شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

در ميان انبوه مراجعين به داروخانه شبانه روزي در ميانه يك روز تعطيل گرم مردادماه حركات عجيب و تكان هاي غير عادي پسر بچه نحيف نظرم را جلب كرد. پدر كه ظاهر نامرتب و شلوار چروك و كثيفش خبر از وضع نابسامان مالي اش ميداد كودك را محكم در آغوش گرفته بود تا اثر تكان هاي مدام او را كاهش دهد. هر از گاهي چشم هاي كودك حالت عجيب و ترسناكي به خود ميگرفت و در ميانه فضاي داروخانه انگار به موجودي خيالي اشاره ميكرد و با صدا هاي كشدار و عجيب ميخواست نظر پدرش را جلب كند. پدر با وجود كلافه گي از معطلي و شلوغي داروخانه با كودك مدارا ميكرد و با كلمات محبت آميز قربان صدقه كودك ميرفت. مرد هر از گاهي براي رفع خستگي كودك را روي صندلي مي نشاند و در مقابلش زانو ميزد و در چشمان بي حال و عجيب كودك خيره ميشد انگار به سال ها روزهاي بي پايان رنج و محنتي فكر ميكرد كه خود و همسرش بايد با كودك نيمه افليج و عقب مانده خود سپري كنند
***
در طبيعتي كه دخالت بشر تغييرش نداده نوزادان مريض - ضعيف و عليل همه جانوران محكوم به فنا هستند تا ژن هاي ضعيف از چرخه توليد مثل خارج شوند ولي انسان به حكم بند هايي كه احساسات - تمدن و شهرنشيني بر گردنش بسته يك عمر رنج را بر خود و آن كودك عليل ميخرد و روش طبيعت را غير انساني ميداند!

هیچ نظری موجود نیست: