگري در مصوبه خود – اولياي كودكان را از پيگرد قانوني و پرداخت جريمه يا حبس در صورت كودك آزاري معاف كرد.
به گزارش خبر نگار پارلماني ايرنا- اين بازنگري در طرح حمايت از كودكان و نوجوانان به منظور تامين نظر شوراي نگهبان صورت گرفت . مجلس در يكي از مواد اين طرح تصويب كرده بود ( كليه افراد و موسسات و مراكزي كه به نحوي مسئوليت نگهداري و سرپرستي كودكان را بر عهده دارند – مكلفند به محض مشاهده موارد كودك آزاري – مراتب را جهت پيگرد قانوني مرتكب و اتخاذ تصميم مقتضي به مقامات صالح قضايي اعلام نمايند. تخلف از اين تكليف موجب حبس تا 6 ماه و جزاي نقدي تا پنج ميليون ريال خواهد بود.) شوراي نگهبان اين ماده را مغير با شرع تشخيص داده و خواهان اصلاح آن از سوي مجلس شده بود.
مجلس در نشست علني روز يكشنبه به منظور تامين نظر شوراي نگهبان در مورد اين مصوبه – تبصره اي را به ماده مذكور اضافه كرد كه به موجب آن ( اولياي دم از شمول اين ماده مستثني ميباشند.)

به نقل از صفحه 22 همشهري دوشنبه 6 آبان 81
( خبري از BBC در همين مورد)
****

اولياي خشونت طلب و محترم جاي هيچ نگراني نيست !! كماكان هر بلايي خواستيد ميتوانيد سر كودكان بي دفاع خويش بياوريد.
دراين مرز پر گهر احدي مختار نيست كه شمارا مواخذه كند و مانع اقدامات خيرخواهانه شما بشود. اگر هم كسي مانع شد ميتوانيد از او شكايت كنيد. تا ديگر در امور خانوادگي و شخصي شما و تربيت فرزند دلبندتان دخالت بيجا نكند!!
واقعا كه...

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۱

ادگار مورن ميگويد:
عقل انتقادی به ما می آموزد که فرهنگمان مرکز درخشان هر ارزشی نيست. برای اينکه بتوان به انديشيدن در باره امور کلی دست يافت – بايد حقايق فرهنگی خاص خود را ارزيابی کرد.

چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۱

از وبلاگ شبزده:

به دنبال عشق آمده اي ؟ اين متاع آنقدر در بازار گران فروشان ماند تا پوسيد . حالا هم ديگر جز افسانه اي قديمي ، چيزي از آن به جاي نمانده است . اما نگران نباش ، اگر خريداري ، بدلش را در بازار خودفروشان زياد پيدا ميكني !

دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۱

زمان : ساعت 10:15 صبح دوشنبه 29 مهر
مكان : ولي عصر نرسيده به تقاطع بيژن.
روز قبل از يك عيد بزرگ مذهبي- پياده رو غرق در كاغذ رنگي و چراغ و گل و پارچه نويسي هايي با مضمون تبريك و تهنيت . و درست در بين همه اين مظاهر سرور ديني يك بلند گوي شيپوري بيريخت با سماجت پياده رو و خيابان را پر ازآواي نوحه و ناله كرده بود.

برگرفته از نامه اي به يك دوست:
....ولي ميبينم دوستي هاي سنين ميانسالي به گرمي و عمق دوستي هاي كودكي و جواني نيست . نميدانم چرا ولي ارتباطات به سختي شكل ميگيرند و به راحتي از بين ميروند. همه اش را نميتوان به پاي گرفتاري و مشغله زندگي نوشت . ما آدمها انگار هرچه ميگذرد بد بين تر و تودار تر ميشويم. سرمان را به گريبان فرو ميكنيم و با دقت اطرافمان را ميپاييم. محيط ناامن شايد مارا به اين روز انداخته . مادي گرايي و منفعت طلبي هم كه نتيجه عدم اعتماد به آينده و نبود ثبات اقتصادي اجتماعيست گره را كور تر ميكند. البته در اين ميان داشتن رفتاري معقول و معتدل در مقابل آدمها تا حد زيادي مفيد است . نزديك شدن زياد به آدم ها معمولا نتيجه اش واخوردگيست . دوري گزيدن هم كه ناگفته پيداست چه تنهايي و غمي بر سر ادم هوار ميكند. رفتاري بين ايندو شايد چاره ساز باشد...
شما چه ميگوييد؟
اگه با شكم مردم سر وكار داشته باشي نونت تو روغنه.
ديدار نوشته : احمد محمود

یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۱

ذهن كه خالي ميشودبايد زود پُرش كرد. واگر نه به خالي بودن عادت ميكند.

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۱

هيچ گلي بي خار نيست.مهم اينست كه بداني كجاي ساقه اش را بگيري كه خار به دستت نرود!

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۱

ميترسم روزي مثل اينها بشويم. ايمان داشته باشيم و ديگر منطق و استدلال ضروري نباشد.

از كتاب روايت نوشته بزرگ علوي

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۱

خواب ميديدم پاي يك اسانسور كوچك ايستاده ام . بچه هاي كوچك چند ماهه را به من ميسپارند تا درون آسانسور قرار دهم . هر كودك را كه درون آسانسور ميگذارم خود به سرعت از پله ها به طبقه چهارم ميروم تا در آنجا از آسانسور خارجش كنم . هر بار اسانسور بد قلقي ميكند و پس از توقف هاي متعدد به طبقه چهارم ميرسد.
درب آسانسور كه باز ميشود كودك چند ماهه 3 ساله شده است ! ميدود و خودش را به آغوشم پرت ميكند .
و من هاج و واج در آغوشش ميگيرم !

جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱

شرلوک هولمز و واتسون در ميان جنگل چادر زده بودند . شب شد هردو درون چادر به خواب رفتند. چند ساعتی از شب گذشته بود. ناگهان شرلوک هولمز از خواب پريد و سراسيمه واتسون را بيدار کرد.

- واتسون واتسون!
- بله هولمز.
- آسمان را نگاه کن چه ميبينی؟
- ميليونها ستاره.
- خوب از اين صحنه چه چيزی دستگيرت ميشود؟
- هوممم
از ديدگاه ستاره شناسی يعنی ميليونها کهکشان و ميلياردها ستاره در فضا وجود دارد.
از ديدگاه خداشناسی نشانه عظمت خداوند است.
از دیدگاه هواشناسی یعنی فردا روز آفتابی زيبايی خواهيم داشت.
از دیدگاه ...
- واتسون بس کن نادان! چادر را دزديده اند ! بلند شو فکری کنيم.

-------------------------------------------------------------------------------------
منبع: نامعلوم

پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۱

داستان
كمي طولانيست لطفا تاب بياوريد ولي تاب نخوريد!!

اول كه شما را ديدم خيلي ترسيدم نميدانستم بين آدم هاهم موجودات منصف و فهميده و با سليقه اي مثل شما پيدا ميشوند
فكر كردم الان ميخواهيد زندگي خفت بارم دراين جاي تاريك پايان دهيد.
ميدانيد مرگ با مرگ خيلي فرق دادرد.مرگ دراثر خوردن سم خيلي با كلاس است .مرگ در اثر ضربه جارو يا لنگه كفش والده آقا مصطفي* كه فاجعه است.
بي انصاف والده آقا مصطفا اول با يك جيغ هرچه پرده در گوش و حلق و بيني و ... ماست پاره ميكند بعدش هم كه در اثر سكته قلبي ناشي از ترس توان حركت نداريم با ضربات متعدد تير خلاص ميزند تازه يكي نيست كه بگويد همان يك ضربه اول كار را تمام كرده بي مروت هرچي دق و دلي از ابوي آقا مصطفي دارد هم سر جسد بيجان ما خالي ميكند بعدش هم ظهر كه ابوي آقا مصطفي ازسركار براي صرف نهار و قيلوله مي آيند با آب و تاب از شجاعت ودرايتش تعريف ميكند.خلاصه اينكه اين مرگ نهايت خفت و خاريست و تازه بسيار دردناك و خلاف حقوق حقه ما هم هست. چون طبق منشور حقوق مدني ما هر كس در انتخاب روش اعدامش مختار است.تازه اگر يك روش انتخاب كرد و مؤثر نبود ميتواند روشهاي ديگر را هم امتحان كند.
گرچه آدمها حتي براي خودشان هم اين حق را قايل نيستند چه رسد براي ما
شما آدمها ما را خيلي دست كم ميگيريد. ما حقوق مدني بسيار پيشرفته اي داريم! .تازه در ميان ما تساوي حقوق زن و مرد خيلي پيشتر از شما تحقق يافت نمونه اش هم بزرگترين شخصيت حماسي
ادبي هنري تاريخي رومانتيك ما همان ملكه زيبايي و مانكن معروف خاله سوسكه است ! از زمان معروفيت او بود كه مد شد سوسكهاي ماده ديگر از اپيلاسيون موهاي ساق پاهاي زيبايشان دست كشيدند


چون خاله سوسكه يكروز يادش رفته بود اين عمل بهداشتي را انجام دهد در يك ميتينگ سياسي با نگاههاي استفهام آميز بقيه خانوم سوسكها روبرو شد پشت چشم نازك كرد و
گفت:
امل ها مگه نميدونين اپيلاسيون پا خيلي وقته كه از مد افتاده ؟
شما حاليتون نيست سوسكهاي پاريس از زمان مرحوم ژان والژان همون كه توفاضلابهاي پاريس مدام پرسه ميزد و داستان بد بخت بيچاره هارو نوشت ديگه پا هاشون رو اپيل نميكنن.
و بعدش هم كه سياهپوش شد به خاطر معروفيتش بقيه سوسكها هم به تاسي از او مشكي پوش شدند. بعدش هم كه همون مد خاله سوسكه به دنياي شما آدمها هم راه پيدا كرد و همه خانومها سياهپوش شدند! و اصلا هم به رويشان نمي آورند كه اين مد حق كپي رايت دارد و هزينه اش بايد به ورثه مرحوم خاله سوسكه پرداخت شود.
شما آدمها اصلا حق كپي رايت را رعايت نميكنيد يك نمونه ديگرش هم همون آقاي سالوادور دالي معروف . مدل سبيلهايش را عينا از آقا سوسكها كپي كرده بود و به اسم خوش به ثبت رساند . .تازه درست هم كپي نكرده چون آقا سوسكها براي ابراز علاقه به ما خانوم سوسكها سبيل هايشان را برايمان تكان ميدهند ولي سالوادور دالي سبيل هاش متحرك نبود.البته الان ديگر از وقتي تساوي حقوق زن و مرد بين سوسكها بر قرار شده ما خانوم سوسكها هم سبيل ميگذاريم و براي جلب توجه و يا سر كار گذاشتن آقا سوسكهاي جوان و بي تجربه آنها را با هزار كرشمه و ناز و غمزه تكان ميدهيم
داشتم از خاله سوسكه ميگفتم. خاله سوسكه از وقتي كه مرحوم آقا موشه از هول حليم افتاد تو ديگ و مرد - شد خاله سوسكه.قبل از آن معروفيتي نداشت.
خوب ميدانيد آقا موشه يك مرد مدرن و امروزي بود گرچه موش بود ولي در احياي حقوق ما سوسك بانوان خيلي فعاليت كرد. خدا بيامرزدش.ولي با اينحال خاله سوسكه مثل اكثر خانومها تا وقتي اسير زندگي زناشويي بود تمام استعداد هاش نهفته مانده بود. همينكه بيوه شد تمام استعداد هاي نهفته اش به سرعت شكوفا شدند و تبديل شد به يك قهرمان ملي .برايشان شعر ها گفتند و داستانها نوشتند و انقدر معروف شد كه تو ادبيات شما آدمها هم راه پيدا كرد.
البته از حق نگذريم آشنايي با آقا موشه باعث شد خيلي چيز ها ياد بگيرد و به قول معروف انتلكتوئل بشود و به دنياي زنهاي مدرن و سالم! پا بگذارد. قبل از آن يك دختر كاملا سنتي و سالم بود.منتهاي آرزويش اين بود كه برود در همدون شوهر كند بر رمضون .حالا رمضون كي بود يك اقا سوسكه شيكم گنده كچل پولداركه يكي در ميان دندانهايش ريخته بود و تازه 2 تا زن عقدي و نميدونم چند تا عفيفه ( صيغه سابق! ) هم داشت. پيغام پسغام فرستاده بود دوست داره خاله سوسكه زنش بشود و شونصد تا بچه برايش بزايد.يعني از همون مردهايي كه شما ادمها ميگوييد سنتي و 1000 ساله! . تو يكي از فاضلاب هاي همدان يك حجره فرش داشت .اقا موشه هم آن موقع در دانشگاه آزاد شهر ما دانشجوي سال اول رشته فوق ديپلم حقوق سوسكي بود. هر روز مو هاشو ژل ميزد و خوش تيپ اتو كشيده و ادكلن زده راه مي افتاد تو خيابان كه بره دانشگاه. دختر سوسكها -از جمله خود من كه آن موقع دبيرستان ميرفتم - همه هلاكش بودند. او هم به هيچكدام محل نميگذاشت . نه اينكه خوشش نيايد اتفاقا زير چشمي همه آنها را سبك سنگين ميكرد ولي براي بازار گرمي به روي خودش نمي آورد . و به قول امروزيها كلاس ميگذاشت.
پسر هاي جوان سوسكي هم كه طبعا چشم ديدنش را نداشتند.
تا بالاخره يه روزبا خاله سوسكه كه با مانتوي كوتاه و تنگ و بدن نماي خودش خودش دل مردمو ميبرد تو ايستگاه اتوبوس دوست شد.يه مدتي باهم مخفيانه دوست بودند وتنها كساني كه خبر نداشتند باباي پيرش و خواجه حافظ شيرازي بودند . ظاهرا تصميم به ازدواج هم نداشتند چون خاله سوسكه قرار بود با همون حاج رمضان همداني عروسي كند.ولي يك روز كه اين دوتا دريك جاي خلوت كه سابقا به سانفرانسيسكو مشهور بود و دست در گريبان و پيرهن چاك داشتند صحنه هاي فوق العاده رومانتيك هاليوودي خلق ميكردند يك از خدا بيخبر بي ذوقي كه اصلا حس هنري و زيبايي شناسي نداشت به نيروي انتظامي خبر ميدهد و داد سرا و باز داشت و ...و از آن جا كه اوضاع كمي قمر در عقرب شده بود عقدشان كردند.!! و قائله را خواباندند. آنروز ها جامعه سوسكي هنوز در مرحله گذار از سنت به مدرنيسم بود . الان زمونه خيلي فرق كرده.
خلاصه از آنجا كه به خاطر همنوع نبودن اين دو ( يكي سوسك و يكي موش ) از نظر علمي امكان بچه دار شدن آنها وجود نداشت زندگي آنها بدون زق زق بچه و كهنه شستن و سر و صدا و ...
محيط مناسبي شد براي پرورش افكار و افزايش دانسته هاي خاله سوسكه .بقيه امور خانه را هم اقا موشه خودش انجام ميداد تا خاله سوسكه به مطالعات استراتژيك ! خودش بپردازد . بعد از مرگ اقا موشه هم چون ديگر خوب ميدانست ازدواج چه كار آحمقانه ايست! حتي اگر شوهر آقا موشه نازنين و مهربان باشد - زير بار اين حماقت نرفت. و تا زنده بود هم به خانوم سوسكهاي متاهل نصيحت ميكرد از شوهرشان جا شوند و به دختر سوسكهاي جوان هم توصيه ميكرد اصلا ازدواج نكنند.شعارش اين بود زن موفق اونه كه سايه مرد روسرش نباشه!. حرفهاي گنده گنده ديگري هم از كتابها ياد گرفته بود كه در ميتينگ ها و سخنراني ها مدام تكرار ميكرد و حسابي در ميان نسل جوان و سوسك بانو ها محبوبيت پيدا كرد. با توجه به محبوبيتي كه پيدا كرد حرفهايش خيلي اثر كرد. و الان ديگر كمتر كسي در ميان ما سوسكها ازدواج ميكند. فقط براي جلوگيري از انقراض نسل ما گاهگاهي وظيفه سوسكي خود را در قبال طبيعت انجام ميدهيم آنهم چه انجام دادني!! هر بار 30 يا 40 بچه سوسك تحويل جامعه سوسكي ميدهيم كه همگي بيكار و بيعار در فاضلابها پرسه ميزنند و با خوردن انواع حشره كشهايي كه شما ادمها آدمهاي ساده لوح براي مبارزه با ما استفاده ميكنيد مست ميكنند و خوش ميگذرانند!!خدا آخر عاقبت همه را به خير كند.براي اينكه ما سوسكها با قوانين مدني اشنا باشيم و حقوقمان را فراموش نكنيم هر شهروند سوسكي ملزم به شركت در اين كلاسهاي باز آموزي حقوق مدني سوسكي است . در صورت غيبت غير موجه - به 15 دقيقه حضور و استريپ تيز در جلوي چشم شما آدمها محكوم ميشويم كه ميدانيد ريسك بزرگي است. ديروز تنبلي كردم و نرفتم سر كلاس براي همين الان منو فرستادن اينجا 15 دقيقه دوران محكوميتم رو بگذرانم. خوشبختانه با شما ملاقات كردم كه آدم فهميده اي هستيد و بر عكس ادمهاي ديگر كه سريع به فكر كشتن ما هستند اينقدر با متانت نشستيد و به حرفهاي من گوش داديد ميخواستم مراتب تشكر و ....
فيشششششششش تلق ...دوممممب
چه خبره اين سر و صداها چيه؟
هيچي چيزي نيس
يه سوسك تو حموم بود كشتمش .
----------------------------------------------------------------------------
*شخصيت والده آقا مصطفي را با اجازه عليرضا از ايشان عاريه گرفتم.

