سياست و اقتصاد چنان در هم تنيده و نزديكند كه كمتر تحول سياسي در جهان امروز را ميتوان يافت كه در پس آن منافع اقتصادي يكي از قدرت هاي بزرك نقشي نداشته باشد.
و جنگ به عنوان يكي از قديمي ترين پديده هاي موجود در بين جوامع بشري به عنوان يك بازوي سياست از اين قاعده مستثني نيست.
جنگ هاي معروف تاريخ به ويژه پس از انقلاب صنعتي و افزايش تقاضا براي نيروي كار مواد اوليه و بازار فروش اكثرا معلول تضاد بين منافع قدرت هاي بزرگ بوده است.
به عنوان نمونه رقابت اقتصادي بين فرانسه و انگليس از يك سو و آلمان از سوي ديگر در دهه سوم قرن گذشته آتش دومين جنگ جهاني را روشن كرد.
فرانسه و انگليس در آن زمان با داشتن مستعمره هاي فراوان در افريقا خاور ميانه و هندوستان منابع بيكراني از منابع معدني بازار و نيروي كار بسيار ارزان را در اختيار داشتند در صورتي كه آلمان با داشتن پشتوانه علمي و صنعتي بسيار بالا ، فاقد اين امكانات بود.
و جبران اين امر يكي از عوامل آغاز جنگ به شمار مي آيد.
جنگ هاي دهه آخر قرن بيستم و سال هاي نخست قرن جاري نيز در بسياري از موارد مولود اقتصاد نوين دنيا هستند.
امريكا و اروپا علي رغم پيوند هاي سياسي نظامي در كارزار اقتصاد رقيب محسوب ميشوند
.
اين رقابت اگر 70 سال پيش اتفاق مي افتاد شايد جنگي را در خاك يك يا هر دو رقيب باعث ميشد ولي در روزگار كنوني سرزمين هاي كشور هاي عقب مانده و ديكتاتور زده خاور ميانه ميتوانند ميزبان خوبي براي اين كشمكش ها باشند.
گسترش تروريسم و بنياد گرايي بهانه بسيار خوبي بود براي انتقال زمين بازي به خاورميانه اي كه سال هاست مستعد جنگ است.
خشونت و خونريزي و نمايش سر بريدن و جنازه هاي تكه پاره شده بر صفحه هاي رسانه هاي دنيا ميتواند 51 درصد امريكاييان را ترغيب كند تا بيشترين راي تاريخ امريكا را به شخصي دهند كه اكثر مردم دنيا ازو دل خوشي ندارند. و جالب تر اينكه اين راي گيري شاهد بيشترين شركت واجدين شرايط در انتخابات در تاريخ امريكا بود .
اين پيروزي بيش از اينكه ناشي از عوام زدگي يا عدم درك صحيح امريكاييان از شرايط موجود باشد زاييده خشونت عريان و تبليغ خونريزي در قالب تروريسم است.
فرو ريختن برج هاي جهاني به بوش و نو محافظه كاران امريكا اين فرصت را داد تا ذهن امريكاييان را
از درگيري با بيمه هاي اجتماعي وحقوق بازنشستگي به سوي امنيت -اين اولين نياز هر اجتماع- معطوف سازد.
و همين امر مقدمه حركت به سوي زمين بازي خاور ميانه براي آغاز يك تورنمنت با رقباي اروپايي اش شد.
و در هفته گذشته نيز باز امنيت ملي و حفظ آن به عنوان شعار اصلي بوش عاملي شد براي ادامه نقش سياسي اش.
امروز نويسنده اي كه در آلمان يافرانسه مهد دموكراسي، اشغال عراق را محكوم ميكند، يا مايك مور كه بر عليه دارو دسته بوش در خاك امريكا فيلم ميسازد خود خواسته يا نا خواسته منتفع از سود اين بازي هستند.
در روزگار كنوني هيچ قدرتي نميتواند خود را بري از سود جنگ هاي خاور ميانه بداند.
و دامن خود را از شائبه دخالت در ريختن خون بي گناهان پاك بداند.
بنابر اين نشستن در زير سايه امنيت امريكا يا اروپا و قلم فرسايي در رد لشكركشي امريكا و هم پيمانانش به خاور ميانه ضد و نقيض به نظر ميرسد!
اشغال نظامي عراق يا افغانستان در حقيقت تنها جابجايي يك اشغالگر با اشغالگر ديگر بود.
صدام و طالبان در زمان حكومتشان رفتاري به مراتب وحشيانه تر از يك اشغالگر خارجي با ملت خود داشتند ولي ريشه هاي سنتي و نيز قواي نظامي مانع از سرنگوني آن ها بود.
از سوي ديگر در بازي شطرنج سياست نقشي نيز برايشان در نظر گرفته شده بود ولي با تغيير استراتژي بازي زمان آن رسيد تا از صفحه شطرنج خارج شوند.
بسته بودن كانال هاي ارتباطي مردم اين كشور ها با دنياي بيرون تا پيش از حضور امريكا مردم دنيا را از رنج و فجايع جاري در آن سرزمين ها بي خبر نگاه ميداشت چرا كه هنوز لزومي بر هماهنگي افكار عمومي دنيا براي سقوط حكومت هاي خودكامه آنها وجود نداشت ولي امروز خبر گزاري ها هرچه بيشتر و واضح تر به نمايش خشونت ميپردازند تا راي دهنده امريكايي عدم امنيت را بيشتر لمس كند و مردم دنيا توجيه شوند بر ادامه حضور نظامي امريكا در خاور ميانه.
شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر