شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

نمايشنامه در يك پرده
آقا گرگه ميره در خونه شنگول و منگول و حبه انگور زنگ ميزه .
بچه ها : كيه ، كيه در ميزنه؟
آقا گرگه ( در حاليكه صداشو نازك كرده ) : منم منم مادرتون.
بچه ها يك صدا : برو عمو ، برو خدا روزيت رو جايه ديگه حواله كنه. ما آيفون تصويري داريم.
آقا گرگه با سبيل هاي آويزون دمش را روي كولش گذاشته و پي كارش ميرود.

نتيجه 1:
در عصر ارتباطات روش هاي سنتي فريفتن مردم كارايي چنداني ندارد.
نتيجه 2:
گرگ ها دو راه پيش رو دارند يا گرسنگي بكشند يا خود را به روز كنند.
نتيجه 3:
گرگ آپ ديت شده براي رفع گرسنگي گوسفند خفه نميكند. وارد سوپر ماركت شده گوشت بسته بندي شده ميخرد و پس از پختن آن درون ماكرو ويو با كارد و چنگال آنرا ميل ميكند!



چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲

از سرباز امريكايي سوال ميكنند:
- چرا اومدين عراق؟
- براي اينكه امام حسين طلبيد.
- كي از عراق ميرين بيرون؟
- هروقت امام رضا بطلبه!

دوشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۲

همه جا آسمان همين رنگ نيست. بعضي جاها آسمان آبي است!

یکشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۲

شهر حقيقت!


سرزمينی بود که همه‌ی مردمش دزد بودند. شب‌ها هر کسی شاه‌کليد و چراغ‌دستی دزدانه‌اش را بر می‌داشت و می‌رفت به دزدی خانه‌ی همسايه‌اش. در سپيده‌ی سحر بازمی‌گشت، می‌دانست که خانه‌ی خودش هم غارت شده است.

و چنين بود که رابطه‌ی همه با هم خوب بود و کسی هم از قاعده نافرمانی نمی‌کرد. اين از آن می‌دزديد و آن از ديگری و همين‌طور تا آخر و آخری هم از اولی. خريد و فروش در آن سرزمين کلاه‌برداری بود، هم فروشنده و هم خريدار سر هم کلاه می‌گذاشتند. حکومت، سازمان جنايت‌کارانی بود که مردم را غارت می‌کرد و مردم هم فکری نداشتند جز کلاه‌گذاشتن سر دولت. چنين بود که زندگی بی‌هيچ کم و کاستی جريان داشت و غنی و فقيری وجود نداشت.

ناگهان ـ کسی نمی‌داند چه‌گونه ـ در آن سرزمين آدم درستی پيدا شد. شب‌ها به جای برداشتن کيسه و چراغ‌دستی و بيرون زدن از خانه، در خانه می‌ماند تا سيگار بکشد و رمان بخواند.

دزدها می‌آمدند و می‌ديدند چراغ روشن است و راهشان را می‌گرفتند و می‌رفتند.

زمانی گذشت. بايد برای او روشن می‌شد که مختار است زندگی‌اش را بکند و چيزی ندزدد، اما اين دليل نمی‌شود چوب لای چرخ ديگران بگذارد. به ازای هر شبی که او در خانه می‌ماند، خانواده‌ای در صبح فردا نانی بر سفره نداشت.

مرد خوب در برابر اين دليل، پاسخی نداشت. شب‌ها از خانه بيرون می‌زد و سحر به خانه بر می‌گشت، اما به دزدی نمی‌رفت. آدم درستی بود و کاريش نمی‌شد کرد. می‌رفت و روی پُل می‌ايستاد و بر گذر آب در زير آن می‌نگريست. بازمی‌گشت و می‌ديد که خانه‌اش غارت شده است.

يک هفته نگذشت که مرد خوب در خانه‌ی خالی‌اش نشسته بود، بی‌غذا و پشيزي پول. اما اين را بگوئيم که گناه از خودش بود. رفتار او قواعد جامعه را به هم ريخته بود. می‌گذاشت که از او بدزدند و خود چيزی نمی‌دزديد. در اين صورت هميشه کسی بود که سپيده‌ی‌ سحر به خانه می‌آمد و خانه‌اش را دست نخورده می‌يافت.

خانه‌ای که مرد خوب بايد غارتش می‌کرد. چنين شد که آنانی که غارت نشده بودند، پس از زمانی ثروت‌ اندوختند و ديگر حال و حوصله‌ی دزدی رفتن را نداشتند و از سوی ديگر آنانی که برای دزدی به خانه‌ی مرد خوب می‌آمدند، چيزی نمی‌يافتند و فقيرتر می‌شدند. در اين زمان ثروتمندها نيز عادت کردند که شبانه به روی پل بروند و گذر آب را در زير آن تماشا کنند. و اين کار جامعه را بی‌بند و بست‌تر کرد، زيرا خيلی‌ها غنی و خيلی‌ها فقير شدند.

حالا برای غنی‌ها روشن شده بود که اگر شب‌ها به روی پل بروند، فقير خواهند شد. فکری به سرشان زد: بگذار به فقيرها پول بدهيم تا برای ما به دزدی بروند. قراردادها تنظيم شد، دست‌مزد و درصد تعيين شد. و البته دزدها ـ که هميشه دزد خواهند ماند ـ می‌کوشيدند تا کلاه‌برداری کنند. اما مثل پيش غنی‌ها غنی‌تر و فقيرها فقيرتر شدند.

بعضی از غنی‌ها آن‌قدر غنی شدند که ديگر نياز نداشتند دزدی کنند يا بگذارند کسی برايشان بدزدد تا ثروت‌مند باقی بمانند. اما همين که دست از دزدی بر می‌داشتند، فقير می‌شدند، زيرا فقيران از آنان می‌دزديدند. بعد شروع کردند به پول دادن به فقيرترها تا از ثروتشان در برابر فقيرها نگهبانی کنند. پليس به وجود آمد و زندان را ساختند.

و چنين بود که چند سالی پس از ظهور مرد خوب، ديگر حرفی از دزديدن و دزديده شدن در ميان نبود، بلکه تنها از فقير و غنی سخن گفته می‌شد، در حالی‌که همه‌شان هنوز دزد بودند.

مرد خوب، نمونه‌ای منحصر به فرد بود و خيلی زود از گرسنگی درگذشت.

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۲

عكس روز بر صفحه نخست روزنامه شرق !



سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۲

بر روي يك پوستر تبليغاتي انتخابات نوشته شده بود:
ميخواهيم به دور از هياهو كمي هم كار كنيم!!!؟؟؟

و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل

دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۲

در حسرت ديروز و نا اميد از فردا ، امروز را هدر ميدهيم...

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

زمان ساعت 17:30 شنبه 25 بهمن
مكان خيابان ميرزاي شيرازي كمي پايين تر از تقاطع تخت طاووس

فروشگاه اول:
علي رغم اينكه در ويترين نشان زيادي از قلبهاي چاق و تپل و قرمز رنگ ديده نميشود(‌لابد جهت رعايت موارد ايمني) داخل فروشگاه پر است از علايم و نشانه هاي روز ولنتاين. از قلب هاي لاستيكي و ژلاتيني و نقره اي براق تا كارت هاي موزيكال با پيام هاي رومانتيك و فانتزي در باب عشق و دوستي. اكثر مشتريان اين فروشگاه را دختران و زنان جوان تشكيل ميدهند. چند فروشنده هم به سرعت مشغول پاسخ گويي به آنها و كادو پيچ كردن هدايا هستند. و دو سه نفري هم در كنار قفسه هاي اجناس نقش دوربين مدار بسته ضد سرقت را بازي ميكنند. مخلوطي از بوي عطر زنانه و بوي چسب فضا را پركرده .

فروشگاه دوم
اينجا به شلوغي فروشگاه اول نيست البته تنوع اجناس هم كمتر است. تقريبا تمام سقف پر است از آويزهاي بزرگ به شكل قلب هاي قرمز رنگ. نزديك تر ميروم يكيشان را كه در دسترس است لمس ميكنم. بالشي است به شكل قلب. به قيمت 4000 تومان.

فروشگاه سوم
اينجا آنقدر شلوغ است كه عملا داخل شدن غير ممكن است. باز هم اكثر مشتريان را زنان و دختران جوان شيك پوش و زيبا تشكيل ميدهند.

فروشگاه چهارم
اينجا يك فروشگاه دو نبش پر از عروسك هاي پشمالوي فانتزي در ابعاد مختلف است. خرس هاي عروسكي با يك دل قرمز در بغل يا ميمون هايي با لب هاي قرمز قلوه اي. يا دو سگ كوچك كه باهم يك دل قرمز رنگ را در ميان گرفته اند. و دو بالش بزرگ به شكل قلب و لب آماده بوسه كه پهناي هركدام به يك متر ميرسد. جملات BE MY VALENTINE يا HAPPY VALENTINE DAY هم با گلدوزي هاي نقره اي و طلايي رنگ روي دل هاي سرخ آتشين جلوه خاصي دارند. اكثريت مشتريان اين يكي را مردان و پسران جوان و شيك پوش تشكيل ميدهند. بوي حاكم در فضا هم طبعا آميزه اي از ادوكلن هاي مردانه است. فروشندگان اعضاي يك خانواده هستند كه در اين شب عزيز براي ياري به پدر جهت پاسخگويي به خيل مشتاقان حضرت سن ولنتاين به فروشگاه آمده اند. خانمي مسن هم با كنترل نا محسوس نقش دوربين ضد سرقت را بازي ميكند.

فروشگاه پنجم
اين يكي در حكم سوپرماركتي كوچك است به نسبت فروشگاه هاي قبلي. دامنه تنوع اجناس از كارت هاي تبريك شروع ميشود و تا تي شرت و كلاه و جعبه هاي كادو و شكلات هايي با بسته بندي هاي رومانتيك و زيبا و عطر و ادوكلن ميرسد. براي همين در اينجا تقريبا نسبت مشتريان از هر دو جنس مساوي است و البته تراكم جمعيت به حد آزار دهنده اي بالا است. شلوغي فروشگاه هاي لباس در شب عيد برايم تداعي ميشود. رسيدن به پيشخوان فروشگاه پروژه اي سنگين است و فروشندگان در عين سرخوشي از فروش بسيار بالاي امشب، به خاطر شلوغي بيش از حد كلافه و خسته هستند. به سختي خود را به پيشخوان ميرسانم و جنس مورد نظر را به فروشنده كه مردي جا افتاده است اعلام ميكنم. قيمت را پرداخت ميكنم و به سختي از ميان جمعيت به سمت درب خروجي حركت ميكنم.

***
و اندر حكايت جهاني شدن فرهنگي!

يكي از جنبه هاي جهاني شدن يا Globalization جنبه فرهنگي است. عبارت تهاجم فرهنگي يا Cultural Invasion كه در سال هاي اخير در ادبيات حكومتي ايران باب شده است در حقيقت گوياي حس نا خوشايند استفاده كنندگان از اين عبارت در برابر حركت سريع فرهنگ جهاني – كه بيشتر در بر گيرنده المان هاي فرهنگ غرب و به ويژه امريكا است- به سمت شرق است. اين نگراني مختص حكومت ايران نيست. دولت مردان هند نيز مدت هاست نگراني خود را با اين امر به روش هاي مختلف بيان كرده اند. به عنوان مثال تا چندي پيش جشن ولنتاين در هند ممنوع بود. يا هنوز بوسيدن دو دلداده در مكان هاي عمومي در هند جرم محسوب ميشود. و اين در حالي است كه يكي از كهن ترين متون و نقاشي هاي اروتيك بشري در مورد هنر سكس و عشق ورزي تحت عنوان Kama Sutra در اين سرزمين پديد آمده است. حتي كشور هاي اروپايي نيز در برابر اين موج عظيم ، فرهنگ ملي خود را در معرض خطر ميبينند. فرانسويان كه سرزمين زيبايشان به عنوان مهد ادبيات و سينما شهره است مدام در حال زدودن زبانشان از واژه هاي انگليسي هستند و سينماي هاليوود با توانايي عظيم مالي و تكنولوژيك، چنان پرده هاي سينماي دنيا را فتح كرده كه سينماي پربار فرانسه يا ايتاليا – به جز در زمينه فيلم هاي خاص با مضامين روشنفكري- توانايي رقابت با آن را ندارند.
در ادامه اين روند احتمالا فرهنگ هاي بومي و منطقه اي به تدريج در فرهنگ وارداتي حل خواهند شد. و البته اين فرهنگ وارداتي هم در اثر تماس با فرهنگ هاي بومي دستخوش تغييرات و تحولاتي خواهد شد و آميزه يا معجون فرهنگي جديدي به وجود خواهد آمد. هرچه وزن و توانايي فرهنگ مغلوب بيشتر باشد رنگ بيشتري از آن در آميزه فرهنگي پديد آمده به چشم خواهد خورد. اين امر كه در عصر حاضر به مدد ابزار هاي رسانه اي و بدون جنگ و خونريزي اتفاق مي افتد در گذشته در اثر هجوم و حمله يك قوم يا ملت به سرزمين هاي ديگر اتفاق مي افتاد. به عنوان مثال در حمله اعراب به سرزمين هاي مجاور زبان و فرهنگ عربي به نام اسلام تمام شمال افريقا را در بر گرفت و زبان ها و خرده فرهنگ هاي محلي تقريبا به طور كلي از ميان رفت. از زبان هايي همچون كارتاژي كه در منطقه تونس فعلي رايج بود هيچ نماند و زبان مصريان قديم و خط هيروگليف هم تا قرن نوزدهم كه به مدد باستان شناسان اروپايي كشف رمز شد از ميان رفت. ولي در سمت شرق در ايران زبان فارسي علي رغم سلطه 200 ساله شمشير سلاطين عرب، با تغييراتي پا برجاي ماند. و هنر و معماري ايراني نيز هويت خويش را حفظ كرد.
المان هاي فرهنگ ما در عصر حاضر قابليت استفاده در ساخت آميزه فرهنگ جهاني را دارند. جشن ها و آداب و رسوم ملي به خاطر مايه هاي شاد صلح آميز با كمي تبليغ ميتوانند كمابيش جاي خود را در دل جهانيان باز كنند. البته مراسم مذهبي ايراني به علت ماهيت سوگوارانه خشن و متعصبانه نا خود آگاه همسو با تبليغات غربي در جهت تروريست نماياندن همه ساكنان خاور ميانه حركت ميكنند و از ديدگاه جهاني احتمالا جذابيتي نخواهند داشت.

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲



ولنتاينتون مبارك !

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۲

اين ملت بارها نشان داده است كه آنچه ميتواند باعث تحريك و تهييجش براي انجام حركت هاي بزرگ شود، نه عقل و شعور اجتماعي كه تحريك احساسات مردمي است كه توده وار عمل ميكنند. بحران هاي سياسي اجتماعي يكصد و پنجاه سال اخير نشان ميدهد كه حتي راهبري مدبرانه و صادقانه نخبگاني كه عمر حضورشان در مقايسه با كل مدت تاريخ معاصر، همچون مدت زمان درخشش شهاب ثاقبي است در آسمان تاريك اين سرزمين نيز قرباني همين فقدان كاربرد عقل و انديشه توده مردم شده اند. در بامدادي فرياد زنده باد فلاني و در نيمروز همان روز مرده باد همان شنيدن،ممكن نيست مگر اينكه ملتي در عقل را هنگام وقوع مهم ترين و حساس ترين اتفاقات تاريخي اش ببندد و احساسات را جاي گزين آن كند. راهبراني كاريزماتيك كه ميتوانند از اين درياي مواج احساسات در موقعيت هاي حساس بهره برند در تاريخ و حتي در اسطوره هاي اين ملت جاي گاه ويژه اي دارند و نشان داده اند كه بهتر و سريع تر ميتوانند به اهداف خود برسند.

شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲

هر كس در اين سراي آمد نه تنها نانش دهيد و از ايمانش نپرسيد،‌كه به قدحي از شراب سرخ هم ميهمانش كنيد...

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۲

مزاحم ياب!

زبان عنصري است زنده و پويا كه به صورت خودكار در گذر تاريخ خود را پيوسته تغيير ميدهد تا به عنوان اولين ابزار ارتباطي بشر كارايي لازم را در هرمقطع زماني براي رفع نيازهاي روز جامعه داشته باشد. اين تغيير در برخي زبان ها چنان عظيم است كه در طي چند صد سال به دگرگوني كامل آن مي انجامد . فرهنگ عمومي از عواملي است كه باعث تغييرات در زبان به صورت پديد آمدن واژگان جديد يا ابداع واژگان تركيبي براي كاربرد هاي جديد ميشوند. گاه از روي اين واژه هاي تركيبي تازه ميتوان به نكات ريز و جالبي پي برد. به عنوان مثال به تركيب ( مزاحم ياب ) توجه كنيد.اين تركيب براي ناميدن دستگاه نمايشگر شماره تلفن كه به تازگي و با ايجاد امكانات جديد بر روي شبكه مخابراتي كشور كاربرد بيشتري پيدا كرده ، استفاده ميشود. به كار بردن اين تركيب نتيجه آن است كه اولين و مهمترين كاربرد اين وسيله با توجه به نرخ بالاي مزاحمت هاي تلفني در ايران،‌ يافتن مزاحم است! شنونده اين تركيب پيش از اينكه با اين نام پي به ماهيت وسيله مورد نظر و فانكشن اصلي آن كه نمايش شماره تلفن است ببرد به كاربرد خاص آن در ايران آشنا ميشود و اين يعني همان خاصيت بسيار مهم زبان در تطبيق خود با نياز هاي جامعهاي ناهنجار كه مزاحمت تلفني در آن امري است رايج.

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

وقتي هيچ خبر خوبي نشنوي . وقتي كه ناقلان اخبار و طوطيان شكر شكن شيرين گفتارهند چنين حكايت كنند كه اوضاع بد جوري شير تو شيره و تو هم دستت به هيچ جا بند نيست و كاري نميتوني بكني وقتي از بد روزگار در زماني زندگي ميكني كه قراره يكي از اون زلزله هاي ويرانگر تاريخ بياد و تو هم مجبوري با آغوش باز به استقبالش بري و راه گريزي نداري ، اول ميموني چيكار كني و بعد چون ذهنت گنجايش اين همه تحليل و خبر و پيش بيني و ... رو نداره همه چيز رو فراموش ميكني و به خودت فكر ميكني و ميگي بهتره زندگي مو بكنم! تا زندگي ...

سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۲

بدون شرح!





یکشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۲

همينطوري جهت خالي نبودن عريضه

اول
The fool looks at a finger that points at the sky…

دوم
يك انفولانزا و دو روز استراحت در منزل. اين دو روز فرصت بسيار خوبي بود براي آرامش. تماشاي دو فيلم زيبا كه به ديدن دوباره اش مي ارزيد Ameli و Iris كتاب و موزيك به همراه آب ميوه تازه – شير نشاسته و قهوه و چاي داغ و سوپ مرغ بسيار خوشمزه. و البته امپول پني سيلين و مقاديري قرص و كپسول را هم بايد به اين ليست اضافه كرد!!

سوم
اين روز ها انگار بهانه براي نوشتن كم است. روزمرگي روي ذهن پرده اي از يخ پهن ميكند و اين يخ آب نميشود مگر اتفاق غير مترقبه اي – خوب يا بد- آن را ذوب كند.