واسموس را آنهايي كه سريال دليران تنگستان را ديده اند حتما بياد دارند. مرد آلماني موبور و چشم آبي كه به همراه رييس علي دلواري وساير دليران تنگستان بر عليه حضور نيروهاي انگليسي در جنوب كشور – در گرماگرم نخستين جنگ جهاني- جنگيد. كشور ما در آن روزگار صحنه مبارزه رقباي اصلي جنگ بود. قرار گيري ايران در منطقه استراتژيك خاور ميانه و همسايگي با يكي از قدرت هاي اصلي درگير يعني عثماني باعث شد كه علي رغم اعلام بي طرفي، كشور ما از آتش جنگ مصون نماند. يادداشت زير در روزنامه شرق باعنوان لارنس آلماني در جنوب ايران، حاوي نكات جالبي در اين باب است.
ترجمه سهراب برازش:او بين قبايل ايرانى منطقه شيراز _ بوشهر تبديل به شخصيتى افسانه اى شد. حتى انگليسى ها نيز كه سرسختانه با آنها جنگيده بود، با احترام از او ياد مى كردند. نخست وزير انگليس در ۱۹۱۹ دستگيرى او را بدين شكل اعلام مى كند: «ارتش آلمان كه تاكنون در جنوب ايران دست به عملياتى زده از ديروز در بازداشت نيروهاى انگليسى قرار دارد! اين ارتش از يك نفر تشكيل شده كه ويلهلم واسموس (۱۹۳۵ _ ۱۸۸۰) نام دارد.»• ويلهلم واسموس كه بود او به جاى اينكه مزرعه پدرى اش را در نزديكى گسلار (Goslar) آلمان بر عهده بگيرد، در رشته زبان و فرهنگ فارسى تحصيل كرد و تصميم گرفت در مشاغل ديپلماتيك مشغول به كار شود. در سن ۲۹ سالگى بود كه به سمت رئيس كنسولگرى تازه تاسيس بوشهر نايل شد. از همين جا بود كه مرد اهل نيدرزاكسن آلمان با قد بلند، موهاى بور و چشم هاى آبى زبانزد شد: او از سبك زندگى خارجى هاى ديگر كناره گرفت و به جاى آن به حشر و نشر با روساى قبايل، معدنچيان و ماهيگيران منطقه پرداخت. به واسطه علاقه مندى و تسلط اش به زبان فارسى به زودى دوستان زيادى در كل منطقه پيدا كرد. مبارزه واسموس در جنوب ايران با شروع جنگ جهانى اول آغاز شد. اگر چه ايران در جنگ اعلام بى طرفى كرده بود اما آن ناحيه از ايران به طور فرعى تبديل به محل وقوع جنگ ميان بريتانياى كبير و آلمان (و نيز متحد آلمان يعنى امپراتورى عثمانى) شد. پيش از آن از سال ۱۹۰۷ انگليسى ها جنوب ايران را به چشم ناحيه نفوذى خودشان مى نگريستند. در جنگ جهانى اول آلمان سعى داشت از نارضايتى ايران و افغانستان از سلطه انگليس استفاده كرده، فصل سياسى تازه اى را بگشايد و اين كشورها را به «جهاد» عليه بريتانيا تحريك كند. به اين دليل انگليسى ها در خليج فارس به مقابله با آلمانى ها پرداختند. كشتى هاى آنها را ضبط و مصادره كرده، تجار آلمانى و اعضاى كنسولگرى را دستگير كردند. اما كنسول واسموس موفق شد با پول و تعدادى اسلحه به روساى قبايل پناه ببرد و قبايل و طايفه هايى كه بين خودشان اختلاف و منازعه داشتند را در جنگ عليه انگليس متحد كند. براى جنگ از اسلحه مازر (Mauser) آلمانى استفاده مى كردند كه از آلمان براى واسموس فرستاده مى شد.اين اسلحه ها به زودى در منطقه به نام واسموسى شهرت يافت. كريستوفر سيكس (Christopher Sykes) ايران شناس و زندگينامه نويس واسموس از «عشق به ايران» به عنوان «منبع قدرت» واسموس نام برده است. همين عشق بود كه سبب شد در ميان مردم منطقه اهميتى اسرارآميز پيدا كند.واسموس بيش از ۴ سال تقريباً سه هزار مبارز از قبايل بومى را عليه مواضع انگليسى ها رهبرى مى كرد. آنها به محموله هاى انگليسى ها شبيخون مى زدند و با گزارش هاى غلطى كه پخش مى كردند ارتش انگليسى ها را دچار اختلال مى كردند. بدين طريق واسموس و جنگجويان ايرانى اش موفق شدند راه هاى مهم استراتژيك را براى انگليسى ها از بوشهر به شيراز و تهران مرتباً مسدود كرده و در كار آنها اختلال به وجود بياورند. براى مقابله با به اصطلاح «ارتش آلمان در جنوب ايران» انگليسى ها مجبور شدند كشتى هاى جنگى و يگان هاى سربازان انگليسى و هندى را كه در قسمت هاى ديگر فوق العاده وجودشان لازم بود، به خليج فارس گسيل دارند.اگرچه انگليسى ها در نهايت براى سر واسموس سه هزار سكه طلا جايزه گذاشتند اما تا مدتى نتوانستند او را دستگير كنند. تازه هنگامى كه واسموس در مارس ۱۹۱۹ خودش را به تهران رساند انگليسى ها توانستند به كمك خيانت يك افسر ژاندارمرى او را دستگير كنند.با وجود ضربه هايى كه واسموس به كمك ايرانى ها به انگليسى ها زد، در مجموع تلاش آلمان براى كشاندن ايران و افغانستان بى طرف به جنگ و تقويت نيروهاى عثمانى با شكست مواجه شد. موفقيت انگليسى ها در اين زمينه بيشتر بود: در ۱۹۱۶ انگليسى ها موفق شدند امير مكه و سربازانش را به «جهاد» با حكومت عثمانى متقاعد كنند. به كمك انگليسى ها ارتش اعراب به حكومت عثمانى ضربه مهلكى وارد كرد. اين جريان تحت رهبرى مامور انگليسى توماس ادوارد لارنس معروف به «لارنس عربستان» صورت گرفت.ويلهلم واسموس موفق شد چند هفته بعد از دستگيرى اش از چنگ انگليسى ها فرار كند و به آلمان بازگردد. اما در ۱۹۲۴ دوباره عزم سفر به ايران كرد، كشورى كه به گفته خودش «با جان و دل شيفته اش بود.»نقل از كتاب «ايران» نوشته كلوديا اشتوته
سهشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر