پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵

مخصوص کلاس دومی های سی سال پيش مثل من!!

گاو ما..ما ميکرد. گوسفند بع بع و سگ واق واق.همه فرياد ميزدند و حسنک را صدا ميزدند. اما حسنک به خانه نيامده بود.حسنک اما مدت زيادی است که به خانه نمی آيد. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جين و تی شرت های تنگ به تن ميکند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حيوانات جلوی آينه به موهای خود ژل ميزند.موهای حسنک ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون از نرم کننده مو استفاده ميکند.او روزها در يک مبايل فروشی کار ميکند,عصر ها خيابان گردی و شب ها هم وب گردی ميکند.ديشب که حسنک با کبری چت ميکرد کبری گفت که تصميم بزرگی گرفته است.کبری تصميم داشت حسنک را رها کند .چون اخيرا با پتروس آشنا شده بود.
پتروس چندی پيش ديده بود که سد سوراخ شده ولی از اثر اکس شب قبلش کاملا هايپر بود و نمی دانست آب تا لحظاتی ديگر همه جا را فرا می گيرد. پتروس در اوهام خود بود که آب او را با خود برد.
برای مراسم دفن او کبری شال سياهش را بر سر کرد و سوار بر قطار سبز به سوی شهر پتروس روان شد اما کوه ريزش کرده بود. ريزعلی که از مزرعه برمی گشت با همسايه اش سر بدهی دعوا داشت و عصبانی بود. او ديد که کوه ريزش کرده ولی هوا سرد بود و نمی خواست در آن سوز و سرما لباسش را در آورد. ريز علی حتی چراغ قوه هم داشت ولی حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و مسافران و کبری همه مردند.
ريزعلی بدون توجه به راهش ادامه داد و به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و کور بود.الان چند سالی است که کوکب خانم زن کدبانوی ريزعلی ميهمان نا خوانده ندارد.او حتی ميهمان خوانده هم ديگر ندارد .او اصلا دل و دماغ ميهمان ندارد.
او در خانه تخم مرغ حاوی امگا سه و پنير پروسس دارد ولی گوشت ندارد.او کلاس بالايي دارد .او فاميل های پولدار دارد.
آخرين باری که گوشت خريد چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.اما او از چوپان دروغگو گله ندارد.او به دروغ های چوپان دروغگو عادت کرده است بسکه دنيای ما چوپان دروغگو دارد.برای همين هست که کتاب های دبستان ديگر از آن داستان های قشنگ ندارد.
***
پانوشت
متاسفانه نويسنده متن زيبای بالا را نميشناسم . دوستی با ايميل برايم ارسال کرد و من هم با اندکی دستکاری در اينجا آوردم.

چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۵

مناقشه اتمي- بحران خاورميانه - مشكلات اقتصادي ...
و سكوت
***
ميگويد چرا پروژه هاي عمراني در ايران سه برابر زمان معمول طول ميكشد؟
ميخندم و ميگويم ساده است. يا پيمانكار خودي است كه پرداخت هايش به موقع انجام ميشود و كسي را هم در قبال كش آمدن زمان پروژه پاسخ گو نيست و يا پيمانكار نخودي (به فتح نون) است كه پرداخت
هايش انجام نميشود و با افزايش بدهي ها و رسيدن سررسيد چك ها ورشكست ميشود
و پروژه نيمه تمام ميماند
باز هم سوالي هست؟

دوشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۵

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵

Dictionary is the only place where; DEATH comes before LIFE, SUCCESS befor WORK
and DIVORCE before MARRIAGE .But the best part
is:
FRIEND comes before RELATIVES.

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵

اندر حكايت پينه دوز بازار اصفهان و زيدان!

حكايت كنند كه در ازمنه قديم و معاصر با شاه عباس كبير پينه دوزي در بازار اصفهان دكان كوچكي داشت. پينه دوز از بامداد تا شامگاه در دكان خود به تعمير و دوخت پاي افزار چرمين درباريان و اميران سپاه قدر قدرت پادشاه صفوي مي پرداخت.
در آن روزگار رسم بر اين بود كه شاه چند تازي بسيار اصيل وزيبا را در محلي مخصوص نگاه دارد تا هنگام شكار در ركابش باشند.
بالطبع عده اي نيز در دربار وظيفه خطير تيمار و پرورش تازي هاي عزيز كرده شاه را برعهده داشتند و ميزان علاقمندي شاه به تازي هايش باعث ميشد تيمارداران نيز نزد شاه ارج و قرب خاصي پيدا كنند. اين افراد به پشتوانه موقعيت خود گاه به تعدي و ظلم و ستم به پيشه وران بازار و مردم عادي نيز مي پرداختند.يكي از كساني كه گاه و بيگاه مورد آزار و اذيت تيمارداران سگان شكاري شاه قرار ميگرفت همين پينه دوز حكايت ما بود.
وقت و بي وقت يكي از تيماردارن سگ دست آموز را ميفرستاد تا در فرصتي مناسب كفش هاي دوخته يا چرم هاي آماده دوخت را از دكان پينه دوز به دندان گرفته و فرار كند و با ديدن سر و صدا و ناله و نفرين پينه دوز پير تفريح ميكرد و ميخنديد.
پيرمرد كه جرات نميكرد اعتراضي به سگ يا تيماردار او بكند همواره در پي فرصتي بود براي تلافي.
شبي در حاليكه هميان* كوچكش را بر پرشالش ميبست فكري به خاطرش رسيد.
فردا صبح هميان را از سكه هاي مسين خرد خالي كرد و به جاي آن مشته** سنگين خود را درون هميان گذاشت.
طبق معمول درميانه روز سر و كله سگ مزاحم پيدا شد.
پيرمرد به محض ديدن اون هميان را بر فرق سگ كوبيد و سگ بر اثر شدت ضربه در لحظه تمام كرد.
نگهبان سگ كه از دور صحنه را مي پاييد دوان دوان به سوي جنازه سگ دويد و زماني كه از مرگ سگ مطمئن شد شروع كرد به فرياد زدن بر سر پيرمرد.
در ميان فرياد هايش سربازان را به كمك طلبيد تا پينه دوز بخت برگشته را به جرم كشتن سگ شكاري دربار دستگير و به نزد قاضي برند.
از آنجا كه خسارت به اموال دربار گناهي نابخشودني بود سربازان بي درنگ وي را تحت الحفظ به محكمه بردند تا قاضي حكمش را صادر كند.
در محكمه پيرمرد منكر هرگونه گناه شد و ادعا كرد تنها با هميان چرمي اش ضربه ملايمي به سگ نواخته است!
شهود البته همگي سخن پيرمرد را تاييد كردند و قاضي هم پس از شنيدن شهادت شهود راي بر بي گناهي پينه دوز داد به اين دليل كه ضربه هميان نميتواند سگ قوي هيكل را روانه ديار عدم سازد و به جاي او نگهبان سگ را به علت قصور در امر تيمار و نگهداري از تازي دربار مجرم شناخت!
البته هيچ كس به جز سگ بينوا و خود پيرمرد خبر از وجود مشته آهني و سنگين در ميان هميان نداشت تا به استناد به آن پيرمرد زيرك را مجرم بشناسد.
بيت:
يا رب سبب مرگ سگ سلطان چيست//سگ داند و پينه دوز كه در هميان چيست
و اما بر ميگرديم به زمان حال و اتفاقي كه در بازي فينال جام جهاني موجب حيرت جهانيان شد.
تنها زيزو و بازيكن ايتاليايي ميدانند چه شد كه مرد آرام و صبور تيم فرانسه چنان عكس العملي از خود نشان داد .
---
پي نوشت در مثل مناقشه نيست
---
كلمه ها و تركيب هاي تازه
*هميان =كيسه اي چرمي كه در قديم براي حمل سكه به كار ميرفت
**مشته=وزنه ي سنگين از جنس برنج يا آهن كه براي كوبيدن چرم و شكل دادن به آن در صنعت پاي افزار به كار ميرود

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵

يك داستان آموزنده

يك كارمند پست كه مسئول بررسي نامه هاي داراي آدرس ناقص بود درميان انبوه نامه ها چشمش به نامه اي افتاد كه با خط لرزان در محل گيرنده آن نوشته شده بود( نامه اي به خدا)كار مند پس از كمي كشمكش با خود از روي كنجكاوي نامه را باز كرد
متن نامه اين چنين بود:

اي خداي مهربان
من پيرزني 83 ساله هستم . ديروز كيف پول من را كه 100 دلار درون آن بود از من دزديدند.
آن 100 دلار تمام دارايي من تا آخر اين ماه بود . هفته آينده عيد است و من دونفر از دوستانم را دعوت كرده ام. بدون پول من نميتوانم از آنها پذيرايي كنم و كسي را هم ندارم كه به من پولي قرض بدهد.
اي خداي مهربان تو تنها اميد من هستي به من كمك كن.
كارمند پست كه تحت تاثير قرار گرفته بود نامه را به همكارانش نشان داد و با كمك آنها 96 دلار براي پيرزن جمع آوري كرد و پول را به آدرس او پست كرد.
تعطيلات كريسمس و سال نو به اتمام رسيد و چندي بعد دوباره نامه اي به اداره پست رسيد به نام گيرنده خداي مهربان
همه همكاران جمع شدند تا نامه را بخوانند.مضمون نامه چنين بود:
اي خداي مهربان
نميدانم چطور بابت اين لطف شكر گزار باشم. با پولي كه تو فرستادي توانستم ميهماني خوبي ترتيب دهم و دركنار دوستانم درروز عيد لحظات خوشي را بگذرانم. براي آنها تعريف كردم كه چه هديه خوبي از تو گرفتم.البته 4 دلار آن كم بود كه مطمئن هستم كارمندان پست آن را برداشته اند!
***
نتيجه اخلاقي
نامه ديگران رو باز نكنيد
نتيجه اقتصادي
در حساب و كتاب دقيق باشيد تا موجب بد گماني نشويد
نتيجه انحرافي
حواستان باشد اسكناسي كه ميبخشيد گوشه داشته باشد و ترجيحا تا نخورده باشد!
***
منبع: نامعلوم با اندكي تصرف و تلخيص

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

پنجره را بگشا

پنجره را بگشا که جان و جهان
در خروش می آيد...