سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۳

در حين چرت زدن پشت ميز كار ناگهان زد زير خنده و گفت
ميگم بديم يه جفت چشم رو پلكمون نقاشي كنن تا بتونيم راحت بخوابيم و كسي نفهمه!!
***

در اين تركيب عزاداري و ترقه بازي و شب عيد وولنتاين اوضاع خراب اقتصادي و كاهش بهاي بورس و شايعه حمله امريكا و چك و چونه زدن حضرات با اروپايي ها و آتش سوزي و قطع و گاز و ...
به قول شاعر:
ديگه حالي به آدم ميمونه ؟ نه والا
احوالي به آدم ميمونه ؟ نه بلا
***

هیچ نظری موجود نیست: