پنجشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۵

داستانك!!

آقا گرگه زنگ درب رو فشار داد وبي مكث٬ انگار كه جمله ضبط شده اي از بلند گو پخش شود با صداي خش دار گفت:
شنگول - منگول - حبه انگور منم منم مادرتون در رو باز كنيد.علف تازه آوردم برا...
درب با صداي مهيبي باز شده و خرس با هيكل نخراشيده خود مقابل گرگ ايستاد و بنا كرد به فحاشي و داد و فرياد. ميان فرياد هايش اين ترجيع بند را تكرار ميكرد كه (تو كه مارو كچل كردي آسايش منو خونوادم از دست رفت بيچاره شدم از دست تو٬ بابا آخه شنگول و منگول بيست ساله از اين محل اسباب كشي كردن رفتن!)
در همين حين دو مامورقوي هيكل تيمارستان با رو پوش هاي سفيد از راه رسيدند و گرگ بدبخت را كشان كشان بردند. اهل محل كه سال هاست به ديدن اين صحنه تكراري عادت كرده اند بي توجه از كنار گرگ پير ميگذرند و خرس هم چنان فحش مي دهد!

هیچ نظری موجود نیست: