پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۱

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۱

ارتباط
فكر ميكنم ارتباط بين آدم ها، بيشتر بر پايه نياز هايشان شكل ميگيرد.
اين نياز ها گاه روحي است گاه مادي و گاه جنسي و بعضي وقتها هم تركيبي است از اين سه نوع.
تا زماني كه اين نياز ها به شكل همزيستي مرتفع شوند، ارتباط ادامه دارد ولي زماني كه رابطه همزيستي، به رابطه انگل و ميزبان تبديل شد، يا قطع ميشود و يا با ازبين رفتن ميزبان به انتها ميرسد. و انگل نيز يا بايد ميزبان جديدي بيابد و يا او نيز محكوم به زوال است.


یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۱

برداشت اول
چهار راه شيراز- ملاصدرا، ساعت 4 بعد از ظهر چهار شنبه 30 بهمن 81

مرد با التماس در كنار پنجره از سرنشين اتومبيل گرانقيمت ميخواهد كه از او فال حافظ بخرد.
سرنشين با اكراه چند فال بر ميدارد. مرد منتظر دريافت بهاي اندك فال ها است. چراغ سبز ميشود .پيش از پرداخت بهاي فال ها، اتومبيل به سرعت شروع به حركت ميكند. مرد نا اميدانه به دنبال اتومبيل ميدود. پنجره اتومبيل باز ميشود. دستي دو اسكناس 100 و 50 توماني را از شيشه به ميان چهار راه پرت ميكند. مرد به ميان چهار را ميدود وبه سختي دو اسكناس را از ميان اتومبيل هاي در حال حركت بر ميدارد و در جيب ميگذارد.

كات!

شنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۱

عكس هاي مرثيه ای برای افغانستان
آقاي گل
آنچه در وبلاگ يه جور ديگه ميخوانيد (‌ كه البته ميتوانيد نخوانيد ) اصول عقيدتي يك فرد نيست. قصد نويسنده هم زير و رو كردن آدمهايي نيست كه به تصادف از روي لينك هاي زنجير وار به اينجا مي آيند. چيزي در بيرون را هم قرار نيست تغيير دهد. به تعبير عاميانه براي دل خودش مينويسد. حال در اين ميان اگر بر دل كسي هم نشست چه بهتر. باب دوستي با آدمهايي باز ميشود كه درصدي هرچند ناچيز از همفكري در بينشان هست. قرار هم نيست نورانيت فكر نويسنده به خواننده تفهيم شود. كه نويسنده ادعايي در اين باب ندارد. اين روش آدم هاييست كه با كپي كردن صفحات كتابهاي تاريخ ، فلسفه، ادبيات...در وبلاگشان خود را اهل تفكر و تعقل نشان ميدهند.
اين وبلاگ، يك دفتر چه يادداشت است كه به كمك امكاناتي كه اينترنت در اختيارمان گذاشته به روي عموم باز ميشود. همين عمومي بودن آن باعث ميشود اصول اخلاقي و چهار چوبهايي كه اكثرا شامل رعايت عفت كلام ، ادب و احترام به طرف مقابل است ، در نوشته ها رعايت شود. و با توجه به اينكه ياداشت هاي شخصي - به ويژه از نوع ميني ماليستي اش- از زواياي ديد مختلف، بر داشت هاي متفاوتي دارند، بايد انتظار قضاوت هاي متفاوت را از آن داشت.
دوست عزيز ، صحنه اي كه من در يك جمله در يادداشت روز جمعه بيان كردم،‌ از ديدگاه من نشانگر عشق پايداري كه پير مرد پس از اين همه سال نسبت به همسرش داشت. نشانگر اهميتي بود كه پير مرد براي زندگي مشترك با انساني بود كه سالها در زندگي همراهش بود. و اين به نظر من از زنده ترين اجزاي زندگي است. رفتاري كه در بين آدمها نادر است.
حالا اگر شما از اين يك جمله دچار تهوع شدي و آنرا نشاني از سنگ اندازي جلوي پاي زندگي ميداني و از آن يا از ساير ياد داشتها با ادبيات خودت به ( شل و ول بازي ) تعبير ميكني البته مختاري كه ديگر آنها را نخواني.
اغاز نوشتن اين يادداشت ها در حدود 14 ماه پيش به اختيار بود و اتمامش هم هر زمان كه اراده كنم و لازم ببينم به اختيار خودم خواهد بود. يكبار نوشتم صحنه هاي Fade in/out در زندگي را ترجيح ميدهم اگر زماني تصميم به ننوشتن گرفتم اين يادداشت ها به صورت Fade out به پايان خواهد رسيد. بنابراين به توصيه كسي در اين مورد نيازي نميبينم.در ضمن بود و نبودش هم براي من، امري مهم و جدي در زندگي نيست كه به خاطرش يقه دراني كنم.

جمعه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۱

صحنه خيلی ساده است :
انگشت چروکيده پيرمردی 70 ساله که حلقه طلايی ازدواجش را هنوز در بر دارد.

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۱

تقويم


چندي پيش (‌در حين سفر) فرصتي پيش آمد تا فيلم دار و دسته نيويوركي ها ساخته اخير اسكورسيزي را در سينما ببينم. ( البته با دوبله ايتاليايي ). و امروز كه وبلاگ آنسوي مه را خواندم به ياد فيلم افتادم.
فيلم با يك صحنه دعواي خياباني در ميداني پر برف در نيويورك قرن نوزدهم آغاز ميشود. دعوا بين دو دسته تبديل ميشود به يك قصابي تمام عيار. طرفين دعوا با هر وسيله برنده از بيل و كلنگ گرفته تا صليب فلزي به جان هم مي افتند و دست آخر پدر والون، كشيش ايرلندي الاصل، به دست بيل قصاب در جلو چشمان پسرك خردسالش آمستردام كشته ميشود. و حكايت خونخواهي پسر از براي پدر پس از بازگشت آمستردام ( لئوناردو دي كاپريو ) به نيويورك بعد از 16 سال آغاز ميشود.
فيلم دوران گذار از بي قانوني، بي نظمي و خشونت را در يك جامعه نمونه ( نيويورك ) به زيبايي به تصوير ميكشد. هر روز كشتيهاي كهنه و فرسوده انسانهايي بيشماري را كه به طلب زندگي در آمريكا عرض اقيانوس را پيموده اند در بندرگاه نيويورك پياده ميكنند و در كنار صف اين تازه از راه رسيدگان، تابوت آنهايي كه در ميانه اين سفر طولاني زندگي را بدرود گفته اند به چشم ميخورد و درست در همان جا اعلانهايي بر در و ديوار از امريكايي هاي اصيل! دعوت ميكند كه در مقابل حضور اين بيگانگان مبارزه كنند. در صحنه ها مختلف قتل، دزدي، خشونت، فحشا و فقر در محلات فقير نشين در مقابل تجمل و اشرافي گري اقليتي محدود به تصوير كشيده ميشود. پليس با گرفتن رشوه به جاي اعمال قانون ،‌ به بي قانوني دامن ميزند. باندها و گروه هاي غير قانوني به سركردگي اوباش از جمله بيل قصاب نبض شهر را در دست دارند و با ايجاد اشكال و خرابكاري در امور شهري و به راه انداختن زد و خوردهاي خياباني هرچه بيشتر باعث كندي روند پيشرفت جامعه ميشود.( برايتان آشنا نيست؟ ). آمستردام با نشان دادن توانايي هاي خود وارد دسته بيل قصاب قاتل پدرش ميشود. در صحنه اي بسيار ديدني از يك آتش سوزي، شاهد درگيري دوگروه آتش نشان و سرقت اثاثيه داخل ساختمان در حال سوختن توسط ولگردان هستيم. فيلم در كنار ماجراي اصلي، سعي در نشان دادن جزييات نه چندان خوش آيندِ زندگي نيويورك نشين هاي عادي در سالهاي 1860 دارد. با توجه به تقارن زماني با دو اتفاق مهم در تاريخ آمريكا يعني لغو برده داري و جنگهاي داخلي اين جزييات به صورت هوشمندانه اي به اين اتفاقات تاريخي ارتباط پيدا ميكنند. ماجراي عشق دختر جيب بر حرفه اي، جني ( كامرون دياز ) به آمستردام و نفرت آمستردام نسبت به قاتل پدرش در كنار اين اتفاقات ادامه ميابد. نكته اي كه داستان اصلي فيلم را از ساير داستانهاي مشابه (‌خونخواهي پدر توسط پسركه حتي در فيلم هاي فارسي هم بارها شاهدش بوديم ) كمي متمايز ميسازد، احتراميست كه بيل قصاب نسبت به قرباني خود - كشيش والون- حتي سالها پس از مرگش قايل است و محبتي كه در عين خشونت نثار پسر او ميكند . و اين رفتار دوگانه و نيز حمايتي كه مرد جوان از سوي بيل ميبيند، آمستردام را در مسير رسيدن به موقعيت مناسب براي قصاص قاتل به ترديد مي اندازد. صحنه آخر فيلم با حركت دوربين از روي سنگ قبر پدر والون، جهت نمايش نماي كلي نيويورك در آنروزگار شروع ميشود و به تدريج نماي قديمي جايش را به نماهاي جديد و جديدتر در همان زاويه ديد ميدهد تا به امروز ميرسد. و جالب اينجاست كه در آخرين نما برجهاي دوقلوي WTC در ميانه تصوير، به وضوح ديده ميشوند!!

یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۱


اين جمله ما به خدا ايمان داريمروي اسكناس هاس دلار امريكايي ،خيلي پر معنا ست!

صحنه هايي از زندگي كه با Fade in شروع ميشوند وبا Fade out خاتمه مي يابند را بيشتر دوست دارم .

شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۱

اين بازي جالب را در مورد جنگ دوم خليج فارس از دست ندهيد. با تشكر از شهسوار

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱

دوست عزيزم علي در وبلاگ گنگ خوابديده مطلب بسيار جالبي در مورد مقايسه ارتباط فرديت و سيستم در دو مدل ژاپني و ايراني نوشته است. پس از خواندن آن، شما را دعوت ميكنم اين يادداشت كوتاه را نيز در ادامه موضوع بخوانيد:

موضوعي را كه در مورد سيستم هاي پيچيده با اعضاي ساده در ياداشت علي شوريده خوانديد، در برخورد هاي شغلي بارها شاهد بوده ام .با يك تمثيل مكانيكي ميتوان گفت: ژاپني ها از لحاظ فردي پيچ و مهره هاي ساده از يك موتور بسيار عظيم و پيچيده هستند كه به خوبي در جاي خود محكم شده اند. فكر ميكنم اين امر به صورت كلي، پيشرفت سيستم را تضمين ميكند ولي از ديدگاه فردي آدم هايي يك بعدي بار مياورد.اين آدم ها وقتي در زندگي هاي شخصي و خانوادگي دچار مشكلاتي ميشوند كه حل آن نياز به درايت تيزهوشي و انديشه اي متفاوت از آنچه سيستم در وجودشان نهادينه كرده دارد، از حل آن باز ميمانند. به شدت وابسته به نظم موجود در سيستم ميشوند و به آن عادت ميكنند. و اصولا در برخورد با هر عاملي نا هماهنگ با سيستم فاقد كار آيي ميشوند. درست بر عكس ما ايراني ها كه اصولا با رفتار هاي سيستماتيك بيگانه ايم و در زندگي مدام در پي حل مشكلاتمان از راه هاي گوناگون و عمدتا خارج از سيستم هستيم.
در مجموع فكر ميكنم سيستم هاي اقتصادي اجتماعي ساير كشور هاي صنعتي ( عمدتا اروپايي-آمريكايي ) كمي بيشتر جنبه اعتدال را پيش ميگيرند. يعني فرديت فرد را كمتر فداي پيشرفت سيستم ميكنند. به اين ترتيب آدم هاي دست پرورده اين گونه جوامع قادر خواهند بود در زمان بروز بحران ها و مشكلات بهتر و سريع تر گزينه مناسب را انتخاب كنند و خود را با شرايط جديد تطبيق دهند.

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۱


در روزگاري كه صداقت با حماقت هم طراز شمرده ميشود، با هر دروغي كه ميشنويم يا ميگوييم،‌ آجر سياهي بر ديوار عظيم بي اعتمادي كه در اطرافمان ساخته شده، افزوده ميشود.

نتيجه جستجوي تصويري در وب براي كلمه LIE را ميتوانيد در زير ببينيد!!
به نظر من عنوان عذر بدتر از گناه براي اين كايكاتور مناسب است.


پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۱


با توجه به اينكه دوستان ياد آوري كرده اند كه( سوغاتي و ديگر هيچ) من هم يك عكس مونيكا بلوچي را به عنوان سوغات سفر پيشكش ميكنم!!.
سلام من برگشتم...