یکشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۳

رفتارهايي از جنس هم

رفتار اول

در خيابان اتومبيل كهنه زهوار در رفته بي پروا از ميان ترافيك كور به زور راه ميگيرد مسير ديگران را اشغال ميكند و پيش ميرود و از برخورد با تصادف با اتومبيل هاي ديگر هيچ ابايي ندارد. چرا؟

1- اتومبيل كهنه كه نقطه سالمي در بدنه اش يافت نمي شود ديگر چيزي براي از دست دادن ندارد.بنا بر اين راننده اش ميتواند بي محابا از خطر تصادف در ميان ساير اتومبيل ها مسير ديگران را اشغال كند.

2- راننده اش كه احتمالا از اقشار فقير جامعه است ميداند كه صاحب اتومبيل هاي گرانقيمت و نوي كناري -كه احيانا از طبقه مرفه جامعه است- نگران است كه مبادا بر بدنه اتومبيلش خط و خشي بيفتد و آن را از سكه بيندازد براي همين ميداند كه اتومبيل گرانقيمت با احتياط كنار ميكشد و به اكراه راه را برايش باز ميكند.

3- اختلاف طبقاتي شديد ناشي از سوء‌ مديرت كلان و اقتصاد بيمار ، بين راننده فقير و راننده كناري كه از طبقات مرفه جامعه است در ذهن او اين تفكر را تقويت ميكند كه مقصر فقر و نداري و تمام مشكلات مالي او همين طبقه مرفه هستند كه با پايمال كردن حق او به اين ناز و نعمت رسيده اند. اين تفكر يك نفرت و خشونت دايمي را در وجود او دامن ميزند و همين خشونت باعث ميشود نه تنها از تحميل هرگونه ضرر و زيان به بدنه اتومبيل نوي گرانقيمت كناري ابايي نداشته باشد، بلكه در اين امر تعمد نيز به خرج دهد و در اين راه از مشاجره و دعوا و حتي گلاويز شدن نيز باكي نداشته باشد.

***

رفتار دوم

در سال هاي اخير بر آمار رفتار هاي خشن و تعصبي و تعرض به اتباع و منافع كشور هاي غربي هر روز افزوده ميشود .پس از واقعه يازده سپتامبر بسياري از كساني كه در كشورهاي فقير و يا در حال توسعه زندگي ميكردند به جاي همدردي با بازماندگان حادثه،‌ در دل يا بر زبان به بانيان اين حادثه دست مريزاد گفتند و پس از آن رفتار هاي تروريستي انتحاري بيش از پيش شدت گرفت. چرا؟



1- مردم كشور هاي فقير به خصوص در سنين جواني عملا كمتر دلخوشي به آينده و دلبستگي مادي چشمگيري در زندگي دارند كه نگران از دست رفتنش باشند. آينده و و گذشته آنان در اثر سال ها سوء مديريت جنگ انقلاب يااشغال كشورشان برباد رفته است. بنابراين از هر رفتار بي منطق و خشن حتي گاه تا پاي مرگ ابايي ندارند.

2- گروه هاي تروريستي ميدانند كه كشورهاي غربي همواره نگران از دست رفتن منافع و موقعيت هاي اقتصادي خود در كشورهاي درحال توسعه هستند. سرمايه گذاري هاي عظيم در جهان سوم از منابع بسيار مهم اقتصادي مالي اين كشورهاست. به علاوه تامين جاني اتباع كشور هاي غربي از مهم ترين دغدغه هاي نمايندگي هاي سياسي كشورهاي مبدا و حكومت هاي كشور هاي مقصد است.زيرا در فضاي سياسي دمكراتيك غرب ، كوچك ترين آسيب جاني به يك تبعه غرب ميتواند پيامد هاي قضايي بسيار ناگواري را براي مسئولان و تصميم گيرندگان حكومت داشته باشد.


3- تبليغات گروه هاي تروريستي ، تفكر عمومي و گاه انگيزه هاي حكومتي ناشي از فرافكني و شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت، تقصير تمامي فقر و نداري و مشكلات معيشتي و حتي فرهنگي كشورهاي جهان سوم را به گردن غربياني مي اندازد كه با چپاول اموال و استثمار، كشور هاي فقير را هر روز ندار تر ساخته و خود هر روز دارا تر ميشوند. اين تبليغات خشم عمومي و كينه كور مردم اين كشور هار ا عليه غرب و اتباع غربي هر روز بيش از پيش دامن ميزند و به اين ترتيب بخش فناتيك و بي منطق اين جوامع در مسير ضربه زدن به منافع كشور هاي غربي تهييج ميشوند و در اين راه از برافروختن آتش جنگ داخلي بي خانماني و حتي مرگ خود و عزيزان ابايي ندارند.

شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۳

اين يادداشت را بعد از زلزله بم نوشتم ولي اينبار كه تهران لرزيد دوباره به يادش افتادم و از ارشيو بيرونش آوردم

و اگر تهران بلرزد

هربار كه زمين لرزه گوشه اي از توانايي عظيمش را در تخريب و ويراني به نمايش ميگذارد، تصور وقوع آن در نواحي با تراكم جمعيت بالا در ايران مو بر تن آدمي راست ميكند. شهرهاي بزرگ ايران با جمعيت ميليوني ،همه در نواحي پر خطر از نظر وقوع زمين لرزه بناشده اند و در سال هاي اخير تقريبا هيچ يك با زمين لرزه شديدي مواجه نبوده اند. اين يعني انباشت هرچه بيشتر انرژي دروني زمين ناشي از حركت صفحات زيرين و احتمال وقوع زمين لرزه اي شديد در آينده نه چندان دور. در اين ميان وضعيت خاص تهران به عنوان مركز اصلي تصميم گيري هاي كلان و قطب اقتصادي صنعتي ايران با داشتن 12 ميليون سكنه بسيار بحراني و خطر ناك است ( دو شهر تهران و كرج به تنهايي 25% جمعيت ايران را در خود جاي ميدهند) . هر گونه اختلالي در روند زندگي در تهران ميتواند پيامد هاي بسيار ناگواري در سطح كشور به بار آورد. تجمع امكانات اصلي امدادي، بيمارستان ها ، پايگاه هاي نظامي ، پايانه هاي بين المللي، وزارت خانه ها، سفارت خانه ها، انبارهاي لجستيك،مراكز صنعتي ، نيروگاه هاي برق ، سيستم هاي مركزي مخابرات و ديتاي كل كشور ، مراكز رسانه هاي جمعي و خبرگزاري ها، ‌مراكز عمده تجارتي و... در اين شهر و از كار افتادن كوتاه يا بلند مدت همه يا بخشي از آنها در اثر زمين لرزه ايران را با بحراني سراسري مواجه خواهد كرد كه حل آن از دست هيچ كس بر نخواهد آمد. بي شك از عواقب چنين بحراني از بين رفتن دولت و ارگان هاي تصميم گيرنده اصلي در كشور خواهد بود. زيرا عده بسياري از مديران رده بالاي كشور كه در تهران ساكن هستند، در لحظات اوليه در اثر زمين لرزه از بين خواهند رفت و آن عده هم كه جان به سلامت برند در جهنم آتش و دود محبوس خواهند بود. زيرا خارج شدن از تل آهن و فولاد به جا مانده از از متروپوليتني به وسعت 700 كيلومتر مربع در حاليكه در هر گوشه اي از آن يا آتش ناشي از شكستن لوله هاي گاز شعله ميكشد يا باتلاق هاي فاضلاب شهري سر باز كرده اند، اگر غير ممكن نباشد بسيار سخت است. با توجه به نزديك بودن كرج به تهران و افزودن مساحت آن شهر به كل جهنم باقي مانده از زمين لرزه، پهنه اي از آوار به طول بيش از 100 كيلومتر در راستاي غرب به شرق پديد خواهد آمد كه عملا دسترسي به مناطق مركزي شهر را- كه اتفاقا بيشترين خرابي را به علت داشتن بافت قديمي دارند- غير ممكن ميسازد و افرادي كه در اين نواحي به دام خواهند افتاد احتمالا در صورت زنده ماندن در ساعات اوليه در اثر عوامل ثانويه مثل آتش و دود و يا هجوم جمعيت از بين خواهند رفت. آپارتمان ها و برج هايي كه يا اصولا فاقد پيش بيني هاي لازم جهت كاهش خسارت در هنگام زمين لرزه هستند و يا سازندگان آنها در حين اجرا با دور زدن قوانين نظارتي عملا آن ها را ناديده گرفته اند به علت تراكم جمعيت ساكن احتمالا بيشترين تلفات جاني را در بر خواهد داشت. شبكه بزرگراهي تهران كه عملا نقش شرياني اين شهر را بازي ميكنند،‌ در اثر ويراني پل ها و رمپ ها عملا غير قابل استفاده خواهند بود. سازه هايي كه پس از زلزله نسبتا شديد، سالم ميمانند احتمالا سازه هاي صنعتي خواهند بود كه به علت حساسيت موضوع ، مطالعات مهندسي دقيق تري در طراحي آن ها به كار رفته. (به عنوان مثال سازه سد سپيد رود در مقابل زمين لرزه رودبار به خوبي مقاومت كرد.) با توجه به سيل جمعيت آواره و گرسنه احتمالا نزاع هاي خونين بسياري بر سر تصاحب اندك ساختمان هاي سالم باقي مانده و انبارهاي مواد غذايي در خواهد گرفت كه خود به ابعاد فاجعه مي افزايد.
اين بحران در صورتي كه به وقوع بپيوندد با ميليون ها كشته و زخمي، و خسارات جبران ناپذير مالي با ابعاد غير قابل تصور، بي شك از بزرگترين بحران هاي بشري در زمان معاصر خواهد بود. و به گمان قوي در سير تحولات تاريخي ايران تاثيري بارز خواهد داشت.
بسياري از عواقب و پيامد هاي كوتاه مدت چنين فاجعه اي را ميتوان با مقايسه آن با موارد مشابه پيش بيني كرد ( نزديك ترين مورد مشابه زلزله مكزيكو سيتي است .( اپيدمي بيماري هاي خطرناك ( بستگي به زمان و فصل وقوع ) ،‌هرج و مرج و قتل و غارت ، كمبود مواد غذايي و آب آشاميدني و هجوم خيل بيماران و گرسنگان به شهرهاي ديگر، سرگرداني و بي خانماني هزاران كودك بي سرپرست، مشكلات ناشي از نابودي مدارك مربوط به دارايي ها قرار داد ها، اسناد دولتي و تاريخي و موارد سجلي افراد شركت ها و ارگانها و ده ها مورد ديگر از عواقب قابل پيش بيني اين فاجعه خواهد بود.
وقوع اين چنين فاجعه عظيمي در حقيقت پاسخ بي پرده و صريح طبيعت به سال ها سوء مديريت ، خودخواهي و بي اهميتي به منافع جمعي، فقدان آينده نگري و نگرش سنتي به مشكلات اساسي يك جامعه است. پنهان كاري و زدودن صورت مساله با بستن دهان ها و بي توجهي به نظرات مخالف شايد براي كوتاه مدت در مقابل انسان ها كارايي داشته باشد ولي طبيعت زبان خاص خود را دارد. با دروغ و نيرنگ و زور نميتوان با خشمش مقابله كرد. تنها به مدد انديشه و تكنولوژي ميتوان راه كنار آمدن مسالمت آميز با آن را يافت.

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۳

همه ميگويند بر چشم بد لعنت. او ميگويد بر چشم پاك رحمت!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۳

در ميان راه بندان نظرم به پيكان مسافركش جلويي جلب شد. پيكان قرمز رنگ زهوار در رفته اي بود ، مدل 50 ، و داخل آن 5 مسافر تنگ هم نشسته بودند. روي شيشه عقب آن با خط درشت نوشته شده بود:
يادگار پدر

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۳

از عثماني تا عراق

از آخرين زماني كه دنيا شاهد رويارويي گسترده كشوري اسلامي با دنياي غرب ، به نام اسلام و به هدف گسترش خاك و افزايش ثروت مسلمانان بود بيش از يك و نيم قرن ميگذرد. سلاطين عثماني كه خود را جانشين خلفاي اسلامي ميدانستند با لشكر كشي و و خونريزي هاي فراوان مرزهاي شرقي اروپا را در زير چكمه خود داشتند. مرزبانان ترك غروب خورشيد را هر شام گاه در خاك اطريش مشاهده ميكردند.و تا مدت ها قدرت نظامي سلطان عثماني كابوس پادشاهان اروپا بود.
بنا بر سنت اسلامي مردم كشور هاي تازه مسلمان به عنوان شهروندان درجه دو همواره در معرض هجوم و تجاوز از سوي سربازان ترك بودند. جوانان برومند و دختركان زيباروي بالكان نيز به عنوان غلامان و كنيزكان گران قيمت در بازارهاي برده فروشي استانبول خريد و روش ميشدند. جان و مال و ناموس هر غيره مسلماني در محدوده سيطره حكومت عثماني به نام اسلام همواره در معرض خطر بود. اين وضعيت تنها محدود به عصر عثماني نميشد. از ابتداي گسترش قلمرو خلفاي اسلامي ، طبق سنت بدويان و بعد تر به نام قانون اسلام، بر مردم مغلوب سرزمين هاي جديد به همينگونه رفتار ميشد. با ضعف نظامي امپراطوري عثماني در زمان جنگ جهاني اول پس از شكست متحدين و عقب نشيني نيروي هاي ترك از خاك بالكان آخرين نيروي نظامي اسلامي كه ميتوانست خطري براي دنياي غرب كه تازه به شكوفايي صنعتي رسيده بود باشد از بين رفت و برتري نظامي مسلمانان به تاريخ پيوست. از آن زمان تا دهه هفتاد ميلادي و اوج گرفتن قيمت نفت، خاورميانه عربي و غير عربي در فقر مطلق دست و پا ميزد و عملا هيچ خطري از سوي مسلمانان متوجه غرب نبود. اما در دهه هفتاد به دنبال افزايش ناگهاني قيمت نفت و سرازير شدن دلارهاي بي حساب به جيب حكومت هاي اين منطقه خطرخيز مار خفته كم كم بيدار شد. گسترش تفكرات بنياد گرايانه در خاورميانه به همراه فعاليت هاي تروريستي گروه هاي فلسطيني بار ديگر توجه غرب و به خصوص امريكا را جلب كرد.
فعاليت هاي تروريستي چپ از همان ابتدا با مخالفت غرب رويرو شد ولي جنگ سرد و نگراني امريكا از خطر سقوط كشورهاي خاورميانه در دامن شرق، باعث شد فعاليت گروه هاي تندرو اسلامي – با توجه به تضاد هاي بنيادين اين تفكرات با تفكرات چپ، كمتر مورد مخالفت غرب قرار گيرد. با تهاجم نظامي شوروي به خاك افغانستان در دهه هشتاد نقش اين گروه ها به عنوان سپر دفاعي در مقابل نيرو هاي ارتش سرخ باعث پر رنگ تر شدن اهميت آنها نزد امريكا شد تا جاييكه اين گروه ها از پشتيباني مالي و تسليحاتي امريكا براي مبارزه با شوروي بر خوردار گشتند. و اين وضعيت تا زمان فروپاشي شوروي همچنان ادامه يافت. پس از پايان جنگ سرد ، دليلي بر ادامه حضور اين پيكارجويان وجود نداشت. بي توجهي دنيا به افغانستان- به اين علت كه در موازنه جديد جهاني كسي هنوز نقشي براي آن در نظر نگرفته بود- باعث شد اين سرزمين به بهشت بنيادگرايان و تروريست ها تبديل شود. در سال هاي پاياني دهه نود تا زمان حمله نظامي امريكا به افغانستان،‌ اين گوه هاي تروريستي به راحتي در پايگاه هاي خود به تربيت نيروهاي ويژه و تبليغ ايدئولوژي هاي خود ميپرداختند. بن لادن – ميلياردر نفتي عرب- از خاك سوخته افغانستان رهبري عمليات تروريستي حمله به برج هاي WTC را راهبري كرد و به اين ترتيب جنگ علني ميان مسلمين و غرب را به زعم خود كليد زد. و امروز پس از نزديك سه سال از حمله تروريستي حنبه هاي خشن اين جنگ بيش از پيش چشم هاي مردم دنيا را مي آزارد.
پس از اشغال عراق و سرنگوني صدام، متفكران بنياد گراي اسلامي و در راس آن القائده ، به اين نتيجه رسيدند كه اگر مردم عراق در پي سي سال فشار و اختناق روي آرامش و رفاه را در سايه حضور دموكراسي امريكايي ببينند و اگر خبر شيريني اين امنيت و آسايش به گوش ديگر مسلمانان خاور ميانه برسد بايد فاتحه اسلام را خواند. بنابر اين بايد به هر روش ممكن از بهبود اوضاع مردم عراق جلوگيري كرد. حكومت هاي منطقه نيز كه با اعلام برنامه امريكا براي آينده خاورميانه ، سرنوشتي مشابه صدام را در پيش روي خود ميبينند در اين امر با القائده هم عقيده شدند و به اين ترتيب منابع مالي براي ادامه بلوا و آشوب در عراق تامين شد.
چهار امريكايي كه در فلوجه مثله شدند و نيك برگ كه اخيرا در عراق گدن زده شد همه مشغول فعاليت هايي كاملا غير نظامي بودند. همه آنها مشغول انجام پروژه هاي عمراني در خاك عراق بودند. كشتن آن ها در حقيقت پيامي بود به همه كساني كه در مسير باز سازي عراق فعاليت ميكنند چرا كه به زعم آنها آبادي عراق بزرگترين ضربه امريكا به پيكره اسلام است.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۳

طبيعت گردي

طبيعت گردي يا Eco-Tourism به عنوان يكي از شاخه هاي توريسم جايگاه خاصي در ميان جوانان به خصوص علاقمندان به طبيعت باز كرده است. طبيعت گردي به همراه ورزش هايي كه ميدان انجامشان صحنه هاي طبيعي است- مانند كوهنوردي و كوهپيمايي، صخره نوردي، غارنوردي، قايقراني، اسكي- ميتواند تاثير بسيار مثبتي در روح و جسم خسته از تكرار روز مرگي انسان شهر نشين داشته باشد.
فشار هاي روحي اجتماعي كه همواره در زندگي شهرنشيني هم نشين ما هستند در عرصه هاي طبيعي جاي خود را به آرامشي بي نظير ميدهند كه در هيچ فضاي ديگري قابل درك نيست. رهايي از محدوديت هاي زندگي شهري هر چند در زمان كوتاه يك سفر تجربه ايست كه ميتواند توانايي روحي ما را در برابر مشكلات زندگي اجتماعي بسيار افزايش دهد.
گذراندن يك شب بهاري در كنار درياچه ، تنفس هواي پاك كوهستان در بامداد يا تماشاي انبوه ستارگان آسمان كوير همه تجربه هايي قابل انجام و نسبتا سهل الوصول در ايران هستند. چرا كه طبيعت متنوع ايران پر است از جاذبه هايي كه با طي مسافت هايي نه چندان دور از شهرهاي بزرگ قابل دستيابي هستند. متاسفانه بسياري از اين نقاط ديدني به علت عدم اطلاع رساني كافي و نبود راهنمايان كارآزموده سفر هاي طبيعت گردي از ديد اكثر ما پنهان مانده است. اخيرا در فعاليت هايي در زمينه برپايي سفرهاي طبيعت گردي در قالب تورهاي كوتاه مدت از سوي كارشناسان اين بخش از توريسم انجام پذيرفته كه ميتوانيد در اينجا با گوشه اي از آن آشنا شويد.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳

در آيينه به چشمان خود خيره ميشوي. چشم ها دروغ نمي گويند. روي سطح آينه بيرون و درون تو تلاقي ميكنند.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۳




در زندگي هركس دو لحظه بسيار مهم هست، دل دادن و دل بريدن. آغاز و پايان يك همراهي هر دو نقطه هاي عطف منحني زندگي هستند. پرنده كوچك بر كنار نعش جفتش، لحظه دل بريدن را تجربه ميكند. كسي چه ميداند شايد در ذهنش شيريني لحظات وصال را مرور ميكند تا شيريني آن اندكي از تلخي و دردش بكاهد.
بعضي دل ها از جنس تفلون هستند. چيزي به خود نميگيرند و اگر هم گرفتند به راحتي ميشود پاكشان كرد.

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳

مردان دروغ نميگويند مگر...

هيزم شکن پيری مشغول قطع درخت در کنار رودخانه بود که تبر از دستش رها شد و به رودخانه افتاد. آه از نهادش بر آمد و درمانده در فکر چاره بود که فرشته زيبايی بر او ظاهر شد.

فرشته: ای پير مرد برای چه آه کشيدی؟
پير مرد: تبرم، تبرم که با آن کار ميکردم و وسیله گذران زندگيم بود به رودخانه افتاد.بدون آن دیگر نميتوانم هيزم بشکنم .

فرشته جستی زد و از میان آب يک تبر زرين بيرون آورد .
- این تبر توست؟
- نه
فرشته بار دیگر جستی زد و با يک تبر سيمِن برگشت.
- این تبر توست؟
- نه
بار سوم فرشته با يک تبر آهنی به نزد پيرمرد برگشت.
- این تبر توست؟
- بلی این تبر من است.

فرشته به پاس راستگويی پيرمرد هر سه تبر را به او داد و از نظر غايب شد.

چند روز بعد که پيرمرد هيزم شکن و همسرش از روی پل ميگذشتند، همسر پيرمرد به رودخانه افتاد.
هيزم شکن فرياد زد و کمک طلبيد . فرشته مهربان دوباره ظاهر شد و علت را جويا شد.

پير مرد : همسرم ، همسر مهربانم به درون رودخانه افتاد.

فرشته مهربان جستی زد و از ميان رودخانه کاترين زتا جونز را بيرون آورد و به پيرمرد گفت:

- این همسر توست؟
- بلی بلی همسرم است.
- ولی تو دروغ ميگويی این زن همسر تو نيست.
- ای فرشته مهربان اگر راست ميگفتم بار دوم جنيفر لوپز را از آب بيرون می آوردی و اگر به او هم نه ميگفتم بار سوم همسرم را می آوردی و هرسه را با هم به من ميدادی. من پيرمرد فقيری هستم که توانايی مالی داشتن سه زن را ندارم.و برای همین نميتوانم آسايش آنها را تامين کنم. برای همين بار اول دروغ گفتم!

نتيجه اخلاقی:

اگر مردی دروغ بگويد معمولا در جهت خير و صلاح ديگران است.:)

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۳

ديوانه اي بر بام

عزيز نسين نويسنده و طنزپرداز مشهور ترك در سال 1915 به دنيا آمد. پس از اتمام دبيرستان وارد دانشكده افسري شد و تا سال 1944 در خدمت نظام بود. پس از آن مشاغل متعددي از جمله روزنامه‌فروشي، كتاب‌فروشي،عكاسي و حسابداري را تجربه كرد و سرانجام به نويسندگي رو آورد .
استعداد سرشار و نكته بيني و نگاه دقيق و موشكافانه‌اش به مسايل سياسي اجتماعي، مايه شهرت و محبوبيت فراوان او شد، آن چنان كه دو بار در كنكور بين‌المللي طنزنويسي در ايتاليا جايزه گرفت.
اكثر آثار وي به فارسي ترجمه شده و با توجه به نزديكي هاي فرهنگي اجتماعي تركيه و ايران، طنز هاي سياسي و اجتماعي وي براي خواننده ايراني بسيار قابل لمس و درخور توجه است. مشكلات اقتصادي اجتماعي و بحران هاي سياسي تركيه در دهه هاي مياني قرن گذشته دستمايه بسياري از آثار معروف اوست.

از آثار وي مي توان :

پخمه - تف سر بالا - چيزيكه عوض داره - حقه باز - خري كه مدال گرفت - زن بهانه گير - عروس محله - گردن كلفت - يك خارجي در استانبول -را نام برد.
داستان كوتاه زير يكي از آثار بسيار موشكافانه وي است.

***
ديوانه‌ای بر بام ...

عزيز نسين
ترجمه‌ی احمد شاملو

همه‌ی اهل محل به جنب و جوش افتادند.
– «... يه ديوونه رفته رو بوم!»
سراسر کوچه، از جمعيتی که برای تماشا آمده بودند پر شده بود. اول از کلانتری محل اتومبيلهای پليس رسيد، بعد هم بلافاصله ماشينها و مأمورين آتش‌نشانی با آن نردبانهای درازشان.
مادر بدبختش از پايين التماس می‌کرد:
– «عزيز جانم، پسرکم! بيا پايين قربونت برم. بيا پايين قربون قدت بگردم!»
و ديوانه، از بالای بام جواب می‌داد:
– «نه ... اگه منو ريش‌سفيد اين محل می‌کنين که خوب و گرنه خودمو پرت می‌کنم پايين!»
مأمورين آتش‌نشانی توری نجات را وا کرده بودند که اگر ديوانه خودش را پرت کرد، بگيرندش ... يک دسته‌ی نه نفری گوشه‌های توری را نگهداشته بودند. ديواانه، هی اين طرف بام می‌دويد و هی آن طرف بام می‌دويد، و مأمورين بيچاره هم به دنبالش ... بدبختها از بس اين ور و آن ور دويده بودند عرق از هفت بندشان راه افتاده بود.
رئيس کلانتری با لحنی نيمه‌تهديد‌آميز و نيمه مهربان سعی می‌کرد ديوانه را راضی کند که از خر شيطان پايين بيايد:
– «بيا پايين داداش جون ... جون من بيا پايين!»
– «منو ريش سفيد اين محل بکنين تا بيام ... اگر نه خودمو ميندازم».
تهديد، تحبيب، التماس، خواهش ... هيچ‌کدام تأثيری نکرد.
– «برادر جان! بيا پايين ... بيا ... بيا بريم قدم بزنيم!»
– «زکی! اينو باش! ... خيله خب، حالا که زياد اصرار داری قدم بزنيم، تو بيا بالا، چرا من بيام پايين؟»
– از ميان جمعيت، يکی گفت:
– «بگيم ريش‌سفيد محله‌ات کرده‌ايم تا بياد پايين».
يکی ديگر باد به گلو انداخت و گفت:
– «مگه ميشه؟ يه ديوونه رو ريش‌سفيد محل کنيم؟ چه حرفها!»
– «خدايا! يعنی واقعاً بايد اين ديوانه‌ی زنجيری رو ريش‌سفيد محله کرد؟»
پيرمردی که به عصای خود تکيه داده بود گفت:
– «چه ريش‌سفيدش بکنين و چه نکنين، اينی که من می‌بينم پايين اومدنی نيس!»
– «حالا شايد بشه يه جوری پايينش آورد».
– «نه خير. من اينارو خوب می‌شناسم: يه بار که فرصتی به دست آوردن و سوار شدن ديگه پايين بيا نيستن».
– «حالا بذار اين دفعه رو پايينش بياريم ...»
– «اگه تونستين پايين بيارينش، بيارين!»
يکی از آن نزديکی فرياد زد:
– بيا پايين بابا! تو ريش‌سفيد محل شدی؛ بيا پايين!»
و ديوانه که اين را شنيد، لب بام شروع کرد به رقصيدن و بشکن زدن؛ و گفت:
– «به! پايين نميام که هيچ، اگه عضو انجمن شهرم نکنين خودمو از اين بالام ميندازم پايين».
پيرمرد نگاه پيروزمندانه‌ای به اطرافيان خود کرد و گفت:
– «ها، شنيدين؟ نگفتم وقتی سوار شد ديگه پياده بشو نيست؟»
– «خوب ديگه. پس بهتره هرچی گفت بکنيم.»
– «اون ميگه. شمام می‌کنين. اما پايين نمياد ... انسون، تو زندگيش، فقط يه بار پا ميده که بره بالا ... اما وقتی که بالا رفت، ديگه ...»
کلانتر حرف پيرمرد را بريد و به طرف ديوانه هوار کشيد:
– «انتخابت کرديم بابا. عضو انجمن شهرت کرديم. د حالا بيا پايين ديگه. اين قدر همشهريارو چشم انتظار نذار!»
ديوانه، دوباره شروع کرد به بشکن زدن و رقصيدن، در عين حال می‌خواند که:
«نميام، های نميام، آخ نميام، واخ نميام. تا شهردارم نکنين فکر نکنين پايين ميام ...»
پيرمرد گفت:
«نگفتم؟ ديدين؟ شماها بايد به موقعش اقدام می‌کردين، حالا ديگه کار از کار گذشته. اگه پايين بياد ديوونه نيست، خره!»
سرجوخه‌ی آتش‌نشانی که سراپا خيس عرق شده بود و نفس نفس می‌زد، گفت:
– «حالا اگه بگيم شهردار شده چی ميشه مثلاً؟ خوب بذارين بگيم شهردار شده». آن وقت دستش را دو طرف دهنش لوله کرد و فرياد زد:
– «بيا پايين جناب شهردار! بيا شروع به انجام وظيفه کن!»
ديوانه، بار ديگر شروع کرد به قر دادن و چرخاندن شکم و کمرش، و گفت:
– «زکی! من بيام قاطی آدمهايی که يه ديوونه رو شهردار کردن بگم چی؟ ... پايين نميام!»
– «د ... پس آخه چه مرگته؟ چی ميخوای ديگه؟»
– «نمايندگی مجلسو!»
و جماعت، پس از مشاوره و تبادل نظر کوتاهی يک نفر را واداشتند که داد بکشد:
– «خيلی خوب، شدی نماينده. حالا ديگه بيا پايين. ببين. همه منتظرت هستن».
ديوانه، شست دست راستش را گذاشت رو نوک دماغش و شروع کرد به ادا در آوردن:
– «به! غيرممکنه! من؟ بيام بشم قاطی شماهايی که يه ديوونه رو به نمايندگی مجلستون انتخاب می‌کنين؟»
– «ياالله برادر! گفتی نماينده، مام که کرديم. از اون گذشته نماينده‌های ديگه منتظرتن. می‌خوان جلسه رو تشکيل بدن».
– «مگه بارون مياد که ميخوان گردشو ول کنن برن تو تالار جلسه؟ ... بيام پايين که بگيرين ببرينم تيمارستون؟ نه خير ... نميام».
* * *
پيرمرده، پس از مدتی که ساکت بود دوباره به حرف آمد و گفت:
– «بيخود به خودتون زحمت ندين. اين ديوونه‌ها رو من خوب می‌شناسم. خود شماها را هم اگه به نمايندگی انتخاب بکنن ديگه حاضر نميشين پايين بيايين!»
ديوانه مرتباً فرياد می‌زد:
– «استاندار، استاندار ... اگه استاندارم بکنين ميام پايين. اگرنه، همين الآن خودمو ميندازم پايين: «يک ... دو ...».
جمعيت نگذاشت دو به سه برسد و فرياد زد:
– «کرديم، کرديم ... استاندارت کرديم ... ننداز، ننداز!»
ديوانه دوباره شروع کرد به رقصيدن و قر دادن و گفت:
– «وزير ... وزيرم کنين تا نندازم، اگرنه الآنه ميندازم!»
يواش يواش حرف پيرمرد داشت راست درمی‌آمد. اين بود که عده‌ای دورش را گرفتند و گفتند:
– «چی می‌فرمايين؟ يعنی وزيرش بکنيم؟»
پيرمرد گفت: «ديگه کار از کار گذشته ... حالا ديگه ريش و قيچی دست اونه، هرچی که ميگه بايد بکنين و هرچی که ميخواد بايد انجام بدين».
جماعت داد کشيد:
– «وزيرت کرديم، وزيرت کرديم، ننداز، ننداز!»
– «ميندازم».
– «ديگه چرا؟ مگه وزيرت نکرديم؟»
– «هه هه هه! ... بايد نخست وزيرم کنين تا بيام، وگرنه خودمو پرت می کنم».
جمعيت دور پيرمرد را گرفته بودند و سؤال‌پيچش می‌کردند:
– «چيکار خواهد کرد؟»
– «يعنی خودشو ميندازه؟»
پيرمرد گفت: «معلومه که ميندازه».
جمعيت گفتند: «ای وای، نکنه خودشو بندازه!» و بعد، با هول و هراس به طرف ديوانه هوار کشيد: «بابا خيله خوب، نخست‌وزيرت کرديم. حالا ديگه بيا پايين!»
ديوانه زبانش را برای خلق‌الله درآورد و گفت:
– «آخه نخست‌وزير جاسنگينی مث من، ميون احمقهايی مث شما چيکار داره که بياد پايين؟»
– «هر آرزويی داری بگو ما انجام بديم؛ اما خودتو ننداز».
ديوونه لب بام دراز کشيد، سرش را جلو آورد و پرسيد:
– «حالا يعنی من نخست‌وزيرم؟»
جمعيت يکصدا فرياد کرد: «آره بابا، نخست‌وزيری!»
– «خيله خب. پس حالا که نخست‌وزيرم، هروقت اراده کنم پايين ميام، به شماها چه مربوطه؟ اگه خواستم ميام، نخواستم نميام».
کلانتر که سخت عصبانی شده بود، گفت:
– «ما رو دست انداخته، اصلا بذارين هر غلطی می‌کنه بکنه؛ جهنم که خودشو انداخت، يه ديوونه کمتر!»
اما بعد، انگار با خودش حساب کرد و ديد که ممکن است اين موضوع براش دردسری ايجاد کند، چون که رو کرد به سرجوخه‌ی آتش‌نشانی و از او پرسيد:
– «حالا چيکار بايد بکنيم؟ آيا به هيچ وسيله‌ای نميشه اين ديوونه رو پايين آورد؟ پس شماها واسه چی خوبين؟»
سرجوخه‌ی آتش‌نشانی هم که پاک درمانده بود، همين سؤال را از پيرمرد کرد:
– «يعنی می‌شه؟ چه جوری می‌شه؟»
– «بله که می‌شه. چراکه نشه؟»
– «چه جوری؟»
– «حالا اگه بذارين، من پايينش ميارم».
جمعيت عقب رفت و چشمها با بی‌صبری به پيرمرد دوخته شد که ديوانه را چه جوری پايين خواهد آورد.
پيرمرد به ديوانه که همان طور بالای بام عمارت هفت طبقه مشغول شکلک در آوردن و رقصيدن و اطوار ريختن بود رو کرد و فرياد زد:
– «عالیجناب نخست‌وزير، آيا اراده نفرموده‌اند که به طبقه‌ی ششم صعود بفرمايند؟»
ديوانه که اين را شنيد، با لحنی جدی گفت:
– «بسيار عالی! بسيار عالی! اراده فرموديم!»
و آن وقت، از دريچه‌ی بام داخل شد، از پله‌ها پايين آمد و از پنجره‌ی يکی از اتاقهای طبقه‌ی ششم سر بيرون کرد و به تماشای جمعيت پرداخت.
پيرمرد گفت:
– «حشمت‌پناها! آيا برای بازديد طبقه‌ی پنجم صعود نخواهيد فرمود؟»
– «چرا، چرا ... صعود می‌فرماييم!»
و به همين ترتيب، چند دقيقه بعد، ديوانه به طبقه‌ی سوم «صعود» کرده بود. حالا ديگر از آن حرکات روی بام، يعنی چرخاندن شکم و در آوردن زبان و اطوار ديگر دست برداشته بود و حالتی موقر و جدی در چهره‌ی او ديده می‌شد.
پيرمرد گفت:
– «ای نخست‌وزير بزرگوار ما! آيا به طبقه‌ی دوم صعود نخواهيد فرمود؟»
– «بله، بله، مايليم به خواست شما چنين کنيم!»
و به طبقه‌ی دوم آمد.
– «آيا برای صعود به طبقه‌ی اول اراده نخواهيد فرمود؟»
* * *
سرانجام، ديوانه در ميان هلهله و فرياد‌های شادمانه‌ی جماعت تماشاچی از عمارت بيرون آمد، به طرف کلانتر رفت، دستهايش را جلو آورد و گفت:
– «بيا داداش، دستنبدهاتو به دستام بزن و منو بفرست ديوونه‌خونه ... به نظرم حالا ديگه ياد گرفته باشی با ديوونه‌ها چه جوری تا کنی!»

وقتی که ديوانه را بردند، جماعت با شور و اشتياق پيرمرد را دوره کرد. پيرمرد با حسرت نگاهی به عمارت و نگاهی به جمعيت انداخت و بعد، سری به تأسف تکان داد و گفت:
– «مشکل نبود. من چهل سال عمرمو تو سياست گذروندم و موهای سرمو تو کار سياست سفيد کردم ...».
آن‌وقت، آهی کشيد و گفت:
– «افسوس که ديگه قوه‌ای تو زانوهام نيست. اگرنه، منم می‌رفتم بالا و ... اونوقت می‌ديدين که بالا رفتن يعنی چی ... اگه من بالا می‌رفتم، ديارالبشری نبود که بتونه منو پايين بياره!»

***
از مجموعه زهرخند، ترجمه‌ی احمد شاملو، کتاب موج، بی‌تا (۱۳۵۲؟)، ص ۱۰۵–۹۶.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳

گوسفندي كه گرگ شد

عزيز نسين – طنز نويس تواناي ترك- داستاني دارد تحت عنوان گوسفندي كه گرگ شد. داستان، سرگذشت گوسفندي است كه در اثر فشار ها و آزار فراوان چوپان سنگدل ماهيت گوسفندي خود را از دست ميدهد و تبديل به گرگ ميشود تا بتواند در شرايط سخت از بقاي خويش دفاع كند.
زندگي در جوامع پر تنش و نا آرام از كودكان آرام و سر به راه مردان و زناني سخت و سرد ميسازد. انسان هايي كه ياد ميگيرند عواطف را پنهان سازند و در عوض به احساساتي همچون كينه خشم و حسد اجازه دهند تا در وجودشان غالب و بارز باشد. در اين جوامع انسان ها حتي اگر گرگ نشده باشند مجبورند براي بقا لباس گرگ بپوشند. دليل نزديكي انسان ها در اين حال ديگر ارتباطات انساني نيست. منافع مادي، ضرورت هاي قومي قبيله اي و حضور در حلقه هاي قدرت است كه ارتباط را شكل ميدهد . قبيله و قوم – همچون حلقه گرگ ها- به عنوان بنياني كه ميتواند قدرت و ثروت را در كشاكش بحران ها ، آشوب ها و فشار هاي دايمي اين جوامع با چنگ و دندان حفظ كند، اهميتي بسيار زياد پيدا ميكند. ازدواج و ارتباط خارج از قبيله به عنوان راه خروج ثروت و قدرت از قبيله مطرود شمرده ميشود و در اين ميان روشن است كه عشق و علاقه ديگر هيچ جايگاهي بين يك زوج نخواهد داشت. نبود امنيت به عنوان يكي از اركان اصلي تشكيل جامعه باعث ميشود تا خشونت به عنوان ابزار حافظ امنيت، در زندگي روزمره حضوري هميشگي و پر رنگ داشته باشد.
در چنين شرايطي جامعه از درون پذيرش دموكراسي و آزادي هاي مدني را نخواهد داشت چرا كه گوسفندان گرگ شده هرگونه آزادي و اختيار را فرصتي خواهند ديد براي اعمال قدرت و خشونت و تنها يك نيروي مافوق در قالب حكومت ديكتاتوري است كه ميتواند از بلبشوي بيشتر و جنگ داخلي جلوگيري كند.



شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۳

يك ايميل كوتاه !

مرد خيابان هاي پر برف و زمستان زده شيكاگو را براي گذراندن تعطيلات سال نو به سمت فلوريدا ترك كرد . همسرش به خاطر يك سفر غير مترقبه كاري قرار بود روز بعد در هتل به او ملحق شود . وقتي كه به هتل رسيد تصميم گرفت خبر رسيدنش را توسط ايميل به همسرش برساند.
از آنجا كه دفتر ياداشت الكترونيكي اش را همراه نداشت براي يادآوري آدرس ايميل همسرش به حافظه اش رجوع كرد و متاسفانه با يك حرف اشتباه ايميل او به جاي همسرش به دست بيوه پير يك كشيش رسيد. كشيش روز قبل از دنيا رفته بود و بيوه پير تازه از مراسم تدفين همسر درگذشته اش بر گشته بود. فرزندان و نوه هايش براي دلداري او در اتاق نشيمن جمع بودند. پيرزن بي نوا همين كه ايميل را چك كرد فريادي كشيد و نقش بر زمين شد. فرزندان باشنيدن فرياد مادر پيرشان سراسيمه به داخل اتاق آمدند با نعش مادرشان روي زمين و اين يادداش روي صفحه كامپيوتر مواجه شدند.


همسر عزيزم
من تازه رسيده ام . همه چيز براي فردا كه تو به من ملحق ميشوي آماده است.

شوهر هميشه عاشقت

پ.ن. راستي اينجا خيلي داغ است!
**