عنوان داستان با خودتان! ميتوانيد انتخاب كنيد و در نظرخواهي بنويسيد.

سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۱

زمان: دوشنبه 16 مهرماه ساعت 19
مكان :عوارضي اتوبان كرج قزوين
ورودي اول: يك مرد ميانسال روي صندلي چرخدار
ورودي دوم :پيرمردي با عصا و عينك ته استكاني
ورودي سوم: دخترك 7 يا 8 ساله با لباس مندرس قرمز رنگ و سيه چرده
ورودي چهارم ...
همه مشغول گدايي.
وارد هر ورودي كه ميشوي اول يك گدا بعد صندوق صدقات و دست آخر هم مسئول اخذ عوارض به نوبت به پيشباز ميآيند .

دوشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۱

حرف يه كم حساب را اگر با زبان خيلي ناحساب بيان كني نتيجه اش ميشود اين
چندي پيش با يك دوست صحبت از عدم استفاده از استعاره ها و جديد در ادبيات روز ايران بود.
آنچه براي انسان امروز ملموس است كمتر به عنوان استعاره و يا نشانه ( سَمبل )دستمايه شاعران امروز قرار ميگيرند.خيام و مولوي و ديگر بزرگان ادبيات فارسي در زمان خود آنچه در دسترس بود همه را به بهترين نحو به كار برده اند .اما امروز ديگر آن ابزار و وسايل در دسترس ما نيستد. دركمتر خانه اي كوزه ميبينيم . ديگر كسي براي نوشيدن از پياله استفاده نميكند و سبو را بسياري اصلا نميدانند كه چيست. پس چرا اكنون كه ابزار زندگي ما تغيير كرده كسي سعي نميكند در شعرش از استعارات و كنايات جديد تر بهره جويد ؟

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۱

<بهار در صندوق خانه اش نام مرا اینگونه میهمان کرده . خوش بنوش و خوش برقص که منهم برایت بهترین آرزوها را دارم. حس زیبایی است که از پس هزاران کیلومتر کسی زادروزتان را تبریک بگوید.متشکرم.
سیستم های اقتصادی اجتماعی (1)
آنهایی که با سیستم های فیزیکی یا مکانیکی آشنایی دارند حتما مثال ساده سیستم نوسانی فنر و وزنه را به یاد می آورند. این سیستم متشکل از یک وزنه
آویخته به یک فنر است . پریود این نوسان تابعی است از جرم وزنه و ضریب فنر . با داشتن این دو متغیر سیستم فوق به کمک یک ماتریس 2x2
مدلسازی ریاضی میشود و رفتار های آن به راحتی قابل پیش بینی است. سیستم های بسیار پیچیده اقتصادی اجتماعی نیز مشابه همان سیستم ساده فنر و وزنه –به صورت ریاضی مدل پذیر هستند ولی به علت وجود متغیر های متعدد ماتریسهای پدید آمده بسیار بزرگ و حل آنها و پیش بینی رفتارهای سیستم در مقایسه با مثال بالا امری بسیار مشکل خواهد بود.
اولین قدم در راه بررسی رفتار سیستم یافتن و بررسی متغیر های متعدد سیستم است. در اکثر موارد یافتن همه آنها غیر مکن است . هرچه تعداد متغیر های در نظر گرفته شده بیشتر باشد نتیجه تحلیل سیستم به واقعیت نزدیکتر خواهد بود.
در برخی بحث های کارشناسانه هر کس با توجه به سوابق مطالعاتی و معلومات شخصی خود یک یا چند عدد از متغیر های سیستم را مورد توجه قرار میدهد و بر رسی هایش را بر پایه همان معدود متغیر ها انجام میدهد وبا توجه به دخیل بودن سایر متغیرها در خروجی سیستم طبیعتا نتیجه بررسی ها نادرست خواهد بود و اگر بر پایه آن بررسی ها برنامه ای تدوین گردد بی شک با شکست مواجه خواهد شد.
نکته دیگری که به خصوص در مورد جوامعی مانند جامعه ما صادق است عدم قانونمندی - نظم - ثبات و گسستگی سیستمهای اقتصادی اجتماعی است . این امر کارشناسانی را که در این امر به فعالیت مشغولند دچار مشکل مضاعف میکند. مشکل این افراد درست مانند یافتن آدرس یک خانه در محله ای قدیمی با کوچه های پیچ در پیچ و بن بست بی نام و نشان است. در صورتیکه د رمحله ای با الگوی منظم شطرنجی که همه خیابانها و کوچه ها شماره بندی شده اند یافتن یک آدرس بسیار ساده تر است. موارد یاد شده به همراه حضور سایه سنت در تمام امور اجتماعی و اقتصادی و ارتباطات فرا قانونی این سیستمها را در جوامع جهان سوم بیش از پیش پیچیده میسازد.
ادامه دارد