یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۱

سلام من پدرام هستم

آنچه در تملك داريم ما را غني نميكند ، بلكه ثروت ما در ( توانايي درست زيستن ) ، صرف نظر از داراييهامان است .

******************************
1 >
با اجازه آقاي بهرنگي كه كودكي مرا ساخت و نگذاشت در آن وانفسا تخيل كوكانه من از گرسنگي بميرد

تلخون

من اين جا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است

م ، اميد

تلخون به هيچ يك از دختران مرد تاجر نرفته بود. ماه فرنگ ، ماه سلطان ، ماه خورشيد ، ماه بيگم و ماه لقا، ششدختر ديگر مرد تاجر هر كدام ادا و اطوار هايي داشت . تقاضاهايي داشت . وقتي مي شد كه به سر و صداي آن ها پسران همسايه به در و كوچه مي ريختند . صداي خنده شاد و هوسناك دختران تاجر ورد زبان ها بود . خوش خوراكي و خوش پوشي آن ها را همه كس مي گفت . بدن گوشتالود و شهوانيشان ،‌اب در دهن جوانان محل مي انداخت . براي خاطر يك رشته منجوق الوان يك هفته هر هر مي خنديدند ،‌يا توي آفتاب مي لميدند و منجوق هايشان را تماشا مي كردند . گاه مي شد كه همن سر سفره غذا بيفتند و بخوابند . مرد تاجر براي هر يك از دخترانش شوهي نيز دست و پا كرده بود كه حسابي تنه لشي كنند و گوشت روي گوشت بيندازند . شوهران در خانه زنان خود زندگي مي كردند و آن ها هم حسابي خوش بودند . روزانه يكي دو ساعت بيشتر كار نمي كردند ‚‌آن هم چه كاري سر زدن به حجره مرد تاجر و تنظيم دفتر هاي او . بعد به خانه بر مي گشتند و با زنان تنه لش و خوشگذرانشان تمام روز را به خنده و هر و كر مي گذراندند.

شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۱

نسل سوخته

سلام پدرام هستم !
اين ياد داشت طولاني است ، خواهش مي كنم تاب بياوريد و تا انتهاي آن را بخوانيد ، منتظر شنيدن نظراتتان هستم .

نسل عجيبي است اين نسل ما كه هم اكنون بين سي تا چهل سال دارد . خردسالي ما در بهترين سال هاي رفاه و آرامش ايران گذشت . سال هاي كودكي را به ياد مي آورم . فروشگاه هاي رنگارنگ ، كنار دريا ، پارك ها و سينما ها ، مدارس مختلط ، خانم معلم هاي آرايش كرده و مرتب و آقا معلم هاي كراوات زده و تميز با صورت هاي اصلاح كرده و بوي ادكلن .
ولي پيش از آن كه دريابيم كجاييم و چه كاره ايم گرد باد انقلاب وزيدن گرفت . چشم هاي كودكانه مان به حكومت نظامي و تعطيلي مدارس و كمبود نفت و بنزين و …. روشن شد . بعد از آن نه ما ، كه بزگتر ها مان هم نمي دانستند چه شده و چه قرار است بشود . در عرض يكي دو سال همه چيز تغيير كرد . ما به مقتضاي سن بيشترين تغييرات را در مدارس شاهد بوديم . مدارس تفكيك شده و خانم هاي در پارچه مشكي نه چندان تميز پيچيده با صورت هاي رنگ پريده و چشمان گود رفته و مردان ريشوي اور كت پوش . مراسم كسالت بار صبحگاه مدارس به جاي آن موزيك زيبا و مفرح نرمش صبحگاهي قبل از انقلاب ، و اسامي جديد آن هم از نوع عربي آب نكشيده . و باز تا سر چرخانديم در يكي از آخرين شب هاي شهريور ماه سال 1359كه به عادت شب هاي ديگر با بچه هاي محل مشغول بازي قايم باشك بوديم آسمان را شهر را نوراني ديديم و با واژه جديد ضد هوايي آشنا شديم . مي گفتند جنگ شروع شده است . در آن سال ها تصور من از جنگ آن چيزي بود كه پدر بزرگ از جنگ دوم جهاني تعريف مي كرد . يعني قحطي و كمبود و مرض . و آن چه كه در سريال قديمي و مستند world in war ( دنيا در جنگ ) پيش از انقلاب در تلويزيون مي ديدم . و اين تصوير برايم بسيار وحشتناك بود . سال هاي شور و شوق تين ايجري ما مصادف بود با زماني كه مدارس به سوي صومعه شدن پيش مي رفتند . آن روز هايي كه همراه داشتن يك عكس خانوادگي جرم محسوب مي شد و داشتن يك نوار كاست در مدرسه با اتهام فساد اخلاقي منجر به اخراج مي شد . زماني كه ناظم هاي مدارس دخترانه با قيچي و متر در ورودي مدرسه پاي شلوار دانش آموزان دختر را اندازه مي گرفتند تا در صورت به اندازه كافي گشاد نبودن ، با قيچي گشادش كنند !!! و ناظم هاي مدارس پسرانه همين تاكتيك را براي موي پسر هابه كار مي بردند . زماني كه هر روز و هر هفته به مقتضاي يك مراسم انقلابي – جنگي – مذهبي در داخل نماز خانه هاي كثيف جمعمان مي كردند و برايمان موعظه هاي آنچناني مي فرمودند تا اشكمان را در بياورند و روحمان را به قول خودشان صيقل بدهند . ( كه نتيجه عكس مي داد ) نسلي كه امروز بيست و سه چهار ساله هستند در آن روز ها به اقتضاي سن مشغول بازي هاي كودكانه بودند و برنامه كودك ساعت 10 راديو روح لطيفشان را قصه هاي مذهبي غمگين و شرح كشتار عاشورا و شهادت معصومانه علي اصغر و ….. مي آزرد . اينان نديدند روز هايي را كه پوشيدن لباس سفيد را كه در اسلام توصيه شده جرم بود چه برسد به لباس رنگين . نديدند روزهايي را كه پوشيدن لباس آستين كوتاه مساوي بود با محروميت از امتحانات پايان سال ، و تازه چند سال بعد از آن ضرب و شتم حراست و يا انجمن اسلامي دانشگاه و پس از آن تعليق و اخراج . و درك نكردند زماني را كه هيچ جا ،‌دقيقاً هيچ جا نبود كه بتوانيم بنشينيم و با دوستي از جنس مخالف فقط حرف بزنيم . روز هايي كه تنها پل ارتباطي جوان ها با دنياي خارج از ايران راديوهاي به اصطلاح بيگانه بود و برنامه ديدني هاي جلال مقامي با چهره و صداي گرمش . شبكه هاي تلويزيوني ماهواره اي هنوز در حد رويا بود و اسم اينتر نت به گوش كسي نرسيده بود . دو كانال تلويزيوني آن زمان كه ديگر نمونه بود . مجموعاً حدود 8 تا 10 ساعت برنامه شامل سخنراني هاي مذهبي و خبرهاي جهان اسلام و جنگ و فلسطين و … و شايد يك فيلم سينمايي تكراري جمعه بعد از ظهر با مضمون مرگ ، فقر ، جنگ و بدبختي . برنامه كودك هم با كارتون هايي كه همه شخصيت هايش مادر مرده بودند يا اگر بر حسب تصادف كارتوني تكراري از سال هاي قبل پخش مي شد آنقدر پاره پوره و پر از دخل و تصرف بود بود كه نديدنش بهتر از ديدنش بود. ضمناً سه ماه محرم و صفر و رمضان و روز هاي وفات با همه روايات مختلفش ، و ياد بود هاي انقلاب كه همه اين ها هم سرجمع يك ماه و نيم مي شد و در كل 5 ماهي از سال را تشكيل مي داد ،‌اين آب باريكه هم قطع بود و حضرات حتي موزيك متن كارتون ها را نيز به انواع اصوات و افكت هاي بوق مانند تبديل مي كردند ، كه صد رحمت به نقاره : كه مبادا باعث تحريك و تشويق كودكان به حركات موزون شود و زبانم لال ايجاد مفسده كند .ويديو هم يك كالاي قاچاق بود و گران قيمت و تازه اگر هم در خانه اي موجود بود يافتن فيلم براي آن خود حديثي داشت . همه اين ها به اضافه فشار ناشي از كمبود هاي جنگ و نگراني تلقين شده به خانواده ها در مورد جوانانشان ، گل تازه شكفته شده جواني ما را به پژمرده شدن تهديد مي كرد . روز هاي سياه بمباران شهر ها نيز آمدند . تصاوير خبري از بمباران مدارس خرم آباد هيچگاه از خاطرم پاك نمي شود . كودكان معصومي كه جنازه هاي خونينشان را مرتب در كنار هم در حياط ويران مدرسه چيده بودند . آرام آرام به شب هاي بمباران عادت مي كرديم . سر ساعت خاصي بايد منتظر آژير قرمز بوديم و بعد صداي انفجار و ….. و بعد از آن آژير سفيد . و ما در آن روز ها بايد درس مي خوانديم به اميد آينده اي مبهم . خيلي ها نيز درس مي خواندند به اميد ورود به دانشگاه و فرار از خدمت سربازي و باز هم آينده اي مبهم . چون در آن روز ها خدمت سربازي مساوي بود با اعزام به جبهه و به احتمال زياد بازگشت به صورت افقي . ولي با اعلام طرح شش ماهه اعزام دانشجويان پسر به جبهه ، آينده از ابهام درآمد و تاريك شد . و چه بسيار عزيزاني كه در همين شش ماه ها از كلاس هاي دانشگاه به جبهه هاي جنگ و از آن جا به ديار باقي رفتند . سال موشكي نيز از راه رسيد با آژير هاي قرمز بيفايده . من در آن سال ها در كلاس چهارم دبيرستان درس مي خواندم . غول كنكور و تعطيلي كلاس ها و استرس و …. و ما باز خودمان را اميدوار نگاه مي داشتيم . در تابستان 67 سناريوي 8 ساله جنگي كه به گفته خودشان بايد دوسال طول مي كشيد ، به پايان رسيد . و سال هاي سازندگي شروع شد . آهسته آهسته شهر ها رنگ و رويي گرفتند . فروشگاه هاي سوت و كور رونق پيدا كردند و پس از جنگ خليج فارس سر و كله اتومبيل هاي جديد در خيابان ها پيدا شد . اين نسل در كمترين مدت بيشترين اتفاقاتي را كه ممكن است در طول چند دهه از عمر يك انسان رخ بدهد در كمتر از يك دهه مشاهده كرد . و اين حجم ورودي عظيم به بايگاني خاطراتش سپرده شد . فشار هاي عصبي ناشي از انقلاب و جنگ و تبعات آن تأثير مخربش را براي هميشه باقي گذاشته است . به نظر من اين است مفهوم نسل سوخته . اين نسل است كه تمام جواني و طراوتش در هرم جنگ و انقلاب و آشوب سوخت و از بين رفت و بسياري از توانايي ها و استعداد هايش مجال بروز نيافتند . اين نسل در حال وارد ميانسالي مي شود كه جواني نكرده است ، و هستند كساني كه به همين درد جواني نكردن گرفتارند . به نسل ما سكوت را آموختند و سر در گريبان بردن و گريه و غم را و براي فرار از آن ها پنهان كاري را . هياهو و گرماي و خروش درون و در مقابلش سكوت و سردي و سكون بيرون . ياد گرفته بوديم در مقابل سئوال هاي مشكوك مسئولين مدارس سكوت كنيم و خود را به ناداني بزنيم . و در دانشگاه اختناق بود و سكوت و ديگر هيچ . ياد گرفته بوديم افكارمان را در پشت چشم هاي بي تفاوت و انرژي مان را در پشت نگاه هاي سرد و صورت هاي بي حالت پنهان كنيم . شايد اين تنها وسيله ابراز مخالفتمان بود ، نمي دانم ! براي همين اين نسل كه اكنون مشغول معاش و جان كندن براي يك مشت ريال است كه كاش اين مشت ريال او را به جايي مي برد ، با حسرت به دومين دهه برباد رفته عمرش را پشت سر گذاشت برباد رفتن سومين دهه عمرش را در فضاي متشنج بازي آزادي تاب مي آورد و به نسل جديد مي نگرد كه هم اكنون شور و شوق التهاب جواني درونشان مي جوشد ، با زبان هاي سرخ و سر هاي سبزشان ، و نمي داند چطور به او بگويد كه مي توان و بايد در صلح و آرامش زندگي كرد . نسلي كه پس از انقلاب پاي بر عرصه حيات گذاشت و نمي داند چرا پدران و برادران بزرگترش هنگامي كه او شير خوار بود يا اصلاً متولد نشده بود ، به خيابان ها ريختند و انقلاب كردند و به جنگ رفتند و كشته شدند . او نبود يا كوچك تر از آن بود كه معناي خشونت را به درستي و با تمام وجودش درك كند .
آن چه بر روح ما نسل سوخته گذشت مثل تأثيري است كه تغيير ناگهاني دما بر شيشه دارد . روحمان در اثر تغييرات شديد سياسي و اجتماعي در طول مدت زمان نسبتاً كوتاه ترك برداشته و اين ترك با افزايش سن عميق تر مي شود تا روزي كه كاملاً بشكند .

پدرام
سلام من پدرام هستم

اين چند روز در كنار تلخون شاهد غوغا يي بودم كه در دنياي مجازي وبلاگها پديد آمده بود.تقريبا تمام ايميل ها و وبلاگهايييي كه نظرات مثبت و منفي داشتند را خواندم و در موردشان فكر كردم . چكيده نظراتم را اگر دوست داريد بدانيد ميتوانيد در زير بخوانيد:
1-لحن نوشتار هركس به ويژه هنگام انتقاد در تاثير پذيري يا عدم آن توسط شخص انتقاد شونده بسيار مؤثر است. اگر تلخون با لحني آرام و آراسته همين مطالب را بيان ميكرد ، مخاطبين بجاي عكس العمل فوري در نوشتن جوابيه هاي تند ، بيشتر به منظور نويسنده فكر ميكردند و نظر خود را به نويسنده بازپس ميفرستادند.

2-برخي خوانندگان چه آناني كه نامشان در نوشته هاي تلخون آمده بود و چه ديگران بدون تامل و دقت در نوشته هاي تلخون ، صرفا با ديدن چند نام آشنا ، و انتخاب گزينشي جملات در بين سطور به بستن چشم و باز كردن دهان روي آورده بودند ، در صورتي كه با دقت و بازخواني تمام نوشته ها – تكرار ميكنم تمام نوشته هاي موضوع بحث ميشد دريافت كه حتي در ابتدا تلخون از پينك فلويديش دفاع هم كرده بود. ( اولين ياد داشت تلخون در اين مورد به تاريخ 26 مارچ تماماً در حمايت از پينك فلويديش بود )

3-عددي كه شمارنده هر وبلاگ نشان ميدهد معيار ارزش گذاري محتواي وبلاگ نيست . اصولا كثرت بازديد كننده به عوامل بسيار زيادي وابسته است كه مهم ترين آن به نظر من سليقه عمومي مراجعان است . و سليقه عمومي افراد نيز به سطح فرهنگ ، باورها ، متوسط تحصيلات و …مرتبط است .
پس آمار بالاي بازديد كننده وبلاگ گوياي تطابق محتواي آن با سليقه عموم مراجعان است و بس .

4-هرچه تعداد مراجعين يك وبلاگ بيشتر باشد از نظر اقتصادي به سود سايت بلاگر ميباشد بنابراين كوشش در جهت افزودن آمار بازديد كننده براي نويسنده وبلاگ هيچگونه سود مادي در بر ندارد ولي ، از نظر روحي البته ميل به مورد توجه قرار گرفتن در حد اعتدال در آدمي امريست طبيعي و هر كس براي سنجش اين امر به شمارنده وبلاگش مراجعه مي كند و با ديدن افزايش آمار بازديد كنندگان احساس نقاشي را پيدا مي كند كه آدم هاي بيشتري از نمايشگاه نقاشي هايش بازديد مي كنند . ولي به چه قيمتي و با چه بازديد كنندگاني ؟
هميشه هم آمار بالاي خواننده وبلاگ خوشايند نيست . مثلاً در چند روز اخير به لطف شخصي* كه در بين نوشته هاي خلاف ادب و نزاكت به وبلاگ يه جور ديگه هايپرلينك داده بود ، تعداد مراجعين وبلاگ ما دو برابر شده و اين رشد بالاي آمار اصلا احساس خوبي در من و تلخون يا هر وبلاگدار ديگري پديد نميآورد.
*از خواندن مطلب خلاف ادب اين شخص بسيار برآشفتم و قصد داشتم در جوابش ايميلي بفرستم . ولي با خواندن مشخصاتش به كمي سن و عدم اطلاعش از آداب نگارش پي بردم و منصرف شدم .

5-از آنجا كه در هر شري خيري نهفته است اين ماجرا باعث شد كه من و تلخون با وبلاگهاي ديگري نيز آشنا شديم كه تا به حال شانس خواندنش را نداشتيم .

6-پيش از تعطيلات نوروز مطلبي براي وبلاگ آماده كرده بودم كه فرصت تايپ و پابليش كردن آن را نيافتم . موضوع آن نسلي است كه اكنون در دهه سوم و چهارم حياتشان هستند . اتفاقات اخير دنياي مجازي وبلاگ ها نشان داد تفاوت عمده بين ديدگاه ها و نظرات اين نسل و نسلي كه در دهه دوم زندگي خويش به سر مي برد چه شكاف عظيمي پديد آورده است . عليرضا در دفتر سپيد نيز در اين مورد نوشته اي دارد . حال فرصت مناسبي براي مطرح كردن اين موضوع پيش آمده است كه پس از اين ياد داشت به آن خواهم پرداخت .

و در آخر اين كه وبلاگ «‌ يه جور ديگه » متعلق به يك زوج است ، تلخون و پدرام . كه هر يك سليقه ها و افكار و نظرات مستقل خودش را بيان مي كند . اين نظرات لزوماً موافق يا مخالف يكديگر نيست ،‌ ضمن اين كه در صورت اختلاف عقايد فاصله اي بين تلخون و پدرام در دنياي واقعي ايجاد نمي كند . و اين به نظر من نشان دهنده يك ارتباط سالم و منطقي بين ما دو نفر به عنوان يك زوج است . و اين چنين است كه جور ديگري زندگي مي كنيم . در دنياي واقعي بيروني و در دنياي مجازي وبلاگ . با روحيات و علايق شايد كاملاً متفاوت و يا نه چندان مشابه ولي در آرامش و صلح و همراه با عشق . وجه تسميه يه جور ديگه نيز به همين دليل است . پس براي اين كه متوجه شويد ياد داشت چه كسي را مي خوانيد حتماً به اولين جمله نوشته اش توجه كنيد .

سلام من تلخون هستم
از بانوان ندا حريري ـ سپيده ـ قاصدك ـ خورشيد خانم ـ پينك فلويديش و خانوم گل بخاطر لحن تندم پوزش ميخواهم .گلايه مند بودم . غرض ورزي شخصي نبود .
آنها كه عذر خواهي مرا شنيدند به آنهايي كه بايد بشنوند و نشنيده اند برسانند.
تلخون

جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۱

3

آيا اعتراض من به كودك آزاري نشان از آرزوي من براي ايجاد زندگي حيواني اوليه مي داد ؟؟
آيا اعتراض من به مطرح شدن مداوم موضوعات سكسي از جانب بانوان بويي از عقده حقارت دارد ؟
آيا اگر يك بانو بخواهد كه بانوان ديگر منطقي فكر كنند مردانه نوشته است كه شما گمان كرديد تلخون مرد است ؟
اين كه ما بانوان چگونه آرايش مي كنيم ، چطور مي گرديم و چه كار هايي در روز انجام مي دهيم چه اندازه مهم است ؟؟ شما بگوييد .
در اين دنيايي كه در عين آزادي هاي رنگيني كه اسماً به آدم ها داده شده چنين خفقاني موج مي زند درخواست براي منطقي و همگاني فكر كردن ، به ديگران فكر كردن ، به كودكان فكر كردن بويي از عقده حقارت دارد ؟؟
دوست ديگر من ، زندانيان مشكل خودشان را حل مي كنند ؟؟ زندانياني كه يكي از شكنجه هايشان آزار هاي جنسي از طريق همنوعشان است به كجا مي توانند پناه ببرند ؟؟ مر گ هم نمي آيد تا خلاص شوند ، به اين راحتي مي گويي خودشان مشكل خودشان را حل مي كنند ، دمت گرم . و آيا اين معضل تازه اي است؟ هديه غرب است ؟؟
دوست من ، قلب من يك سال در خانه اش كوفت و فقط توانستم جلوي ضرب و شتم كودكي را در راهرو ها و حياط خانه بگيرم . پشت ديوار نازك آپارتمان ايستادم و لرزيدم و اشك ريختم و پدرام مواظب من بود تا به خانه ديگري نتازم و كودكش را از آن همه آزار در نبرم . تا مثل تويي مرا چنين خطاب نكند كه كرده اي . اي دوست 20 ساله مذكر من . تن من روز ها پشت ديوار خانه لرزيد و صداي جيغ كودك را شنيد و وحشت آزار جنسي او مو بر تنم راست كرد و نتوانستم كاري بكنم چرا كه مرد در آن خانه بود و من زن بودم و ذليل و او در چهار ديواري خانه اش بود . و چهار ديواري اختياري است و كودك هم جزء اموال او محسوب مي شد .
تو بگو از كجاي حرف من بوي سكس به مشام مي رسد ؟؟ چه كاري از دست من بر مي آمد جز اين كه با ناپدري از جنس خودش حرف بزنم و بخواهم كه جلوي من كودكان بي پناه زير دستش را نزند ؟ دل من از چيز ديگري مي سوزد نه آن چه كه تو گفتي .
چرا گمان مي كنيد هم جنس بازي تازه باب شده ؟؟ درست مثل آن روز ها كه براي متشنج كردن جو به ماجراي خفاش شب دامن زدند ؟؟ چه شد ؟؟ عنكبوت شب هاي مشهد متولد شد . و تو به من بگو آيا آن ها به تازگي اتفاق افتاده بود يا به تازگي باب شده بود ؟؟ يا سال ها بود اتفاق مي افتاد و به گوش ما نمي رسيد ، به گوشمان نمي رساندند و يكباره رو شد براي اين كه توجه عموم از فرآيند هاي سياسيي كه در شرف وقوع بود منحرف شود . يا اين كه مردم را ناراضي كنند ؟؟
تا كي بايد روابط سكسي و خصوصي ديگران موضوع صحبت شما و ما باشد . چقدر حرف بد ، چقدر تاختن به همديگر و ديگران ، چقدر سخنان ركيك ، چقدر ابراز سليقه هاي ناخوشايند و فاشيستي به بهانه چهار ديواري اختياري .
همه ما آزادي و زيبايي را دوست داريم . همه ما دوست داريم اجتماعي كه در آن زندگي مي كنيم قانومند و آزاد باشد . همه ما دوست داريم به هر سمتي كه نگاه مي كنيم زيبايي و شادي و سلامت ببينيم .
دوستي تصويري از يك رابطه را پيش خودش تخيل كرد و آزار ديد . من قسم مي خورم در آن مكان كسي عمل سكسي شنيعي مرتكب نشده بود . تصاويري با تخيلاتي آميخته شد و تبديل شد به يك حس بد . من مدت هاست در اين وبلاگ ها حرف هاي ركيك مي خوانم و شرح صحنه هاي ناخوشايند مي شنوم و دچار حس بدي شده ام . آن هم از همجنسانم . جسارت لزوماً بيان بي پرده حالات نيست . تاختن به سنت رايج نادرست جسارت مي خواهد .
وبلاگ چهار ديواري اختياري نيست . مكاني است عمومي كه ديگران از انديشه هاي يكديگر باخبر مي شوند چرا كه دوست دارند با خبر شوند ، بشناسند و شناخته شوند . اگر نه سررسيد هايمان كافي بود . و همه ما كساني را دوست داريم و يادداشت هايشان را مي خوانيم و دلمان مي خواهد آن ها مهربان و منطقي و گشاده فكر باقي بمانند . نخواندن و رفتن و ننوشتن راحت ترين كار ها است . ماندن و تحمل كردن و جنگيندن است كه سخت است . جنگيدن لزوماُ بستن سلاح آخته از رو نيست . همه ما در وبلاگ داريم براي فرار از تنهايي و كسب آزادي مي جنگيم . آيا جز اين است ؟؟

تلخون
2

تلخون با سكسي نوشتن و ركيك نوشتن به جد مخالف است اين را از ابتدا در تمام ياد داشت هايش ابراز كرده است .
آزادي بديهي ترين حق هر فرد در زندگي است كه به سختي به دست مي آيد و مرز هاي آن بسيار نازكند . گاهي درهم مي شوند .
ظاهراً من در نوشته ام نتوانسته ام بگويم كه : سكس از ديدگاه من خصوصي ترين بخش زندگي هر فرد است . مشكلات او در اين مورد به هيچ كس ربط ندارد غير از كسي كه به ترتيبي با او زندگي مي كند . براي برطرف كردن اين مشكلات راه حل هاي بديهي وجود دارد : مطالعه صحيح و مشاوره پزشكي .
من از زن ايراني و جوان و روشنفكر امروز كه وبلاگ مي نويسد و مي خواند متوقعم و خواهش مي كنم به حرمت زن بودنش منطقي باشد . لطافت و نرمش زنانه را بايد با منطق حفظ كرد تا هر مخلوقي به خودش اجازه ندهد به صرف مادينه بودن بر ما بتازد . اكنون ما مجبوريم كه منطقي باشيم . كلافگي و گلايمند بودن طبيعي است و مي گذرد .
يك خاصيت بد در ما هست : به حرف هاي هم گوش نمي دهيم . از ابتداي صحبت هر كسي ، بدون اين كه به آن گوش كنيم تمام حواسمان پرت پاسخي است كه مي خواهيم بدهيم .
راستي شما از كجاي ياد داشت من گمان كرديد با همجنس بازي موافقم يا مخالف ؟؟ برايم مثال بياوريد تا حد اقل در موقعيت بعدي اين چنيني دوباره چنين ابهام آميز حرف نزنم .
تلخون در اين مورد سه ياد داشت دارد . اولينش در 26 مارچ نوشته شده است با چنين مضموني : چرا به دوستمان تاختيد . هر چيزي جايي دارد . او محق بوده كه در اين مورد معترض باشد :
طبق ماده كوفتم حقوق بشر هر كس حق دارد هر افاضه اي كه مي خواهد بكند به شرطي كه آزادي ديگران را ضايع نكند !!
خوب پينك جان هم دلش خواست اينطوري حرف بزند شما چرا به او پريديد و برايش تعيين تكليف كرديد ؟؟ مي توانستيد در اين مورد نظرتان را بگوييد با محترم دانستن نظر او .

و بعد گفتم نمي توان انتظار داشت كه آزادي جنسي در ايران وجود داشته باشد :
حالا ما در مملكتي زندگي مي كنيم كه حتي فدايي و كمونيستش بيست و چند سال قبل به جمهوري اسلامي راي داده اند . همه پدر مادر هاي ما . همه شان لا مذهب ها راي دادند . سر جدتان اي ميل نزنيد با افتخار تمام كه باباي ما راي نداد عوضش عموتان و همه جد و آباء دوستانتان راي دادند . حالا با اين زمينه فرهنگي اين گپ عميق و عريض را چطور مي خواهيد پشت سر بگذاريد . اصلاً آيا بايد از روي اين گپ پريد ؟؟ با كدام انرژي جنبشي ؟؟
ما هنوز نمي توانيم رفتار پدرانه مان را كنار بگذاريم و مي خواهيم به ديگران بياموزيم كه چه كار كنند و چه كار نكنند ؟؟ آزادي يعني اين كه هر كس در محدوده اي كه آزادي ديگران را خدشه دار نمي كند به امر مورد علاقه اش بپر دازد
.

و بعد گفتم كه در هر چيزي بايد اعتدال را رعايت كرد :
يك پدر فيلسوفي داشتيم دو هزار سال پيش كه احتمالا با شونصد هزار واسطه ما را بغل كرده ، ما چمان هم كرده كه مي گفت :
در هر چيزي معتدل باشيد و يا يه چيزي تو اين مايه ها . نه اين كه خيلي ازش گذشته خوب يادم نيست چي گفته !!!!
به هر تقدير اگر ارتباط سكسي بد است براي همه بد است . اگر خوب است براي همه خوب است . اگر مي توانيم انتخاب كنيم ، مهم اين است كه انتخاب كنيم .

و بعد اين كه هر چيزي جايي دارد ، حتي در مهد آزادي دنيا هم شايد چنين دلايلي براي ارتباط آزاد در ملاء عام پذيرفته نباشد :
و اين كه هر چيزي جايي دارد حتي در گلدن يو اس اي
در دنباله ياد داشت هاي ديگر آمد به دليل اين كه باز به آن بحث دامن زده شد از جانب غير منطقي اش .

1
سلام من تلخون هستم !
اول يك ابراز ارادت خالص به سپيده كه به هر چه هست اعتقاد دارد و از آن لذت مي برد . تلخون فكر مي كند مهم اين است كه هر احساسي در انسان بايد اصالت داشته باشد . اصالت در انديشه و احساس و گفتار و رفتار زيبايي غير قابل مقاومتي به انسان مي دهد . و علي رغم گفته تندم برخورد زيباي سپيده بدجوري دلم را نرم كرد .
دوم : آقايان و بانوان وبلاگ خوان و وبلاگ نويس تلخون يك بانوي ايراني است و با پدرام يه جور ديگه زندگي مي كند .
سوم : ايميل هاي دوستاني رسيد . مطالب دوستان ديگر را هم در وبلاگ خواندم . تلخون را تحليل كردم . همواره به اين اعتقاد داشته ام كه پرگويي آدم را به دردسر مي اندازد چنان كه از قديم گفته اند : كم گوي و گزيده گوي تا در كار گيرند . پر گويي من موجب شد تا بسياري مقصود اصلي مرا از ياد داشت هايم متوجه نشوند . برخي تنها لحن گلايه آميز مرا بهانه كردند و نظر دادند .
چهارم : از همه كساني كه به تلخون توجه كردند سپاسگزارم .


تلخون

چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۱

سلام من تلخون هستم
سعي مي كنم خود دار باشم
اول : از تلخون عصباني و شرمنده ام كه او را در چنين بحث هايي وارد كردم !!
دوم : تا كي مي خواهيم خودمان را در گير ماليخوليا هاي ذهن دختركاني كنيم كه گمان مي كنند غريب و منحصر به فردند و هر چه به نظرشان مي رسد بايد بگويند فقط براي اين كه امر بر ايشان مشتبه شده است كه جسورند .
و تقصير شما مرد ها است كه پر به پرشان مي دهيد براي اين كه از پر به پر دختران دادن لذت مي بريد . آن ها هم اوج مي گيرند و با همان اندك فاصله اي كه از زمين مي گيرند گمان كنند به انتهاي آسمان رسيده اند .
و جوجو هايي كه جلوي اولين جرقه ذهنشان كاه مي گيرند ، شعله ور كه شد گمان مي كنند آتش بازي به راه انداخته اند .
كساني كه فكر مي كنند همجنس بازي هديه مدرنيته و غرب است . حالم به هم خورد . مطالعه هم نمي خواهد خاطره سنتي مذهبي به درد نخورتان را راه بيندازيد ، قوم لواط گر لوط را به ياد مي آوريد .
و اين كه اين موضوع چيز غريبي نيست .
اين كه نا گهان همه ما درگير مشكلات سكسي يك آدم ديگر مي شويم . بي آن كه فكر كنيم .
چه مي كشيم از اين فكر نكردن . پس كي مي خواهيم فكر كردن را ياد بگيريم ؟؟
از اين طرف و آن طرف دنيا شروع مي كنيم به پاسخ دادن : آخ بد است ، آخ خوب است ، تو چقدر بدي ، واي آدم ها همه اَخ شدند . اگرمدرنيته و آزادي اين است من به گور باباي همه مدرنيست هاي آزاد مي خندم و … الخ
بابا به روابط خصوصي مردم چه كار داريد ؟ مشكلات خودتان حل شده است ؟؟؟؟ توانسته ايد مشكلات خودتان را حل كنيد ؟؟
متخصصيد ؟؟ دست اندركاريد ؟؟؟ چه كاره هستيد ؟؟؟
كوچولو ! فكر مي كني مشكل سكسي زندانيان چطوري حل مي شود ؟؟؟ بزه كارانشان را مي گويم نه سياسي ها را ؟؟ و مگر فكر مي كني گونه اي از شكنجه زندانيان سياسي چيست ؟؟ هم بند بودن با بزه كاران ، و مگر هم بند بودن با بزه كاران چقدر بد است كه سياسيون داد مي كشند بايد بند ما را جدا كنند ؟؟ آن مسيح زيباي ايراني از فرط قضا نكردن حاجت كليه اش را از دست داده ؟؟ گمان كردي در اين ميان يك منور الفكر پيدا شد كه معضل را ديد و آن هم تو هستي ؟؟؟ داد و قال مي كني كه چه ؟؟
اين طبيعت بدن است ، شما كي مي خواهيد بفهميد ؟؟ كسي آمده بگويد اين همه غذاي لذيذ براي خوردن وجود دارد چرا كره اي ها سگ و گربه مي خورند و مالزي يايي ها سوسك و حشره . اتفاقاً از همان سوسك هاي سخت پوست كه وقتي ريقشان در مي آيد حال آدم به هم مي خورد . كنسروش را هم دارند با همان عكس چندش آوري كه ما روي پيف پاف مي بينيم !! نمك سود و برشته اش را هم دارند و خوب شد يك پينك فلويديش ندارند كه داد بزند آخ چه بيماري هايي كه نمي آورد و جاناتان هم از آن دور تف بيندازد به سر و روي تمام كساني كه سوسك و موش مي خورند ؟؟
هر چيزي جايي دارد ، فقط همين مهم است . چطور ما به پليكاني كه دور مردي كه به پشت براي آفتاب گرفتن خوابيده مي چرخد تا موضع مورد نظر را پيدا كند و بعد بپرد رويش مي خنديم . اما يك لحظه فكر نمي كنيم كه اين طبيعت و نياز است !!
آنموقع كه آريا اشاره كوچكي به كودك بازي و كودك آزاري در استخر ها كرد تنها براي اين كه پسر بود كسي پر به پرش نداد . در اين مورد كسي اظهار نظر نكرد ، اي مرد هاي وبلاگ كه همه دم از حقوق زنان مي زنيد اين پر به پر دادن بي جهت مردسالاري است ، به قول سيزيف شما مي خواهيد پينك داد بكشد ، برايش هورا مي كشيد ، او بيشتر داد مي كشد . چرا هيچكدام از شما براي آريا هورا نكشيد ؟؟ او مشكل را مطرح كرد از ديدگاه خودش هم با آن برخورد كرد ، آن مرتيكه بي شرف را زد ، از استخر بيرونش كردند ، كدامتان هورا كشيديد ؟؟ معضل اين است : بچه بازي نه همجنس بازي كه حتي بچه بازي هم مشكل تازه اي نيست . دو نفر تصميم مي گيرند و انتخاب مي كنند هر گونه رابطه اي كه مي خواهند با يكديگر داشته باشند . حد اقل آنقدر بي شرف نيستند سراغ كودكي بروند كه روابط سكسي را نمي شناسد و قدرت مقابله هم ندارد .
مگر خود من در مورد جلال كوچك ننوشتم . اي شبح به اين شبحي ، بند كرده اي به زنان گنده اي كه خودشان اگر دلشان بخواهد مي توانند حقوق خودشان را بگيرند اما ترجيح مي دهند بنشينند تا تو برايشان يقه شبحي ات را جر بدهي . چرا به كودكان نمي پردازي ؟ به جلال كوچك كه كليه هايش را از دست داد و ما بالاخره نفهميديم براي زندگي از دست رفته او قوه عدالت پرور ما چه كرد ؟؟ كتاب قانون تو براي كودكان چه گفته ؟؟ چه نگفته ؟؟ دفتر قانون ينگه دنيا چطور ؟؟
چقدر به كار مردم فضولي مي كنيد ؟؟ امان از دست شما مردم دهن بين فكر نكن . ديگر دارد حالم از وبلاگ و مردمي كه در آن مي نويسند به هم مي خورد .
پر به پر پرواز ندا گذاشتيد . او سكسي حرف زد و شما حال كرديد . موجب خود ارضايي گفتاري شما شد و تشويقش كرديد . حالا كه نيست ، خبري هم نيست .
خورشيد آمد و شروع كرد از تن و بدن و روزمرگي اش گفتن همه به او لينك داديد حالا كه دچار شك و بدبختي شده مي گوييد كم رنگ شده ، اميدوارم شكش اقلاً واقعي باشد . كف نباشد كه تمام شود .
شيما آمد با خروار ها عقده جنسي و خود كم بيني ، هر پخي كه بود برايش هلهله كرديد ،. چون زن بود و جو غالب وبلاگ مرد !! شايد هم مردي رندي بود كه شما را با نام مونث شيما مدتي به بازي گرفت . خانوم گل آمد با داستان آبكي و سكسي خركي اش كه گل كند و شما او را تقويت كرديد و گل كرد !!
سپيده هست با يك دنيا احساسات رقيق زنانه كه گاهي از آب هم رقيق تر مي شود . و قاصدك كه كاري جز آه كشيدن براي زندگي از دست رفته اش ندارد ، حد اقل در وبلاگ . كاش آن روي فعال روزمره اش را براي ما نمايش مي داد تا از شور زندگي اش هم لذت ببريم .
تازه باسواد ها : بيماري مقاربتي است نه مراقبتي . نمي شود كه همه تان همين اشتباه را بكنيد .
دارد حالم بهم مي خورد . اين وبلاگ ايرانيان است .
مدتي است ندا نمي نويسد بحث سكسي بين زن و مرد از دور خارج شده . ميداني فراهم شده براي عقده هاي سكسي پينك .
پر به پرش بدهيد . دمتان گرم .
كاش كسي بود غير از جعبه شكلات كه به شك جين جين احترام بگذارد و درمورد آن صحبت كند .
من حرف هاي بسياري در اين مورد دارم كه در وبلاگ نمي گنجد . مي توانم شروع كنم اما كنترلي بر ادامه اش ندارم . شاخه شاخه مي شود و تمام نخواهد شد . مجالي براي رودرو بودن مي طلبد .
كاش كسي بود كه به جاي دفاع ازحقوق زنان از كودكان دفاع مي كرد ، شبح ! گاسپار كجاست بگو بيايد .
كاش كسي اولين اصل بحث كردن را به شبح مي گفت كه اول آزادي بيان است ، دوم احترام ، سوم تواضع ، چهارم مشخص كردن موضوع بحث و پنجم مشترك كردن فرهنگ لغات شخصي ، بيرون كشيدن مفهوم هاي يكسان با نمايش هاي متفاوت براي جلو گيري از دعواي انگوري .
من كه ديگر نيستم .
كم كم دارم فكر مي كنم كساني كه رياضي نمي دانند ،‌ رياضي فكر نمي كنند ، خوب نمي توانند زندگي كنند . آويزان ديگران مي شوند بي آن كه مشكلي از ايشان يا خودشان حل كنند . تنها يك وزنه اند كه انگل وار بازه زندگيشان را طي مي كنند .
درست همين الان صد ها كودك در زير گوشمان مورد آزار جسمي و جنسي اند كه تقويمي هم ندارند تا شبحي پيدا شود و از روي تقويم از ايشان ياد كند اگر به دادشان نمي رسد !!
از همه شما عصباني ام و دلگير و منتظر هستم تا روزي برسد و من بتوانم به جايي بروم كه در آن جا طبيعت و باشد و من هم خدايي خلق كنم و بنيشينم با او به گپ زدن شايد جگرم حال بيايد . شيطان كجايي ؟؟ روز ها است منتظرم تا باقي داستانت را بشنوم !!
دم همه كساني كه وارد بحث احمقانه پينك فلويديش نشدند گرم .
سيزيف دوست من دلم برايت تنگ شده ، كجايي ؟؟ پس كي مي آيي ؟
دلم براي شنيدن يك احساس پاك و اصيل دور از خود بزرگ بيني تنگ شده .

روزگار شما خوش
تلخون

سه‌شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۱

سلام ! هنوز تلخون هستم !!
و دارم دنبال اولين اصلي كه شبح گفت مي گردم .
چقدر خوبه شبح هست .
توصيه اش را جدي بگيريد .
اين بهترين كاره . همه بياييد دنبال اولين اصل بگرديم . حد اقل اين جا . خيلي مهمه ، خيلي موثره ، خيلي لازمه . خيلي خوبه باور كنيد .
اي فيزيكي ها و غير فيزيكي هاي وبلاگ بيايد دنبال اولين اصل بگرديم .

قربان همه كساني كه مي روند دنبال اولين اصل بگردند
تلخون
سلام تلخون هستم
او از روي بازي كرد . من هم گاهي از از رو بازي كردن لذت مي برم !!
پاسخ پينك را به مردي كه لب نداشت خواندم و دلم سوخت .
براي ما كه هنوز معاني هيچ يك از كلماتي را كه به كار مي بريم نمي دانيم .
هنجار اجتماعي
مذهب ، قانون و آزادي
كاش به جاي حرف زدن با كلماتي كه معني آن ها را به درستي نمي دانيم و نمي دانيم كجا بايد به كار بروند كمي فكر كردن ياد مي گرفتيم . كمي درست فكر كردن ياد مي گرفتيم .
و من مانده ام كه دختر هاي امروز ما چرا اينقدر معطل خودشانند و فكر مي كنند عجيب هستند و منحصر به فرد !!!
و اين كه : پينك جان صرف اين كه كسي دوستي از جنس مخالف ندارد يا با همجنسش زندگي مي كند حد اقل در ايران دليل بر لزبين بودن يا گي بودن نيست . حتماً بايد رفتاري نا همگون و شايد سكسي از ايشان مشاهده كرد تا چنين برداشتي داشت . همانطور كه تو ديدي و برداشت كردي . و گرنه سال ها است كه گروه هاي دانشجويي اينگونه با هم زندگي مي كنند و اگر هم چنين روابطي داشته اند كسي صرف اين كه با هم زندگي مي كنند چنين برداشتي نكرده كه اتاق ها را به هم جنس ها كرايه مي دهند نه به دو نفر از دو جنس مخالف كه نسبتي هم با هم ندارند بنا براين در يك پاسخ تند به تو مي گويم كه : اگر كسي فكر كرده لزبين هستي حتماً رفتار خاصي از تو سر زده كه اينگونه فكر كرده اند و يا اين كه غرض و مرضي در كار بوده . دوست من از ياد نبر اين جا ايران است و پيمانه هايش با هر جاي ديگر تفاوت مي كند .
ضمناً براي همجنس بازي حتماً نبايد مريض بود يا ………….
زبانم را نگاه دارم .
تلخون
و اما در مورد صحبت همجنس بازي و هر چي بازي !!
طبق ماده كوفتم حقوق بشر هر كس حق دارد هر افاضه اي كه مي خواهد بكند به شرطي كه آزادي ديگران را ضايع نكند !!
خوب پينك جان هم دلش خواست اينطوري حرف بزند شما چرا به او پريديد و برايش تعيين تكليف كرديد ؟؟ مي توانستيد در اين مورد نظرتان را بگوييد با محترم دانستن نظر او . اين اولاً
دوماً كتاب بيلي وايلدر و مصاحبه هاي اينگريد برگمن را بخوانيد خواهيد ديد در سال هاي 1940 خيلي چيز ها در گلدن يو اس اي نيز اشكال داشته ، زمان بوسيدن درفيلم نبايد بيش از چند ثانيه بوده ، در ابتداي فليم شاهد براي تعقيب نبايد دندان مسواك زدن مارلين ديتريش را نشان مي دادند كه خاك عالم زن جلوي دوربين دندانش را مسواك بزند . شوهر مريلين مونرو هم سر صحنه معروف فيلم خارش هفت ساله كه دامن مريلين بالا مي رود و او با دست نگاهش مي دارد ، كلاهش با مريلين درهم رفته است و ……… الخ
و تازه حالا هنوز در فيلم هندي بوسه ي روي لب نمي بينيد براي اين كه ممنوع است و به تازگي اجازه داده اند تا زير دامن هاي كوتاه شلوارك نپوشند و گرنه ديده بوديد كه هنگام رقص وقتي دامنشان بالا مي رود شلواركي سياه به پا دارند .
حالا ما در مملكتي زندگي مي كنيم كه فدايي و كمونيستش بيست و چند سال قبل به جمهوري اسلامي راي داده اند . همه پدر مادر هاي ما . همه شان لا مذهب ها راي دادند . سر جدتان اي ميل نزنيد با افتخار تمام كه باباي ما راي نداد عوضش عموتان و همه جد و آباء دوستانتان راي دادند . حالا با اين زمينه فرهنگي اين گپ عميق و عريض را چطور مي خواهيد پشت سر بگذاريد . اصلاً آيا بايد از روي اين گپ پريد ؟؟ با كدام انرژي جنبشي ؟؟
ما هنوز نمي توانيم رفتار پدرانه مان را كنار بگذاريم و مي خواهيم به ديگران بياموزيم كه چه كار كنند و چه كار نكنند ؟؟ آزادي يعني اين كه هر كس در محدوده اي كه آزادي ديگران را خدشه دار نمي كند به امر مورد علاقه اش بپر دازد .
فيلم زن زيبا را ديده ايد ؟؟ عليرغم اين كه در گلدن يو اس اي همه چيز آزاد است نگاه هاي آزار دهنده و استفهام آميز مردم خيابان را روي جوليا رابرتز مي بينيم . مي بينيم كه او را از فروشگاه ها مي رانند و چيزي به او نمي فروشند . حتي اگر بدانند پول دارد ؟؟ !!!! بابا پس شما چطوري فيلم نگاه مي كنيد تازه اين فيلم سيندرلايي هاليوود است .
فيلادلفيا را ديده ايد ؟؟ عصبانيت دنزل واشنگتن را در فروشگاه ؟ عليرغم اين كه وكيل تام هنكس است .
اين فيلم به قدري زيبا به موضوع بيماري ايدز و نگاه مردم به اين بيماري پرداخته بود كه حساب ندارد . در پايان فيلم من همجنس بازي را به عنوان انتخابي از زندگي به راحتي پذيرفته بودم چون در طي اين فيلم هر دو شريك اينگونه زندگي تام هنكس آنتونيو بانداراس هيچ رفتار غير معمولي نداشتند هيچ حركت اضافه و زننده عاشقانه از آن ها ديده نشد . هر دو در زندگي آدم هايي نسبتاً موفقي بودند و بيماري تام هنكس هم هيچ ربطي به همجنس گرايي او نداشت .
و فيلم جيا !!! با بازي آنجليا جولي ، وقتي كه بيماري در او شدت گرفته و او هنوز علاقه اي عاشقانه به دوستش دارد تلفن مي كند تا فقط صدايش را بشنود ، به خانه اش مي رود تا او را ببيند بي آن كه حتي نزديكش بنشيند . بي آن كه ارتباط جنسي او موجب بيماري او باشد . و اين كه هيچكدام از اين دو نفر ( تام هنكس و آن جليا جولي ) در فيلم ديوانه اين روابط نبودند . زندگي شان را مي كردند چنان كه من و پدرام . حيزي نمي كردند چنان كه بسياري !!
دوستي براي من اي ميل فرستاده بود كه زن كثيف بدتر از مرد كثيف است .
دوست من اول چند سوال مرا پاسخ بده :
كثيف يعني چه ؟
مرد يعني چه ؟؟
زن يعني چه ؟؟
مرد كثيف چيست ؟؟
زن كثيف چيست ؟؟
كثافت را چطور اندازه مي گيرند ؟؟
و اگر كسي كثيف بود چه تفاوت مي كند مرد باشد يا زن ؟؟

يك پدر فيلسوفي داشتيم دو هزار سال پيش كه احتمالا با شونصد هزار واسطه ما را بغل كرده ، ما چمان هم كرده كه مي گفت :
در هر چيزي معتدل باشيد و يا يه چيزي تو اين مايه ها . نه اين كه خيلي ازش گذشته خوب يادم نيست چي گفته !!!!
به هر تقدير اگر ارتباط سكسي بد است براي همه بد است . اگر خوب است براي همه خوب است . اگر مي توانيم انتخاب كنيم ، مهم اين است كه انتخاب كنيم .
و اين كه هر چيزي جايي دارد حتي در گلدن يو اس اي

روزگارمان خوش تا بعد
تلخون
خوب اين هم از اولين گير سال 1381 و همه اين ها نشان مي دهد كه تلخون سر حال است . بَ بَ بَ بــــــــله !!
بر عكس همه 30 بهار قبلي اين سي و يكمين به لطف حضور پدرام بهترين و اولين بهار خوب زندگي ام شد .
با اين كه به اندازه يه فيل كار كردم . و طبق معمول همه كار ها هم باز به لطف حضور پدرام موكول شد به دقيقه 90 اما هنوز خوبم .
آما خسته شدم ها !!!
تازه در سال 1380 اينترنت مجاني داشتيم و بنده به لطف رايگان بودن اكانت هي براي شما افاضه فضل مي كردم . حالا بهاي اينتر نت را بايد با عرق جبين پدرام پرداخت . اين است كه كمي مراعات مي كنم .
همانطور كه استحضار داريد !!!! كسي قوطي كبريت ما را قابل نمي داند تا سري بهمان بزند و نمي داند اگر بيايد قدم بر كف قوطي كه نه بر چشم ما مي گذارد از اين رو براي عيد چهار پنج تا ميوه و يك كيلو نان خامه اي خريديم كه جاي همه خالي نان خامه اي ها را تا دانه آخر اينجانب تناول كردم با دو تا موز بقيه را هم پدرام خورد !!!
سلام به همه تلخون هستم !!
اين عيد سعيد باستاني را به شما و خانوده تان تبريك گفته و سال خوشي را براي همه شما آرزو مي كنم .
ارادتمند شما تلخون
اين به شيوه كليشه اي
حالا به شيوه تلخوني :
سال تميزي داشته باشيد ، به آرزوهاي سال 81 تان برسيد .

*************************************************

شيطان برگشته به افتخارش هيپ هيپ هورا !!

***************************************

شبح به اين مهمي نوبره والا !!
شيطونه مي گه برم كتاب اورادم را باز كنم يه ورد ياد بگيرم بهش فوت كنم آدم شه با هاش دست بدم كه با دو تا واسطه با انيشتن دست داده باشم اقلاً اگر ستاره شناس نشدم !!
شايد هم پنجه خوني روباه و مگس له شده با سس هزار جزيره مهرام بايد دم خونشون چال كنم تا وردم بهتر بگيره .
بابا شبح جون دمت گرم تو اينقدر مهم بودي و ما نمي دونستيم . امان از نفهمي
به قول شاعر گرانمايه : گوش سخن شنو كجا ديده اعتبار كو
راست مي گه والا !! هر چي آدم مهم بود تو اين دنيا شبح ديده و لمس كرده آخ بابام هي ي ي ي ي حالا اگر با مارلين ديتريش آبگوشت بز باش نخورده باشه البته با دو يا چند تا و اسطه !!
ما رو بگو كه كلاهمون پس معركه است و خودمون را كه بكشيم شايد تازه با هزار تا واسطه با يزدگرد سوم دست داده باشيم يا امام جعفر صادق يا قربونش برم امام حسين . ما رو چه به محمد علي كلي و انيشتن و اين حرف ها . هي طفلي خودش مي گه شبح به اين شبحي نوبره والا ما گوش نمي كنيم .

دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۱

سلام دوستان من پدرام هستم
اولين نوشته سال جديد را همراه با تبريكات سال نو و نوروز پيروز به حضورتان تقديم ميكنم . و از تمام دوستاني كه با ايميل و ايكارت من و تلخون را مورد لطف قرار دادند سپاسگزارم .
مثل هرسال ماراتن نفس گير شب عيد تمام شد و جايش را به آرامش نخستين روز هاي سال داد . سالي جديد آغاز شد .
سالي كه مشخصه اش دارا بودن دو محرم و عزاداري در ابتدا و انتهاي آنست . كه به قول تلخون ذوالمحرمين گويند .
جالب ايتجاست از آنجا كه ميهن آريايي اسلامي ما سرزمين جمع اضداد است دقيق ترين و علمي ترين سيستم گاهشماري كه همان گاهشماري خورشيدي است . و نا منظم ترين و ابتدايي ترين سيستم ( تقويم قمري ) هر دو به صورت مخلوطي ناهمگون مورد استفاده قرار ميگيرند . و چرخش اين دو نسبت به هم بسته به وضعيت اجتماعي سياسي كشور گاه تبديل به نقطع عطف حوادث مهم سياسي ميشود.
به عنوان مثال تقارن محرم سال 1342 با نوروز منجر به حوادثي شد كه 15 خرداد را پديد آورد و ….
به هر حال هرچه جامعه اي كمتر بر اصول امروزين سياست و اقتصاد استوار باشد حساسيت بيشتري نسبت به تحريكاتي اينچنين دارد .
به اميد سالي نيكو….

*******************************************************
و اما بعد…
در مورد بحث شيرين لواط !
راستش درين امر كه انتخاب نحوه ارتباط سكسي امري كاملا شخصي و خصوصي است بحثي نيست . ما در ايران به علت تابو بودن اين مسايل كمتر ميتوانيم بدون تعصب يا حب و بغض اظهار نظر كنيم . در صورتي كه در غرب از آنجا كه همه چيز قانونمند و طبقه بندي شده است هر فرد ميتواند از نظرات علمي دانشمندان گرفته تا تجربه شخصي آدمهاي معمولي در مورد همجنسگرايي را بخواند و بشنود .نه اينكه از دور آنرا نفي كند يا به آن علاقمند شود .
همين بر خورد سطحي و بدون مطالعه در ايران باعث شد بيماري مهلك ايدز به صورت تابو درآيد . و تا همين يكي دوسال پيش
حتي بردن نام آن مكروه بود . تا جاييكه هنوز پينك فلويديش عامل انتقال آنرا همجنس بازي ميداند!
من و تلخون چند ماه پيش دو فيلم سينمايي بسيار زيبا در اين مورد ديديم كه از ديدگاهي ويژه و جديد به اين پديده ( همجنسگرايي) مينگرد . تلخون پيشنهاد كرد تا دوستان علاقمند براي افزايش آگاهي اين دو فيلم را تماشا كنند.
- Philadelphia با بازي تام هنكس و آنتونيو باندراس در مورد Gay love & AIDS .
- Jia با بازي آنجليا جولي در مورد Lesbian love & AIDS .


یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۰

سلام دوستان من پدرام هستم
چند روزيست كه به خاطر مشغله هاي شب عيد من و تلخون ننوشتيم ولي از خوندن وبلاگهاي دوستان غفلت نكرديم .
پينك فلويديش مطلب جالبي در مورد عدم علاقه به شغل نوشته . البته از نظر من به تعمق بيشتري نياز دارد.

*************************************
آقايون و خانوم هايي كه درين شهر شلوغ رانندگي ميكنيد شما را به خدا به خط ممتد وسط خيابان توجه داشته باشيد!! به محض گيرافتادن در راهبندان به لاين مقابل تجاوز نكنيد.
اشغال لاين مقابل گره ترافيك را كور ميكند.


*************************************

سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۰

سلام دوستان من پدرام هستم.
شرمنده از دوستاني كه اين چند روز اكانت مصرف ميكنند و به وبلاگ ما سر ميزنند و مطلب جديدي پيدا نميكنند.راستش اين روزها بدجوري گرفتار كار هاي شب عيد شديم.
هم من و هم تلخون-
طفلك تلخون كه ديگه حسابي خسته و كلافه شده. ميفهمم كه چقدر خودشو كنترل ميكنه كه خستگيش به بد اخلاقي تبديل نشه . و با اون چشماي قشنگش يك نگاه عميق و معنا دار به من ميندازه كه توش خيلي چيز ها هست.
و من فقط ميتونم بهش بگم دوستت دارم عزيز دلم.

امشب شب چهارشنبه سوريست....به همه خوش بگذره...مواظب خودتون و به ويژه بچه هاي كوچولو باشيد.
تا بعد.....

یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۰

سلام پدرام هستم از اونجاييكه ميل باكس من پر از ايميل هايي بود كه جواب درست به معماي ديروزم نداده بودند امروز جواب رو ميذارم تو وبلاگ:
SOLUTION:

Today: the son is X years old and the mother is Y years old: X+21=Y

In 6 years: 5(X+6)=Y+6
------------------------------------------------
5X+30 = X+21+6
4X = -3 =>
X = -3/4

The son is -3/4 years old. That means -9 months.


...SO, THE FATHER IS ON TOP OF HER
تا بعد
سلام تلخون هستم !
افاضه فضل مي كردم در اين جا ، آقاي سيفي برق را قطع كرد ، همه اش پريد . فكر كنم شايد دوباره يادم بيايد.
مي گفتم :
اول : دلم نمي خواهد هيچگاه در مقام پاسخگويي يا انتقام جويي بر آيم . از اين رو مطالبي كه به نظر آمد در جواب سيزيف بود ، نه در پاسخ او كه نگرش من بود نسبت به آن چه كه بايد باشد و نيست .
سيزيف يا هر آدم ديگري ، خودش و انديشه هايش محترمند ، به واسطه اين كه به دنيا آمده اند و عقايدي دارند . هر چند كه مطابق سليقه من نباشد . محترمند تا جايي كه آزادي ديگران را مخدوش نكنند. حقوق كسي را پايمال نكنند . و اگر من پاسخي داشتم براي مطالب سيزيف از اين رو بود كه مي ديدم اين گونه انديشيدن سال ها است كه حقوق نيمي از جامعه را پايمال كرده است ، بلكه هم بيشتر . تفكري كه زن را براي آرامش مرد و لطافتش را براي لذت او مي داند ، كودكان را هم فارغ از جنسيت البته !! جزء اموال او حساب مي كند و به او حق مي دهد كه پدر پدر سوخته شان را در بياورد ، آرين را از ياد برديم كه پدرش با وجود فساد اخلاقي و پرونده به جرم قتل او تنها به تبعيد همراه با خانواده اش محكوم شد .
ديگر بگذريم از آخرين موردي كه روزنامه ها رو كردند و من خبر دار شدم : انسيه سه ساله . با همه بدبختيي كه شرع و قانون ما براي او و مادرش حكم داد . پدر انسيه به خاطر شكستن دنده و سوزاندن بدن و ضربه به سر اگر اشتباه نكنم مجموعاً او را به پرداخت 100 هزار تومان محكوم كرد !!! تا عبرت بگيرند پدران ديگري كه صد هزار تومان را مثل خاشاك در جيب دارند !! و كودكانشان را به صلابه مي كشند . بهتر است ديگر از جلال كوچك حرف نزنيم كه شايد همه خوانديم مرداني كه زن را براي زن بودنش مي خواهند با كودك او چه كردند ،‌ كه گرگ با گرگ نمي كند چه برسد گرگ با خرگوش !!! ( قابل توجه تئوريسني كه قدرتمندان را گرگ مي داند و ضعفا را خرگوش و دوستي اين را گفت و پاسخ مرا نداد كه ....... )
اي همه كساني كه اينگونه فكر مي كنيد ، اگر نمي خواهيد در نگرشتان تجديد نظر كنيد ، نكنيد ، به جهنم !!! حد اقل آزادي ديگران را محترم بشماريد و عقايدشان را . و اگر قيدي از دست و پاي همنوعان خود بر نمي داريد ، كه به قول دوستمان ، مايه گذاشتن از خودتان است ، حد اقل قيود آن ها را سنگين تر نكنيد ‚ روي سينه شان بختك نشويد .
و اي كساني كه اينگونه فكر نمي كنيد . گفتمان راه حل خوبي است ، دست به دست هم بدهيم تا مخ كساني را كه چنين مي انديشند بزنيم !!!!! اگر گمان مي كنيم جامعه اي كه در آن زندگي مي كنيم نياز دارد تا ياد بگيرد بايد به يكديگر احترام گذاشت و حقوق انساني را محترم شمرد و جاري كرد بياييد با كساني كه انساني انديشه نمي كنند گفتمان كنيم ، نه اين كه بجنگيم و نه اين كه سرمان را در برف كنيم و بي تفاوت باشيم . به قول دوستي : خدا به كمك ما نياز دارد .
پس اگر خدايي هست ( كه اميدوارم باشد ، همزمان با اين كه اميدوارم نباشد ) به او كمك كنيم تا از هچل آفرينش انسان در بيايد كه حسابي درگل مانده است .

روزگار همه مان خوش
تلخون

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۰

تلخون وحشي مي شود

سلام ، تلخون حرف مي زند :
فراموش نكنيم در ابتدا كه نطفه بسته مي شود ، در زهداني هر حيواني كه مي خواهد باشد ، از نوع همان حيوان است . مدتي بايد بگذرد تا جنسيتش مشخص شود ، چند هفته اول فقط نهنگ است ، شير است ، سوسك است ، آدم است بعد معلوم مي شود نر است يا ماده . گاهي هم مبهم مي ماند .
طرف !!! تو كه حواست خوب جمع است و زيركانه ابتدا ماده بودن را به رخ مي كشي و بعد انسان بودن را بدان و آگاه باش كه : همه ما اول آدم هستيم ، به خصوص در چند هفته اول زندگيمان ، همان هستيم كه بايد باشيم ، فارغ از جنسيت .
مادر تنها حس مي كند باردار موجود زنده اي است كه در او رشد مي كند . او تنها به يك موجود زنده كه از او متولد خواهد شد عشق مي ورزد , در هيچ لحظه اي حس نخواهد كرد آبستن مادينه اي است يا نرينه .
دلم مي خواهد اول آدم باشم و هستم. مي فهمي! دلم مي خواهد اول انس باشم و هستم . دلم مي خواهد اول سر و چشم و بيني و دهان و دست و پاي مرا كه شبيه تو است بييني بعد به فيزيولوژي اندام من فكر كني و مرا زن بخواني ‚ كه نمي بيني !! تمام چشم و ذهن تو را لطافتي پر كرده كه از آن مي گريزي .
هي ! تو ، من آدم هستم . چقدر سختت است اين حقيقت را بپذيري . آي فيلسوف ها كه دنبال حقيقت مي گرديد ، حقيقت اين جا است در وبلاگ تلخون بشنويدش : من آدم هستم . حقيقتي كه واقعيت دارد . همه شما حامل چنين حقيقتي هستيد . چشم باز كنيد و ببنيدش .

چشم دل باز كن كه جان بيني
آن چه ناديدني است آن بيني

روزگار همه مان خوش
تلخون
هنوز تلخون حرف مي زند :
من يكي از مخالفان سر سخت ازدواج براي طبقه متوسط فرهنگي ، اقتصادي ، اجتماعي به بالا هستم . چرايش را در يك فرصت مناسب توضيح خواهم داد . با اين همه امشب كه در راه خانه بودم يك لحظه دلم لرزيد از شوق اين كه در كنار پدرام زندگي مي كنم و لبريز از عشق شدم .
شايد به اين دليل كه هيچگاه گمان نبرده ام كه در بند شده ام . چقدر خوب است !

روزگار همه مان خوش
تلخون


سلام ، تلخون هستم !

امروز يك جفت چشم سبز درشت مستقيم در چشم هاي من نگاه كرد ، قلبم لرزيد .
انديشيدم اگر در چشم هايي كه بايد ، نگاه مي كرد چه جرقه اي بر مي خواست از تلاقي الكترود دو نگاه !!
و صاحب چشم ها با آن همه سادگي و احساس اگر نقاش يا نويسنده يا موسيقي دان بود ، چه كار ها كه نمي كرد . قسم مي خورم كه مي توانست دنيايي را باهرم احساسش گرم كند ، اگر كه در جايي ديگر غير از اين قسمت نفرين شده آسيا به دنيا مي آمد .
اما اكنون يك نقاش ساختماني ساده بيشتر نيست . حيف !!
من آدم عصباني مزاجي هستم . ( اينطور كه ديگران مي گويند ‚ سيزيف هم حتماً اين را متوجه شد كي هي گفت : آرام باش تلخون . گزك دستتان دادم ها ‚ بعد از اين مرتب تو روي من نياوريد كه عصباني مزاج هستي . كلاهمان در هم مي رود !! ) سعي مي كنم فقط يك لحظه منطقي باشم و عصبانيتم را اطلاع دهم كه : من عصباني هستم و نياز دارم كه غير منطقي باشم ‚ اي كسي كه مرا عصباني كرده اي يا عصباني مي بيني كمي تحمل كن ‚ حالم جا مي آيد و منطقي مي شوم. و بعد غير منطقي مي شوم و هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررر .
( به هر حال هر كسي نياز دارد در لحظاتي بي منطق باشد . اگر اين را بدانيم و بپذيريم خوب است . )
حالا اگر آدم روبرويم پدرام باشد ‚ خونسرد است و به خواهش من سعي مي كند دفترچه دلايل منطقي اش را باز نكند تا من از غلغل بيفتم . البته من هم تازگي ها خيلي غلغل نمي كنم . اما اگر آبجي تلخون و مامان تلخون باشند كه ديگر خر بيار و باقالي بار كن مي رويم به صحراي كربلا و د‏ِ بجنگ . با اين توجيه كه : چرا فقط تو عصباني شوي ؟ ما هم عصباني مي شويم ببين چه كيفي دارد ؟؟؟
( كه سياق بيشتر آدم ها همين است ‚ شايد تلخون هم زبانم لال يكي از آن ها باشد . به اين ترتيب هيچگاه اختلافات حل نمي شود ‚ به هر حال بايد منطق يك نفر كار كند و كوتاه بيايد ، اگر نه يادش بيايد كه شايد نفر روبرويش هم به اندازه او نياز به بي منطق بودن دارد و به دل نگيرد ‚ وسط دعوا كه حلوا خير نمي كنند ! )
خوب ولي من معتقدم كه بيشتر كار ها باگفتمان حل مي شود و اين را تجربه هم كرده ام تا حدودي .
فرشاد به حضرت عباس از پشت بام حرف نمي زنم . اصلاً مي شود خودت هم بياي بالا و با هم حياط را نگاه كنيم ؟!!

مهم اين است كه آدم بيشتر وقت ها بتواند منطقي بماند كه اين هم خيلي سخت است حتي براي من كه از روي پشت بام با شما صحبت مي كنم . گاهي وقت ها يك لحظه منطقي بودن كافي است به سياق رضاعلي : خدايا يك لحظه منطق !!!

بالاخره تمام شد
روزگارمان خوش
تلخون
به هر تقدير ‚ امروز چهار مين سالي است كه من و پدرام به عقدِ بند هم درآمديم ( منتظر شنيدن تبريك هايتان هستيم ؟؟ !! lol ). اما جه عقدي ‚ چه كشكي ‚ چه پشمي . من و او خوب مي دانيم هر لحظه كه بخواهيم با يكديگر زندگي نكنيم هيچ مانعي نمي تواند جلويمان را بگيرد ‚ اصلاً مانعي براي اين كار وجود نخواهد داشت . هر دو مي دانيم كه اگر نخواهيم كنار هم باشيم هيچ قانوني نمي تواند ما را به اين كار مجبور كند و اين كه هر دو يكديگر را مي شناسيم و مي دانيم براي اين كار نياز به اعمال هيچ رفتار غير منطقي نداريم . ما هر دو در اين مورد فكر كرده ‚ با هم تبادل نظر كرده ايم و اين را پذيرفته ايم كه اگر روزي يكي نخواست با ديگري زندگي كند به راحتي و به دور از تشنج اطلاع دهد(به اين ترتيب چون ميدانيم هيچكدام بندي برپاي ديگري نخواهد بودهر روز بيش از پيش به هم علاقمند ميشويم و اين خيلي خوب است.) فقط مهم اين است كه چنين خواسته اي كامل و از سر تفكر بوده و با آينده نگري توام باشد . ( يعني نروي بعد شكست خورده و پشيمان بر گردي كه غلط كردم ‚ يا اين كه برنگردي و هي افسوس بخوري كه : بابا عجب غلطي كردم ها !!)
من گمان مي كنم هر كسي بايد خودش را و دوره هاي ركود ذهني و بدني و روان نژندي هاي عاطفي اش را بشناسد و بداند كه اين دوره ها چقدر طور مي كشد و هر چند وقت يكبار اتفاق مي افتد . به اين ترتيب پريشان حالي هايش را تشخيص دهد .
مهم تر از همه چيز اين كه بداند قلب عاشق هم خسته مي شود و نياز به استراحت دارد. بيشتر اوقات خواهش هاي ترك زندگي زناشويي بدون توجه به چنين نيازي است . مهم اين است كه چنين دوراني شناخته شود وگرنه اگر چنين خواهشي بيايد و عملي شود كه به تركستان رفته ايم و اگر عملي نشود باز هم هر كس هندوانه را زير بغل خودش و منت را سر ديگري مي گذارد كه : من فداكاري كرده و تو را تحمل مي كنم ! در حالي كه قشر متوسط فكري فرهنگي اقتصادي اجتماعي مي تواند مشكلاتش را با گفتمان حل كند . تلخون عميقاً به گفتمان اعتقاد دارد .
ولي خودمانيم ها بعضي وقت ها خسته مي شوم وقتي مي بينم به اين دردسر دچار شده ام كه همه نياز ها و عواطفم را بايد با كلمات بيان كنم . بعضي وقت ها همحسي- خيلي به داد آدم مي رسد- وقتي كه گفتمان پدرت را در آورده !!
همچنان تلخون سخن مي گويد :

در سفري كه با پدرام آشنا شدنم ‚ خيلي شيطنت كردم . آي جست وخيز كردم . نه سر جايم در اتوبوس نشستم ( كه پشت راننده بود و بعد فهميدم ديگران آينده نگري كرده و از ترس جان آن جا ننشستند و من پشت راننده تنها بودم ) نه كنار يك نفر مثل آدم آرام گرفتم . موهاي كمندي داشتم تا اين جا . و اصراري بي پايان براي اين كه نا مرتب نباشد ( هنوز هم كه موهايم دوسانتي اند هم همين اصرار را دارم ‚ و از شما آقايان هم عاجزانه مي خواهم كه پس گردنتان را همواره تيغ انداخته و مرتب نگاه داريد ‚ چه مي شود سه هفته يكبار موهايتان را كوتاه كنيد !! مگر در سال چقدر هزينه بر مي دارد ؟؟ ماكزيمم بيست و پنج هزار و 500 تومان ) روزي دوبار به انتهاي اتوبوس مي رفتم ‚ موهايم را شانه مي كردم و مي بافتم . از سر گرمي هاي پسر ها اين شده بود كه زمان بافتن موهايم مي آمدند تماشا كه چطور گيسواني به اين بلندي را تنهايي مي بافم ‚ هر اندازه هم دقت كردند ‚‌ ياد نگرفتند ‚ اينطور كه خودشان گفتند . ودختر ها آي حرص خورند ‚ آي حرص خوردند . در انتهاي سفر هم در يك حركت جسورانه به همه شماره تلفن دادم و از همه شماره تلفن گرفتم ‚ پسر و دختر . نتيجه : دختر خانم هاي روان نژند شده در طي سفر به مامان تلخون زنگ زدند كه : ديگر اجازه ندهيد تلخون مسافرت برود ‚ او با رفتارش مي خواهد ثابت كند دختر با پسر تفاوتي ندارد ‚ به همه شماره تلفن داد و از همه شماره تلفن گرفت . پس از آن گمان مي كنيد چه شد ؟ مامان تلخون ‚ دختر آقاي شيخ الشيوخ از همه بهتر ( ره ) ؟؟ طفلي مامان تلخون نقره داغ شد ‚ حساب مرا هم رسيد ‚ اما نه آنطور كه بايد مي رسيد و اي ي ي ي ي ‚ نسبت به آن زمان روشنفكري هم به خرج داد . ولي علي رغم همه تلاش من بر رفتن به سفر ‚ بالاخره بانوان كار خودشان را كردند و ماجراهاي مسافرت من با آن گروه بعد از دوبار ديگر خاتمه يافت و پشت دستم را داغ كردم كه با يك گروه پسر و دختر هرگز سفر نروم .
نا گفته نماند كساني كه آن جا بودند سنين متفاوتي داشتند . از 19 سال تا 48 سال . با همه هم دوست شدم . با همه هم حكم بازي كردم ‚ از همه شان هم بردم . شب كه مي شد سه گروه مي شديم ‚ بانوان در يك اتاق به هم مي چپيدند و پشت ديگران وراجي مي كردند ‚ تعدادي از آقايان هم در يك اتاق حرف ركيك مردانه مي زدند ( گوش دختر ها هم عجيب تيز بود براي شنيدن چنين حرف هايي ‚ خنده هاي زنانه شان حال مرا به هم مي زد )
گروه سوم من بودم و 7 آقاي ديگر كه چهار به چهار حكم بازي مي كرديم و گروه هاي برنده هم با هم بازي مي كردند ‚ آن سال به طرز غريبي همواره برنده بودم ‚ نه براي بازي خوب ‚ براي برگ هاي فوق العاده اي كه به دستم مي رسيد ‚ به طرز معجزه آسايي بيشتر برگ هاي برنده دست من بود ‚ البته آن جا يك آقاي خوب حرفه اي و مودب هم بود كه كمي پليتيك هم از او ياد گرفتم !!
يك شب ديدم يك خورشيد از حمام آمد بيرون ‚ تمام صورتش از تميزي مي درخشيد ‚‌ و من فكر كردم : آخيشششششششششششششش‚ اين آقاهه چقدر تميز است ؟؟؟ روحم كلي شاد شد . ( نگوييد هر كس از حمام بيرون مي آيد تميز است ‚ بعضي از آدم ها از حمام هم هپلي بيرون مي آيند ‚ اه )
او كسي نبود جز پدرام با دست هايي گرم و چشماني به غايت مهربان و صدايي آرام ….. .و من نه يك دل نه صد دل نه يه سر سوزن در آن موقع عاشقش نشدم . خوب براي اين كه مشغول بازي بودم و حواسم به اين چيز ها نبود !!!
سلام تلخون هستم !!
من دلم نمي خواهد وقتي با مردي دوست مي شوم فكر كنم مانند برادرم است ‚ دلم نمي خواهد مردي كه با من ارتباط دوستانه بر قرار مي كند مرا جاي خواهر خود بداند . دلم مي خواهد با هم دوست باشيم ‚ فقط همين . تلخون معمولاً با آقايان راحت تر ارتباط بر قرار مي كند تا بانوان . حالا اگر يك وقتي دكتر نوش آذر چنين چيزي را بخواند تشخيص مي دهد كه من مشكل جنسي دارم ‚ لابد !
با مرد ها راحت ترم چون بيشتر وقت ها زماني كه به يك چيز فكر مي كنند ‚ فقط به همان چيز فكر مي كند نه همزمان به هزار تا چيز ديگر . وقتي مشكلي دارند دنبال سريعترين و راحت ترين راه مي گردند و تنها بايد كمكشان كرد كه راهشان عملي هم باشد و كمي آينده نگري را هم به آن ها بچباني ‚ آينده نگري منطقي و كاربردي البته . مرد ها را بيشتر دوست دارم چون پيچيده نيستند ‚ از همه بهتر اين كه كمتر از زن هاي ايراني براي خودشان بند و زنجير مي تراشند و به واسطه دنيا به كام بودن ازلي ابديشان ساده تر هم به دنيا نگاه مي كنند . گاهي اما آنقدر نيمه پر ليوان را مي بينند كه گمان مي كني از ديدگاه ايشان الان است كه ليوان سر ريز كند ( بگذريم بعضي وقت ها هم از ديدگاه ايشان ليوان خشك و خالي است ‚ اما نه همواره ‚ و حسنش به همين است ) . مرتب غمزه نمي آيند ( گرچه ‚ كم هم عشوه ندارند ) و البته همه اين ها نسبي است . مثل تقريباً همه چيز ها .
و چه كيف مي دهد كه با يك مرد خوشبوي مرتب شيك پوش ( و نه لزوماً گران پوش ) مودب و تميز و لوده كه الكي غيرتي هم نمي شود اما بي خيال هم نيست ‚ شام بخوري ‚ آي مي چسبد . يك اسداله ميرزاي حسابي ‚ و دست آخر هم از دستش فرار كني ‚ قبل از اين كه بند را آب بدهي !!!!!!!!!
با مردها راحت ترم چون آن ها هم راحت تر از همجنسان خودم مرا مي پذيرند . همجنسان خودم هزار جور به من شك مي كنند.
و تازه من به يك چيز ديگر هم اعتقاد دارم . اگر مجموع رفتار كسي نشان دهد كه چگونه مي انديشد و سلوك مي كند ‚ محال است ديگران چيز ديگري فكر كنند . البته كساني كه با او گفتگو مي كنند و ارتباط دارند نه كساني كه فقط تماشا مي كنند و قضاوتشان به چشمشان است . خوب است شما مرا نمي بينيد !!! lol

تلخون
سلام من تلخون هستم !
فرشاد مي گويد : ……. فرشاد چيز هاي زيادي مي گويد و مرتب تلخون را تحليل مي كند و عوض همه شما ها به او مي توپد. خيالتان راحت باشد . او مي گويد تلخون كليشه اي مي نويسد و يا مي انديشد . از روي پشت بام حرف مي زند و گمان مي كند همه در حياط ايستاده اند . بابا يكي بيايد درب پشت بام را باز كند . موضوع اين است كه تلخون روي پشت بام گير افتاده !! نگرانم همينطور كه مشغول وراجيست از طرف ديگر بيفتد در كوچه اي ‚ بيغوله اي ‚ جايي . آهاي ي ي ي ي ي ي يكي كليد بياورد ! ( جينا باز هم مي خواهي به من غر بزني !!!! )
سلام -پدرام هستم.
يه معما ! حل كنيد و جواب بفرستيد. جايزه هم خبري نيست .


At present the mother is 21 years older than her son. After 6 years, the age of the mother will be 5 times the age of the son

?QUESTION: Where is the father now

جواب رو در شماره بعدي بخوانيد.
تا بعد......

پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۰

سلام تلخون هستم !
داستايفسكي مي گويد : ما در برابر همه كس و همه چيز مسئوليم !!
فكر مي كردم و به اين نتيجه بديهي رسيده بودم كه هر كسي مختار است در وبلاگش هر چه مي خواهد بنويسد . به اين انديشه من آقاي سيفي ‚ مرد جواني كه آشيانه ما را رنگ آميزي (!!‌) مي كند هم دامن زد كه : هر كس سليقه اي دارد .
اين ها همه بديهي و پذيرفته . مي ماند يك چيز . سطح سليقه مان را چطور بايد بالا ببريم ؟ سطح فرهنگ و دانايي مان را چطور ؟؟ و اصولاً دانايي و فرهنگ به چه چيز هايي گفته مي شود ؟ و پيمانه مان براي اندازه گيري سليقه چيست ؟؟
خوب همه اين ها منجر مي شود به اين كه : به عقايد و افكار يكديگر توجه كرده ‚ تحليلشان كنيم . خيلي بهتر خواهد بود اگر تحليل مان را در مورد موضوع بررسي شده نيز بيان كنيم . البته موضوع را تحليل كنيم نه نويسنده اش را . تحليل و باورمان را بگوييم نه اين كه پاسخ نويسنده را بدهيم .
براي حل يك مسئله رياضي يا فيزيك همواره به داده ها و خواسته ها توجه مي كنيم نه به طراح مسئله ‚ مي خواهيم مسئله را حل كنيم نه اين كه طراح را به صلابه بكشيم .
عمده مشكل اين جاست كه بيشتر وقت ها نويسنده را تحليل مي كنيم و پاسخ او را مي دهيم . در پي حل مسئله نيستيم .
بيشتر شما وبلاگ نويسان تعداد زيادي از آقايان با نام « جواد » را معذب كرده ايد . نخنديد . من كاملاً جدي هستم و به اين مسئله معترض . شاكي ام و از همه شما ها دلگير كه همه چيز را سطحي مي كنيد و لحظه اي به كاري كه مي كنيد نمي انديشيد . فقط در پي پاسخ دادن هستيد . همه تان اين نام را با فرهنگي نا بهنجار به فرهنگي نا بهنجار آلوده كرديد . در واقع همان كاري را انجام داديد كه به آن اعتراض داشتيد . و شنيده ايم كه خرما خورده منع رطب نمي كند !!
تعداد كمي به ريشه يابي اين مسئله پرداختند ‚ همه از نماد هاي آن صحبت كردند كه شايد زياد هم ريشه دار نبود . تعداد اندكي شايد به ريشه ها پرداختند . يكي اش رفيق خودمان پدرام بود. باقي دچار كليشه شديد كه : هر كسي ظاهرش اينطوري باشد كه لزوماً اينطوري نيست !!!!!!! يكي اش خودما ‚ تازه ما كه خودمان را مي شناسيم ‚ شما هم كه ما را مي بينيد و مي دانيد كه چقدر با حال هستيم . و اين شد پاسخ دختركي كه گمان مي كند شنا كردن بلد است ‚ تيوب به كمرش بسته ‚ لاجرم زير آب نمي رود و گمان مي كند دريا يعني همين كه رويش مانده . اگر هم تيوبش را باز كند زير آب مي رود و بالا نمي آيد و گمان مي كند دريا يعني ترس و وحشت و خفه شدن .
به ياد بياوريم جمله آن كارتن زيبا را كه هميشه در انتهايش مي شنيديم :
كار هر بز نيست خرمن كوفتن
گاو نر مي خواهد و مرد كهن ...... لاك پشت !!
نتيجه اخلاقي :
مغزمان را عادت دهيم كه به طور حرفه اي منطقي فكر كند . اين كار اتفاقاً براي روح هاي لطيف و قلب هاي حساس بسيار سودمند تر است .


فرشاد ‚ اي جيميني كريكت تلخون كجايي !!

روزگار همه مان خوش
تلخون



سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۰

بانوان عزيز صداي كف زدنتان را نمي شنوم ‚ لطفاً برايم اي - ميل بزنيد . خودم را براي خودم و براي شما در حضور سيزيف و آقايان ديگر خفه كردم . خيلي انرژي برد . نياز به تشويق دارم . سر جدتان دريغ نكنيد كه خيلي محتاجم .

تلخوني كه اصلاً فمينيست نيست !!

روزگار همه مان خوش اگر سيزيف و بقيه بگذارند
درشتي و نرمي به هم در به است
چو فاصد كه جراح و مرهم نه است


از تلخون به سيزيف !! از تلخون به سيزيف !!
سلام دوست من ! تلخون حرف مي زند. مي شنوي !
ببين ! من يك زن هستم . با تو صحبت مي كنم . با تو كه مرد هستي و واقعگرايانه مي گويي كه دنيا از آن شما ست و با قوانين شما اداره مي شود . درست است ‚ اما چرا ؟؟
من به عنوان يك زن فقط يك چيز مي خواهم . آزاد باشم تا بخواهم !! همين .
دلم مي خواهد بتوانم هر چه مي خواهم بخواهم . نه هر چه شما مي خواهيد . دلم مي خواهد در انتخاب لطافت يا زمختي آزاد باشم نه اين كه شما براي من بخواهيد زمخت باشم يا لطيف .
ببين !
موضوع حقوق برابر است . و اين حقوق برابر در توجه كردن به شباهت ها و اختلافات به طور مساوي است . يعني اين كه تفاوت ها پر رنگ نشوند تا حقي ضايع شود . مسلماً من و تو شبيه يكديگر هستيم به همان وضوحي كه با هم متفاوت هستيم و بالعكس . من مي خواهم تفاوتم با تو مرتب در جهت محدود كردن خواسته هايم بر سرم كوبيده نشود . من مي خواهم كه حقوق بديهيم به عنوان لطف و هديه با هزار منت به من داده نشود . من مي خواهم باشم . چنان كه تو هستي . نه كه باشم چنان كه تو هستي . تو هم فيلم هاي هاليوودي را مي بيني ؟ پس حتماً PEACE MAKER را هم ببين اگر نديده اي و نيكول كيدمن را ‚ با يكدنيا زيبايي كه خودش دارد و يك عالم قابليت كه در فيلم به او چپانده اند ‚ بي آن كه زمخت باشد .
چه كسي مي گويد كشتن كاري مردانه است ؟؟ مگر آن زمان كه خفاش شب مي كشت اگر زني جرئت داشت و مي توانست بكشد ‚ جربزه اش را داشت به جاي اين كه تسليم شود زخم بزند آن وقت عنكبوت شب هاي مشهد متولد مي شد ؟؟ تو بگو آيا هنگامي كه زني مورد خشونت قرار مي گيرد بايد منتظر شود تا مردي ديگر از او دفاع كند ‚ اگر نه بميرد ؟؟
زن بايد بماند تا مرد جلوي دشمن را بگيرد ‚ اگر نگرفت تسليم شود يا خودش را بكشد . كدام ترازوي عدالتي اين بي عدالتي را خواهد سنجيد ؟؟ آيا اگر زني ديد ظلمي مي رود ‚‌ آيا اگر براي دنيايي كه در آن زندگي مي كند نگران شد ‚ براي كودكاني كه كشته مي شوند ‚ براي همنوعاني كه شكنجه مي بينند و توانست جلوي ظلمي كه مي رود را بگيرد به طريقي كه توانست ولو كشتن ‚ بيهوده و منتظر بماند كه مردي بيايد و بجنگد كه جنگ و كشتن كاري مردانه است ؟؟
هزاران سال زن ها نشستند در خانه ها تا مردهايشان بروند و بجنگند . نشستند و با اشك عشق هايشان را بدرقه كردند تا آن ها بروند و بميرند و داغشان را عمري بر دل آن ها بگذارند ‚‌پيروز باز گردند و يا هر گز بازنگردند . يا اين كه شكست بخورند و آن ها را بي دفاع ‚ خلع سلاح ‚ بدون مهارت حتي براي دفاع كردن از خودشان تنها بگذارند تا غارتشان كنند ‚ به ايشان داخل شوند و بكشندشان و يا عزيزانشان را جلوي چشمان هراسان و دست هاي ناتوان و قلب هاي لرزانشان مثله كنند. اين هزاران سال خاطره ‚ اين هزاران سال ترس سينه به سينه ‚ ذهن به ذهن ‚ تخيل به تخيل به من رسيد و من براي اين كه چنين خاطره اي از ذهنم محو شود ، تا به فرزندم و فرزندت نرسد خواستم كه بگذارند تا بخواهم . بگذارند انتخاب كنم . اين بديهي ترين را . اين تنها ويژگي را ‚ اين تمايز بين انسان و حيوان را . انتخاب آگاهانه را . من مي خواهم سنجه در دستان خودم باشد . مي خواهم شاهين ترازو خودم باشم نه تو . دلم نمي خواهد تو براي من تعيين كني چه باشم . مي خواهم خودم تشخيص بدهم كجا بايد خشن باشم و كجا نرم و نازك . چه كسي مي گويد تاچر مرد بود ؟ من مي گويم كه زن بود . مگر زن ها نمي توانند جايي كه لازم است خشن و جدي باشند ؟ ديدي كه مي توانند . چنان كه توانسته اند تا هر جا كه مي خواهند لطيف باشند . مگر كسي بر موسيقي داناني چون بتهوون و موتزارت خرده گرفت با آن همه لطافتي كه خلق كردند ؟؟ ترانه پاييز چايكوفسكي را شنيده اي تا لطافت قلبت را تكه پاره كند . لطافتي چنين بيرحم ديده اي ؟؟ آيا ايرادي بر لطافت چايكوفسكي وارد است ؟ آيا كسي گفت ماري كوري زمخت است . آيا مادر نبودن و همسر نبودن سيمون دوبوار يعني خشونت ؟؟ آيا در جايي خوانده اي كه ژاندارك خشن بوده ؟؟ آيا تو به جز از لطافت چيزي از دوشيزه اورلئان شنيده اي ؟؟ با آن هم نبوغ جنگيش !! مي خواهي عقب تر بروم ؟؟ كم نشنيده اي از زيبايي و هوش و درايت كلئوپاترا !! سر جدت نيا برايم بباف كه در زمان حكومت او چه اتفاقاتي افتاد .
برابري يعني آزادي براي انتخاب آن چه كه مي خواهيم باشيم فارغ از خواهش هاي مردان . بدون اين كه شما جمله “ فارغ از خواهش هاي مردان “را براي ما ديكته كنيد . شايد دلمان بخواهد خودمان را طوري بسازيم كه شما خوشتان بيايد ‚ شايد هم طوري كه خودمان دلمان بخواهد ‚ اين يعني حقوق برابر . يعني اين كه بتوانيم هر شغل و موقعيت اجتماعي و هر پست اداري و هر مقام سياسي را كه مي خواهيم و مي توانيم به دست بياوريم . معيار تو براي لطافت و زمختي مرا محدود مي كند ‚ اين خوب نيست . چطور لطافت محدوديتي براي تو نيست ‚ پس چرا زمختي مانعي براي من باشد ؟؟ نكند لطافت جسمي زن را مي گويي و زمختي روح مرد را ؟؟ و مگر فراموش كرده اي كه از كودكي آموخته ايم كه سيب را با سيب جمع مي كنند و پرتقال را با پرتقال ؟؟
طبيعت هم در ميليون ها سال پيش اين محدوديت را قائل نشد ‚ شايد. ميليون ها سال پيش آن زمان كه استخوان بندي انسان هاي نر و ماده طبق نظريه اي هم اندازه بود . تفاوت تنها در بعضي قابليت هاي طبيعي بود . مثل بارور شدن و بارور كردن .
جنس ماده تنها آن گاه نياز به كمك داشت كه روز هاي پس از زايمان را مي گذراند . او دردي كشيده بود و جراحتي داشت و نياز به كمك و بهبودي. مثل هر نري كه دردي كشيده باشد و جراحتي ‚ نياز به كمك و بهبودي داشته باشد ‚ مثل همه موجودات دنيا ‚ بي هيچ تفاوتي .
ببين بايد واقع بين بود . دنيا مردانه است . مي دانم و اين به زعم من بسيار آزار دهنده است چرا كه قسمت اعظم انرژي من صرف آن مي شود كه بگويم من هستم ‚ انسان هستم و زن هستم و خواسته هايي دارم كه مي خواهمشان و توانايي هايي كه كم از تو نيست !!!!!!!!
و تو نمي گذاري و لطافتم را مرتب به رخم مي كشي . بر حسب تصادف لطيف هم هستم و خواسته هايي دارم . اين همه مردان نقاش و هنرمند و شاعر با احساسات لطيف و زيبا و گاه حتي با صورت ظريف و زيبا ‚ كه اتفاقاً مورد توجه هم بوده اند ( مثل نيتون با همه ظرافت بدني اش ‚ خوانده اي كه ! ) ‚ تحسين هم شده اند . و هزار مرد لطيف ديگر كه وجود داشته اند و دارند و من و تو نمي شناسيمشان و در خطر هم نيستند به خاطر لطافتشان . دست بردار سيزيف كمي روشن تر نگاه كن !
ببين من هستم . تلخون ! با همه لطافتم با همه زن بودنم . مي خواهم زندگي كنم . چرا نمي گذاري ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

يك ‚ دو ‚ سه ‚ امتحان مي كنم : تلخون حرف مي زند !! صدا مي رسد ؟؟ يك ‚ دو ‚ سه !! به گوشم !!
مطالب زير را نوشتم تا كساني كه ايران نيستند گمان نكنند در غربت تنها مانده اند . ما اين جا هستيم و به اندازه آن ها غريب . شايد هم غريب تر چرا كه ما در خاك پاك وطن هستيم و تنها . در ميان جمع هستيم و احساس غربت مي كنيم .
بي خيال اين كه خانه خالي است . من و پدرام هستيم . سر خودمان گول مي ماليم كه : تا يكديگر را داريم در اين دنيا غمي نداريم . اميدوارم گول چسبناكي باشد و به نم باراني وا نرود .
يك ‚ دو ‚ سه . صدا مي رسد ؟؟ تلخون هستم . به گوشم ؟؟؟ هان ؟ چي ؟
صدا نمي رسد.

تمام


سلام من تلخون هستم !
مي خواهم غر بزنم ‚ گلايه كنم . بي خيال اين كه بگوييد خاله زنك است ‚ عقده اي است ‚ بي فرهنگ است ‚ اصلاً هر چه دلتان مي خواهد بگوييد .
دلم مي خواهد آسمان و ريسمان به هم ببافم ‚ چرت و پرت بگويم .
من چهار سال است به جاي اين كه با پدر ‚ مادر ‚ خواهر و برادرم زندگي كنم فقط با پدرام زندگي مي كنم .
در اين چهار بهار كه از آغاز يك جور ديگه ي زندگي گذشت ، ما تنها بوديم ‚ چهار بهار است كه تنها هستيم . بهار هاي قبلي پيشكش . هنوز سنگيني بهار هاي قبلي را بر شانه هايم حس مي كنم . نپرسيد چرا . نمي گويمشان .
چهار بهار ما رفتيم به ديدن ديگران و ديگران قابل ندانستند كه آشيانه محقر ما را به نور وجودشان روشن كنند !!!!!!
خانه كوچك ما هر نوروز خالي ماند ‚ ميوه ها و شيريني هاي اندكمان ماند و كپك زد . هيچ كس نيامد حتي براي اين كه شيريني و آجيل مفتي بخورد بس كه همه شكمشان سير است !!! ( ديدن ما كه پيشكش )
به دوستانمان هم سر زديم ‚ همان ها كه ادعايشان مي شد ‚ همان ها كه به خاطر يك سال گمان مي كردند از ما بزرگترند و ما بايد به ديدن ايشان برويم ‚ آن ها هم نيامدند ‚ همان ها كه ادعاي رسم و سنتشان مي شد . ما رفتيم و برگشتيم و مانديم به انتظار كه آن ها هم بيايند . نيامدند . دعوتشان كرديم . انگار كه منتظر دعوت بودند و شما اقلاً به من بگوييد آيا ديد و بازديد عيد دعوت مي خواهد ؟؟ اگر مي خواهد ما كرديم و آن ها بازديد ما را شهريور ماه پس دادند به دعوت ما !!!!!!!
اين ها بماند !!!!! تازه بي خيال اين چيز ها .
شما خانواده گرمي داريد . خوش به حالتان . انگار خانواده ما هم گرم هستند . من نمي دانم !! شما به من بگوييد گرم يعني چه ؟؟
گاهي براي من خوب پول خرج مي كنند . گمان نكنيد متمول هستند ها . راستي به من بگوييد متمول يعني چه ؟؟
تلخون يك سال و نيم تمام در سردردي بي امان دست و پا زد . يك سال و نيم . و خانه او ساكت بود مثل خانه ارواح . پنجره ها را پدرام با فويل پوشانده بود تا نور نيايد . نور براي تلخون وقتي كه سرش درد مي كرد ميله اي داغ بود كه در چشم هايش فرو مي كردند .
ميگرن !!
با تمام شدتش . با تشنجي كه مي كشت . دردي كه دست برنمي داشت . هر روز ‚ هر شب . قطع نمي شد . كم مي شد . اما تمام نمي شد . و هيچكس نيامد . حتي آن كه بايد مي آمد . آن كه شما از فرسنگ ها فاصله دلتان برايش تنگ مي شود ‚ در چند كيلومتري من بود و نيامد . در اين ميان به دليل ضعفي كه از درد و دارو بر تلخون عارض شده بود هر چه آنفولانزا آمد گرفت . نمي دانم شش بار ‚ هشت بار !! و او نحيف مي شد . نحيف مي شد و هيچكس نيامد . حتي آن كه بايد مي آمد . تنها درد بود و درد بود و درد بود و تلخون‚ و پدرام طفلي كه حوصله اي نمانده بود برايش آن قدر كه تلخون دردمند ديده بود . آن قدر كه هر شب براي تزريق و سرم و هزار كوفت ديگر او را به دكتر و درمانگاه برده بود . خسته بود طفلي و كسي از او هم خبر نمي گرفت . يك سال و نيم درب خانه به تلنگري هم نواخته نشد . تلخون لاغر مي شد و همكاران در محل كار ديگر باور نمي كردند كه او بيمار است ‚ مي گفتند : چه كار كرده اي اينقدر لاغر شده اي ناقلا ؟ چه رژيمي گرفته اي ؟ و تلخون جواب مي داد : هيچ . غصه بخوريد ‚ ميگرن داشته باشيد در طول يك هفته 10 كيلو لاغر مي شويد . تازه اين جواب همجنسان بود . جنس مخالف اگر هم باور مي كرد دل مي سوزاند براي پدرام كه : طفلي زنش مريض است !!!!!!!!!
و من ‚ ما تنها بوديم در انتظار اين كه درب آشيانه مان با تلنگري از سر مهر نواخته شود و نشد !!!!!!!
تا نوروز سال گذشته و تلخون به غايت ناتوان بود و خسته از آن همه درد و دارو و آن همه ناباوري دوست و آشنا . اين بار اما براي نوروز هيچ نخريد كه مناسبت نداشت براي خانه اي كه قرار است خالي بماند خريد شب عيد بكند . صاحب خانه مگر چقدر مي خورد ؟ آن چه تهيه شد براي جشني دونفره بود و بس . هر دو مي دانستيم درب اين خانه هيچگاه به صدا در نخواهد آمد حتي براي خوردن شيريني و آجيل . اينقدر كه همه شكمشان سير است . بي خيال عاطفه !!
باز هم رفتيم به عيد ديدني با بغض اين كه هيچگاه هيجان بازديدي در كار نخواهد بود . و غرق در عيدي شديم . طفلي كودكاني كه دلشان در آرزوي گرفتن يك دويستي نو مي تپد و اين دويستي با هيچ پيك مهري به آن ها نمي رسد . در برابر سفره هفت سين مفصلي نشستيم همه چيز مثل هر سال بود . سو پروفشنال .
به ديدن دوستان هم رفتيم . همان اندك دوستاني كه داشتيم ‚ شايد آن ها شوقي به خرج دهند . اما باز هم فايده نداشت .
امروز نقاش داريم . تا يك هفته ديگر . آشيانه كوچك كوچك ما كه آن قدر كوچك است كه اكنون نه مي شود در آن نشست و نه خوابيد ‚ دوباره نو و تميز خواهد شد . فقط براي خودمان . در اين چهار سال ما عادت كرديم فقط خودمان را در اين آشيانه ببينيم . مثل گنجشك ها . در و ديوار خانه تنها ما را مي شناسند . همسايه ها هم عادت كردند دست بكشند از پرسيدن اين كه : چرا هيچكس خانه شما نمي آيد ؟؟ و خو كردند به ما و تنهايي مان .
ننه من غريبم در نياوردم . نگفتم كه دلتان بسوزد . اين بي مهري ها همه در جواب اين است كه تلخون نخواست مثل ديگران باشد . دلش خواست يك جور ديگر باشد . پس از اين كه 25 سال نماز خواند و محجب بود و خدا داشت . شك كرد . به خدا ‚ به خودش ‚ به همه . خدا و اديانش را بوسيد و كنار گذاشت . هر چه به او چپانده بودند كند و گذاشت جلويش و تماشايشان كرد . هر چه ديگران داشتند را هم گذاشت كنار آن ها و باز هم تماشايشان كرد . خودش هم فكر كرد و شروع كرد به انتخاب كردن . آن چه گمان مي كرد خوب است بر داشت . اگر نبود در خيالش خلق مي كرد . با اين كار او تقريباً از خانواده اي كه هف پشتشان كاهن بودند طرد شد. او شايد دومين نسلي بود كه روي سر پدرش تپه پارچه اي سفيد رنگ نبود . او را اكنون دوست دارند ‚ نه به خاطر آن چه كه هست ‚ بلكه به خاطر گوشت و خونش كه از خودشان است . در حقيقت خودشان را دوست دارند . نه تلخون را . ( بي انصافي است ؟؟!!!!!! ممكن است . در مقايسه با بسياري خانواده ها آن ها با من بسيار بسيار مهربان هستند ‚ آيا من متوقعم ؟؟ ) همه از او ترسيدند . مرد و زن . دوستي به او گفت : همه از تو مي ترسند ‚ زنان به اين خاطر كه مبادا مرد هايشان را بدزدي و مردها به اين جهت كه موجب مي شوي تا زن هايشان به زندگي و ايشان و شايد زن بودنشان شك كنند !!!
او طرد شد و نفريني كه همراه او شد شايد به گوشه زندگي پدرام هم گرفت و او را هم تنها كرد. تلخون نه از جنس كساني بود كه او را زاده بودند و نه از جنس كساني كه با ايشان پيوند بسته بود . هر دو او را راندند و در اين ميان شايد همه چيز به زيان پدرام شد كه مثل خورشيد مهربان است و نور و گرما و امنيت به تلخون مي بخشد .
من آمدم و با آمدنم همه چيز را از پدرام گرفتم . او را تنها كردم تا خودم را به او و زندگيش هديه كنم . آيا مي ارزيد ؟؟؟ گمان نكنم .
باز نوروز است و تنهايي و مراسمي كه بايد به جا بيايد . به جا مي آورم نه از آن رو كه به انجامش اعتقاد دارم . بلكه به اين جهت كه حال حرف هاي پس از آن را ندارم . به افسردگي اش نمي ارزد .
پر توقع هستم ؟ شايد . از خودم تعريف كردم ؟؟ نمي دانم . خودم را تعريف كردم شايد . خودخواه بودم ؟ خودخواه هستم ؟ ممكن است. مغرور هستم ؟؟ حتماً . اكنون شايد تنها چيزي كه مرا در زندگي نگاه مي دارد ( جز پدرام و زلالي و مهرباني بي حد و حصرش ) غرور انسان بودنم است . تنها چيزي كه حقيقت دارد :
من يك انسان هستم ‚
فكر مي كنم ‚ پس هستم.

روزگار همه مان خوش
تلخون

سلام من تلخون هستم !!
اي آقايي كه افتخار داده اي و يه جور ديگه را مي خواني ( اي همه آقايان و بانواني كه افتخار داده ايد و يه جور ديگه را مي خوانيد ‚ اي انسان هايي كه تلخون دوستتان دارد و گاهي در خيالش عاشقتان مي شود و برايتان عاشقي مي كند چنان كه خود آموخته است و مي پسندد ) ‚ و مي گويي شعر هاي وبلاگ ها را نمي خواني ‚ چون بسياري هنوز شعر گفتن و شاعري نياموخته اند و ... الخ ‚ و تلخون نمي خواهد به تو لينك بدهد چرا كه لينك بردار نيستي !!
بدان و آگاه باش چند جمله اي كه در پايين مي نويسم شعر نيست ‚ چرا كه تلخون هيچگاه شاعر نبوده ‚ دنبال شاعري هم نرفته ‚ از صنايع شعري هم هيچ چيز نمي داند . جملات آهنگيني كه در زير مي خوانيشان ( اگر كه بخواني ) يك چيز هايي است مثل : اتل متل توتوله ‚ گاو حسن چه جوره !!
وصف الحال آهنگين است و همين !!
كلمات يك هو هري ( به ضم هـ ) شروع كردند به ريختن ‚ جاري شدن ‚ عين چشمه ‚ و من دست پاچه يك قلم و كاغذ گرفته ام زيرشان تا نريزند زمين و حرام شوند ‚ حيف بود آخر ‚ زمين تميز نبود ‚ تميز نيست ‚ مي داني كه !! كلمه پديده مقدسي است . پاك است . خوش رنگ است . با حال است . بگو كه با من موافقي .

راستش نمي دانم اين ها را قبلاً نوشته ام يا نه ‚ اين آرشيو لامذهب هم كه درست نمي شود كه اقلاً خودم بفهمم ‚ به سياق دوستمان :اهالي كمي كمك !!
به هر تقدير چون اكنون چنين احساسي دارم با خودم مي خوانمش ‚ چه با خود خواندني كه شما هم مي فهميد ‚ صدايم در نمي آيد و مي شنويدش ‚ چقدر كيف دارد ‚ آي مي چسبد . يك جور گول ماليدن است سر خودم ‚ يك جور برآوردن زوركي آرزويي قديمي ‚ اين كه چيزي در ذهنت بيايد ‚ به صدا در نيايد و ديگران بفهمند ، جايي ياد داشت كني و بدون اين كه بفهمي يكي كه خيلي خوب است ‚ كه تو دوستش داري بيايد و بخواند و تو نفهمي‚ يك نفر كه هيچكس نيست . همه است . آي كيف دارد .

اگر نيستي هم مجالم دهد
وگر بيكسي پر به بالم نهد
اگر روز ها تشنه و منتظر
صبوري كنم ‚ شب قرارم نهد
اگر با پر بي كسي پر زنم
كه شايد غمش پر به بالم دهد
اگر خو كنم با سراب جهان
فريبم خودم را عذابم دهد
بكوشم ‚ بجنگم براي دمي
كه او پرسشي را جوابم دهد
اگر او خداست‚ من كيم ‚ چيستم ؟
و گر من خدايم بهايم دهد
--------
29/11/ 75
تلخون
-------

كمي مالي خوليايي است ؟
تلخون است ديگر ‚ ماليخوليا هم داشت ‚ شايد هم دارد ؟؟!!


روزگار همان خوش
تا بعد

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم !
مي خواهم بروم بالاي منبر پا منبري كنيد لطفاً:
دوست من اصلاً پيمان غدير بسته شد كه شكسته شود.
مگر نخوانده اي كه اوس كريم مكار الماكرين است .
اين را به چند دليل مهم مي گويم :
اگر اين پيمان بسته نمي شد آن وقت چطور با آن دخل ابوبكر و عمر و عثمان و ….. مي آمد .
دوم ابوبكر بيچاره هم به دنيا آمد تا پيمان غدير را بشكند ‚ اگر نمي شكست و علي خليفه مي شد مي داني چه پيش مي آمد ؟؟؟
كلاغ پر ‚ گنجشك پر ‚ 11 امام و يك موعود پر. علي كه مرد سياست نبود . مرد عدل بود ( اينطور كه در گوش ما چپانده اند )
و تو فكر مي كني اگر پس از پيامبر خليفه مي شد چند سال حكومت مي كرد ؟؟ ماكزيمم 2 سال ‚ به چهار سال و سه ماه بيست و پنج سال بعدش هم نمي رسيد و اگر او بعد از دوسال مي مرد حسن و حسين 6 و 7 ساله چه مي شدند ‚ دخل آن ها هم مي آمد و بعد چه ائمه اي , كشك چي پشم چي ؟
بعد هم اگر عمر خليفه نمي شد آن وقت چه كسي كشور گشايي مي كرد و اسلام چه زماني ايران را نفرين مي كرد و تا افريقا هم مي رفت ؟؟
و اگر عثمان خليفه نمي شد تنبان چه كسي را بر سر نيزه مي كردند تا امروز ما مثل پيراهن عثمان را داشته باشيم ؟؟
پس مي بيني كه همه اين جا عروسك هاي خيمه شب بازي اوس كريم بوده اند ‚ از ابوبكر بيچاره بگير تا خود علي كه همه به او اقتدا مي كنند . تازه وضع علي خوب است چرا كه به عنوان خليفه چهارم قبولش دارند . طفلي ابوبكر و عمر و عثمان ذوالدامادين !! كه آفريده شدند تا امت بزرگ شيعه آن ها را لعن كنند و عيد عمر داشته باشند . باز هم سني ها كه سر خلفايشان كلاه رفت و آلت دست شدند تا امامت در خاندان علي بماند اما هنوز علي را به عنوان يكي از خلفاي راشدين قبول دارند و يك اي ول هم نثار شيعه ها كه با وجود فدا شدن سه نفر براي ماندن امامت در خاندان علي ‚ ( اگر نه بيشتر كه بي خيال !! ) آن ها را لعن مي كنند و قبول ندارند و تو هم يكي از آن هايي كه بر آن ها شرم روا مي داري . اگر منصف بودي بايد سپاسگزار پيمان شكنان مي بودي كه ناخواسته شايد , اسطوره علي را براي ما حفظ كردند .
به سياق تو : خدايا كمي انصاف

روزگار همه مان خوش
تلخون
سلام من پدرام هستم
قابل توجه سكسولوژ ها سكس كا ر ها و سكس دوست ها و البته سكس خوانها يه بار هم يه مطلب حسابي بخونيد به جاي اين همه اراجيف !
تا بعد....

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم !
مدتيست كه دارم فكر مي كنم . به وبلاگ ها و نويسنده هايشان .
تحليل مي كنم . كاري كه گمان مي كنم همه بايد بكنيم . خودمان را و ديگران را .
اول در مورد حقوق زنان :
همه بسيار گفته ايد ‚ زن و مرد . ديدگاه من شايد به كلي متفاوت باشد . دلم مي خواست وحشيانه بنويسم . كلماتش مي آيند و احساس تندش هم اما نمي توانم ‚ عادت كرده ام بارها مرورشان كنم . در اين ميان بسياري از انديشه ها و كلمات حذف مي شوند .
بگذريم
بسياري در مورد حقوق زن نوشتند ‚ گمان كنم بيشرشان را خواندم . يا نه ! حد اقل مطالبي كه سرش صحبت زياد شده بود ‚ يا اهالي به آن ها لينك داده بودند .
چيزي كه ياد داشت مي كنم محصول انديشيدن به آن ها و مطالعه رفتار بانوان است . از جمله خودم .
دلم مي خواهد يك جمله تند بنويسم : بابا ما را به حال خودمان بگذاريم . اصلاً موجودات غريبي نيستيم . قرار نيست امكانات وپژه برايمان بگذارند . هر قانوني كه براي ديگران هست براي ما هم باشد . هر عرفي ‚ هر سنتي . قانون بر اساس آن چيزي كه وجود دارد وضع مي شود ‚‌ بر اساس ويژگي هاي انسان ها و آن چه كه بايد رعايت شود تا همه از حقوق مساوي و رفاه نسبي بهره مند شوند . خوب اين ديگر واضح است . اگر قوانيني هست كه از يك انسان بيمار يا ناتوان در بازه هاي زماني كوتاه يا بلندي كه او نياز به توجه دارد‚ حمايت كند بايد شامل حال همه از جمله يك بانوي آبستن هم بشود ! كه فقط به دليل اعمال يك فرآيند طبيعي در بازه اي زماني ناتوان شده . ضمن اين كه رخداد اين فرآيند طبيعي مورد خواست و نياز جامعه هم هست‚ كه قانون خودش را دارد . يعني بايد داشته باشد . اين قانون در مورد مرد آن زن هم صدق مي كند . يعني قانون بايد زماني را براي پدر طفلي كه به دنيا خواهد آمد در نظر بگيرد تا بتواند به طفل و مادر او در زمان ناتواني بازه زماني تولد كمك كند و تمام . پس هيچ توجيهي مبني بر ضعف بدني زن وجود ندارد . مگر در زور آزمايي !!
و بقيه قوانين ديگر مشترك خواهد بود.
و اما در مورد مرد سالاري : وقتي به چيز هايي كه خوانده ام و انديشه اي كه پشت آن ها است فكر مي كنم ‚ وقتي مجموع رفتار ها و علاقه مندي ها را مي بينم ‚ دچار حس بدي مي شوم . چقدر سطحي فكر مي كنيم . بعضي وقت ها اين حس بد مي شود تهوعي كه مرا به پوچي مي رساند .
حتي دستم نمي رود بنويسمشان تا بتوانم به آن ها استناد كنم . مرد سالاري بسياري زير پوستي تر از چيز هايي است كه نوشته اند .
موضوع اصلي آزادي است و رعايت حقوق . همين . زن يا مرد تفاوت نمي كند ‚ هر چيزي كه براي شما مجاز است فارغ از جنس شما است .
و البته هر كسي همان است كه مي تواند باشد . با وجود آن كه آقايان و بانوان زياد در اين مورد حرف زده اند باز هم بانواني مورد توجه هستند كه مجموع رفتارشان به مرد سالاري در جامعه دامن مي زند ‚ و آقاياني كه در مورد حقوق زنان بسيار داد سخن داده اند ‚ اتفاقاً از همان بانوان خوششان مي آيد و به آن ها بال و پر هم مي دهند‚ با اشتهارشان و توجهي كه با آن همه اشتهار به ايشان دارند ‚ چنان كه ديده ايم و ديده ايد.
دختركاني كه به همه چيز در سطحي ترين شكل ممكنش فكر مي كنند ‚ معطل خودشان و خواسته هايشان هستند . انگار دنيا در آن ها و غرايزشان خلاصه مي شود . من ديدم كه يك نگرش سطحي در مورد رفتاري اجتماعي كه از جانب يك بانو مطرح شد چه موجي از بحث و تحليل را بر انگيخت ‚ به همان اندازه سطحي . هيچكس به ريشه نپرداخت ‚ حتي كلمات را نيز تغيير نداد . حالا هم كه فكرش را مي كنم حالم بد مي شود . گاهي به همه چيز گند مي زنيم . هنوز مي بينم كه بحث سكس چقدر داغ است ‚ چه آدم هاي مثلاً محترمي مي روند و روزنامه هاي سكسي اهالي را مي خوانند و به عنوان زيباترين وبلاگ ها هم انتخابش مي كنند . هي به خودم مي گويم من هم همانطوري شوم ‚ نمي شود . شايد مرض من است كه خودم را از تب دور نگاه مي دارم .
حرف براي گفتن زياد است اما به قلم نمي آيد ‌‚ تنها صدا بر مي دارد و اين جا كسي صداي مرا نمي شنود . حتي خودم هم . افكارم در درونم به صورت كلمه و جمله مي آيند و مي روند .
بانوان ‚ آقايان
من شاكي ام !!
بسياري معطل خودشانند و گمان مي كنند بدجوري روشنفكر و متمدن هستند و سطحي نگريهاشان را به خورد ما مي دهند و اتفاقاً ما هم با كمال ميل مي خوريمشان . آنقدر كه به پيسي خورده ايم . و درد همين جا است كه آنقدر در اين قحط الرجالي به ايشان آويزان مي شويم تا اين شبهه براي آن ها و خودمان پيش بيايد كه حتماً روشنفكر هستند چنان كه آمده .
بسيار ديدم با نظراتي كه داده شد صاحب وبلاگ چرخيد و اهالي پسندانه حرف زد . و من اميدوار شدم كه او فهميد يا دارد مي فهمد . اما باز خواندم و ديدم همان است كه بود تنها كلمات به اميد توجه بيشتر عوض شدند.
در مورد الواعظين همه ما زياد حرف زديم ‚ همه هم بند كرديم به توصيه ايشان مبني بر بهداشتي حرف زدن . بي توجه به اين كه جان كلام درست بود . شايد لحنش خوب نبود . به هر تقدير . من آن روز چيزي گفتم كه در ميان كلمات ناخوشايند ديگري كه گفتم شايد گم بود و آن گزيده خواني الواعظين بود . و گزيده بيني . گفتم اين را تعميم بدهيد . مي دانيد چه مي شود ؟ مي شود بولتن هايي كه در آمد و روزنامه ها را به تعطيلي كشاند . مي شود گزارش هاي نادرست و نصفه نيمه كه بسياري را به زندان انداخت . شكنجه و هتك حرمت كرد . مي شود هزار بدبختي كه در اين مملكت مثل سيل ريخته و كسي نمي بيندشان آنقدر كه معطل خودشانند . آنقدر كه گزيده بيني و گزيده خواني مي كنند . باز ما به هواي آن چه كه دلمان مي خواهد با آزادي بازي كرديم ، با لباس زيبا و تميز آزادي رفته ايم و در گل و لاي خر غلت مي زنيم .
و نمي دانيم كه چهار ديواري اختياري يعني چه ؟ در چهار ديواري اختياريمان اگر آدم بكشيم ‚ يا به كسي صدمه بزنيم يا حقي را پايمال كنيم و يا حتي بخواهيم چها ديواريمان را منفجر كنيم ‚ پدر پدرسوخته مان را در مي آورند ‚ حالا در چهار ديواري فرهنگ را سر مي بريم آزادي را مثله مي كنيم و تمام احساس هاي خوب را گه مال مي كنيم كه چهار ديواري اختياري است .
تازه داده ايم چهار ديواريمان را شيشه اي هم كرده اند كه با خوره اي كه به جانمان افتاده لخت و عور راه برويم و ديگران اين همه زخم و عفونت را ببينند و حالشان به هم بخورد كه ديوار خانه شيشه اي است . نه بتوانند كمك كنند ‚ نه بگذاريم كمك كنند و نه سعادت ديدن اين همه گند و عفن را از ايشان بگيريم .
به نظر شما آزادي يعني اين ؟؟
چهار ديواري اختياري يعني اين ؟؟
اگر اينطور است پس آن چه به سر مان مي آورند و به سرمان مي آيد حقمان است كه خودمان براي خودمان خواسته ايم !!
چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست

دلم مي خواهد در اين موارد نظرتان را بدانم

روزگار همه مان خوش

تلخون

جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم !
يكي بيايد پدرام را نجات بدهد از دست من !
من از عيد و بهار بدم مي آيد . بوي عطر دل انگيز بهار حال مرا بهم مي زند . پوستم مي خواهد بتركد . در تنم جاي نمي گيرم .
نگوييد اين ديگر چه امامزاده اي است !!
يك ماه مانده به عيد اضطرابي مرا فرا مي گيرد كه هر چه روز ها مي گذرد ‚ بيشتر مي شود . مخصوصاً اگر از خانه بيرون بروم و ازدحام مردم را براي خريد شب عيد ببينم . ديگر چشمم به جاي ديدن شوق مردم فقط بدبختي ها را مي بيند . تمام روزنامه فروش ها ‚ گل فروش ها ‚ واكسي ها ‚ چشم هاي بي نورشان را ‚ نگاه هاي حسرت بارشان را ‚ لباس هاي مندرس و كثيفشان را ‚ صورت اندوهگينشان را . كودكان را ‚ كودكان را ‚ كودكان را .
و غمم مي گيرد . تهوعي بالا مي آيد و تمام شامه مرا پر مي كند . بغضي گلويم را مي گيرد كه تا آخر هاي خرداد دوام مي آورد و اين دلشوره لامذهب غريب كه ول نمي كند .
اگر متمول بودم هر سال هنگام بهار به جايي مي رفتم كه پاييز باشد .
نمي دانم اين حس بد در كجا لانه دارد . در كودكيم ؟؟ همان موقع كه مامان بنده حزب اللهي شدند و فتوا دادند خريد عيد موقوف . بايد به زير دستان نگاه كرد و شكر كرد . كودكي مرا پر كرد از نگاه به زير دستان و بدبختي ديگران تا شكرگزار موقعيت خويش باشم و ندانست كه با اين كار يك چراي بزرگ گذاشت جلوي زندگي من كه نه من نه خود او نه هيچكس ديگر نتوانستيم به آن پاسخ بدهيم و اينطور شد كه من اكنون از ديدگاه او كافر و مرتدم و به روي خودش نمي آورد كه بايد مرا اعدام كند چرا كه از دين برگشته ام و خداپرست نيستم و هيچ هم نيستم و هر از گاهي بنده را به ايمان و اسلام دعوت مي كنند !!!
او نمي داند زندگي مرا چطور تلخ كرد . لحظه تحويل سال هر بار براي من تلخ ترين لحظات است . پر از ترس و دلهره . پر از غم و اضطراب . غم و اضطراب اين كه چه سوت و كور است خانه كساني كه از فرط نگون بختي لحظه تحويل سال هم برايشان مهر تأييدي است بر ادامه زندگي سياهشان و دلهره اين كه بابا ‚ تلخون ‚ يك سال ديگر را هم دادي رفت و همان ناداني مانده اي كه قبلاً بودي .
اين حرف ها بوي وارسته نمايي مي دهد ؟؟ باور كنيد بو نمي دهد همينطوري است . باور كنيد من هم دلم مي خواست كه مثل همه شاد باشم و فكر كنم به اين كه چه بايد خريد و كجا بايد رفت اما نمي توانم . اين وارسته نمايي نيست . ضعف است . وقتي نزديك عيد بر حسب تصادف يا نياز شايد چيزي مي خرم نمي توانم لعنت خريدنش را از خودم دور كنم . دلم مي خواهد نخرم ‚ حالا كه خريدم پسش بدهم . چقدر پدرام طفلي با اين حالت من روبرو بوده است .
اين روز ها باز خوش نيستم . دلم شور مي زند و به تلنگري غمگين مي شوم . اشك هم كه در مشك است ‚ مشك هم كه در آستين . ديگر همه سرخوردگي ها و حقارت ها يادم مي آيد . همه عيد هاي بد گذشته . كه در بد بودن بسياري از آن ها تلخون دخيل نبود.
شايد نگراني سال هاي وبا است !!!
آه امان از سال هاي وبا !!!
چه گويم كه ناگفتنش بهتر است .
دلم مي خواست كمي غر بزنم ‚ نه از خودم كه به ديگران . نشد !!

روزگار همه مان خوش
تلخون
سلام من پدرام هستم !
رفتم كفشم را بدهم واكس بزنند.
پسرك كفاش افغاني است اسمش جمشيد است ‚ حدوداً 15 ساله . آلونك كوچكي از مقوا ‚ نايلون و چوب ساخته آنقدر كوچك كه بايد نشسته داخلش قرار گيرد. بالاي آن روي نايلون با رنگ قرمز كمرنگ و با خطي ناشيانه نوشته شده تعمير كفش . داخل آلونك وسايل كار و كفش هاي تعميري را گذاشته و بر ديوار آن يك صفحه از روزنامه ابرار ورزشي به چشم مي خورد كه خبر پيروزي تيم استقلال را مي دهد . طرف استقلالي است ! فلاسك چاي اش در كنار آلونك در داخل كيسه مشكي است به خاطر سرما روي پاهايش را با يك پتوي كهنه پوشانده است. با ميخ قطعاتي از چوب را به ديوار آلونك نصب كرده و روي آن نسبتاً با سليقه جعبه هاي واكس و پوليش را چيده است . با عبور هر عابري به خصوص خانم هاي جوان سركي به بيرون مي كشد در بيرون آلونك تعدادي كفش ارزان قيمت ‚ مرتب چيده است . همه سفيد رنگ . كفشم را به سرعت برق مي اندازد . الحق دركارش وارد است . سر هم بندي هم نمي كند . گه گاه حواسش به دفترچه و خودكار من است. نمي دانم به چه فكر مي كند . تنها براي جواب دادن به مشتريان ديگر كارش را قطع مي كند. اصرار داد سفارشش را سر وقت تحويل دهد . به مشتري مي گويد دقيقاً سر ساعت پنج و نيم اين جا باش ‚ نه زودتر و نه ديرتر . درپاي بساطش يك تكه قالي كهنه انداخته است كه شايد تنها يادگار روز هاي زندگي در كابل باشد . به او گفتم : وقتي امريكايي ها كابل را ساختند حتماً مي رويم براي ديدن آن جا . نگاهي كرد و گفت : اول بايد كابل خراب رو ببنيني ‚ بعد وقتي امريكايي ها درستش كردند ‚ اون وخت مزه ميده .
نهار وقتي سفره هوار* باشه كيف مي ده بخوري .
مي گويم كه : الان سفره هواره ؟؟ مي گه نه بذار تا هوار شه .
چشمهاش برق اميد داره

پدارم
كفاشي

* هوار : پهن ( به فتح پ و سكون ه !! )