چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۵

بازار يابی خيابانی

سراشيبي خيابان گاندي را براي رسيدن به مقصدم در خيابان وزرا ميرانم. در جلو من و به فاصله كمي موتور سواري هم مسير با من ميراند.با تسمه پشت موتورش يك كارتن چاي احمد بسته است. به نرمي اورا پشت سر ميگذارم و وارد خيابان وزرا ميشوم. در آينه سمت چپ پيداست .هنوز به فاصله كمي از من ميراند. سرعتش را زياد ميكند و به من ميرسد و اشاره ميكند كه شيشه را پايين بياورم. شيشه را پايين مي آورم . سيه چرده و لاغر است در هياهوي صداي موتور چيزي ميگويد كه نميشنوم. با ايما اشاره حالي اش ميكنم كه نميشنوم!
اين بار بلند تر ميگويد . با احتياط و لبخندي مشكوك:

آبجو مصرف نداري؟قيمت مناسب!

در حالي كه سعي ميكنم تعجبم را پنهان كنم لبخندي ميزنم و ميگويم:

. قربانت الان لازم ندارم.

سرعتش را زياد ميكند و در ميان انبوه اتومبيل ها گم ميشود
...

هیچ نظری موجود نیست: