به بهانه اين يادداشت ازوبلاگ حلاج و بانو
در سال هاي اول دانشجويي، فيلم باشو غريبه كوچك چنان بر ذهنم حك شد كه هرگز فراموشش نميكنم.
نه باشوي عرب زبان خوزستاني گويش گيلكي ميدانست و نه هم كلاس هاي گيلك اش عربي. و اين نا هم زباني عاملي بود تا همواره از ديد هم كلاس هايش غريبه اي باقي بماند و با ديده شك و بد گماني به او بنگرند. و اين بدگماني تا جايي پيش رفت كه دعوا و كتك كاري انجاميد. در بين دعوا باشو كتاب فارسي دبستان را كه روي زمين افتاده بود بر داشت و بلند بلند متني را به فارسي خواند. متني كه از تعلق همه ما به اين آب و خاك سخن ميگفت.و فارسي زباني كه هم باشو ميدانست و هم، هم كلاسي هاي گيلكش عامل پيوند و دوستي شد بين آن ها.
از ديدگاه منطقي و سواي احساس تعلق به به آب و خاك – اگر ايران را به علت تنوع جغرافيايي و قومي خود دنيايي به حساب آوريم نقش زبان فارسي در اين ماكت كوچك دنيا، همچون زبان انگليسي است در دنياي واقعي. و بدون آن عملا پيوند بين اقوام ايراني كمرنگ خواهد شد.
اينكه چرا در بين تمامي گويش هاي رايج در اين سرزمين اين زبان فراگير شده است حتما دلايل تاريخي وجود دارد كه فكر ميكنم يكي از آن ها شكفتن توانايي هاي ادبي اين زبان در قرون 2 تا 6 هجري و نقش بسيار مهم آن در حركت به سوي استقلال از استيلاي خلفاي عرب بوده است. آثار ادبي بسيار زيادي از اين دوره و دوره هاي بعدي به صورت مكتوب باقي ماند كه به عنوان پشتوانه قوي باعث درخشش پايداري آن تا امروز شد.
شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر