سه‌شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۲

چراغ خطر سمت چپ
_____________________
سال هاي آخر جنگ بود . يك اتومبيل پژو 504 داشتم كه مدت ها بود چراغ خطر سمت چپ آن در اثر تصادف شكسته بود. در آن سال ها كه لوازم يدكي اجزاي اصلي اتو مبيل حكم كيميا بود و گران ، يافتن لوازم تزييني و اقلامي مثل چراغ خطر ديگر تقريبا محال بود.
. با توجه به حساسيتي كه من نسبت به يافتن اين قطعه داشتم، داستان اين چراغ خطر پژوي من براي دوستان و جمع فاميل نقل مجلس شده بود .
روزي يكي از همكاران سراغم آمد و گفت آنچه دنبالش هستي يافتم.
نا باورانه پرسيدم: كجا؟
-با هم ميريم نشونت ميدم فقط 2تا شرط داره!
-چه شرطي؟
-اول اينكه بعد از خريد، براي ناهار ديزي مهمون تو، دوم اينكه اونجا كه رفتيم لام تا كام جلوي فروشنده حرف نميزني!
-قبول
قرار و مدار ها را گذاشتيم و از شركت مرخصي گرفتيم و به سوي خيابان چراغ برق روان شديم.
در گرماي تابستان بعد از مدت زيادي پياده روي و عرق ريختن در ازدحام و شلوغي به زير پله كثيف و دود زده اي رسيديم كه از فرط تاريكي آدم را ياد زندان اسكندر مي انداخت. دوستم گفت همين جاست. با تعجب و ناباورانه پرسيدم اينجا؟ با ژستي مخصوص گفت بله و اضافه كرد فقط قولت يادت نرود.
در ورودي زير پله پيرمردي عبوس و چروكيده از قماش همان آدم هاي داستان حاجي آقاي صادق هدايت روي يك چهارپايه چوبي كهنه نشسته بود و تسبيح مي انداخت. نگاهش انگار روي يك نقطه از كف دكانش قفل شده بود. لب هايش ميجنبيد نميدانم ذكر ميگفت يا مانند بسياري از همسن هاي بيدندانش لثه هايش را روي هم ميساييد.خلاصه دوستم پيش رفت و سلام كرد.
پيرمرد با بي تفاوتي جواب داد
-حاج آقا مارو عباس آقا فرستاده دنبال لوازم
- لوازم چي؟
- پژو
- چي ميخواي موتور سوزوندي؟
-نه حاج آقا خدانكنه...چراغ خطر ميخواستم.
- چراغ خطر ...هومممم چپ ميخواي يا راست؟
- راست
خواستم به دوستم ياد آوري كنم كه من چراغ سمت چپ ميخواهم كه به اشاره او به ياد قول و قرار افتادم و سكوت كردم.
حاج اقا كه ناگهان انگار متوجه اصل قضيه شده بود چشمانش برقي زد و سينه صاف كرد بلند گفت 1500 تومن. با توجه به قيمت هاي آنروزنرخ بسيار زيادي بود.
دوستم با لحن خاصي گفت:
-حاج آقا خيلي گرونه
-قيمتشه. تو كل تهرون بگردي يه دونه اشم پيدا نميكني.
-خوب حاج آقا ما چون ميدونستيم شما دارين اومديم خدمتتون حالا يه كم با ما راه بياين.
-جا نداره . اگه چراغ خطر چپ ميخواستين ميشد يه كاري كرد.
-چطور؟
حاج آقا شروع كرد به توضيح دادن و دلايل كارشناسانه! آوردن براي اينكه بيشتر تصادفات از سمت راست اتفاق مي افتد و در نتيجه بيشتر مشتري ها به دنبال چراغ سمت راست هستند و نمونه اش خود شما و ...و من هم در دل به استدلال هاي عجيب و غريب فروشنده ميخنديدم.
در همين حال پيرمرد از ميان كارتن ها و كيسه نايلون هاي پاره پوره يك جفت چراغ خطر نو و براق پيدا كرد و روي پيشخوان گذاشت .
دوستم در حاليكه چراغ سمت چپ را به دست گرفته بود و ظاهرا معاينه اش ميكرد متفكرانه از فروشنده پرسيد:
-حاج آقا حالاچراغ چپ و راست قيمتش چقدر فرق ميكنه:
-توفيرش زياده .
-مثلا چقدر؟
-هوممممم سمت چپ اگه ميخواستين 700 تومنم ميدادم ولي سمت راست 1500 كمتر نميشه.
-جدي ميگين حاج آقا ؟
دوستم منتظر پاسخ نشد و بي درنگ 700 تومن اسكناس شمرد و روي ميز گذاشت چراغ سمت چپ را به دست من داد و گفت:
-باشه حاج اقا همين چراغ سمت چپ رو ميبرم.
فروشنده كه شوكه شده بود با حيرتي آميخته به عصبانيت گفت:
اينكه به دردت نميخوره مگه نگفتي سمت راست ميخواي؟
- حاج آقا يه كاريش ميكنم، آخه توفيرش 800 تومنه.
حاج آقا كه ديگر نميتوانست حرفي بزند زير لب شرع كرد به غر زدن و داشت دنبال بهانه اي ميگشت تا قيمت را بالا ببرد كه من و دوستم به سرعت و در حاليكه به شدت ميخنديدم از مغازه بيرون آمديم .
___________________________
از خاطرات يك دوست

هیچ نظری موجود نیست: