شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۲

از شاهين...دلتنگستان:
يک سال وبلاگ :


« يک خط وبلاگ نوشتن از هفتاد ساعت چت کردن بهتر است.» (خودم - يک سال پيش)



وبلاگ، يک آينه است. يکي از اين بازيهاي طالع بيني هست که آدم بايد سه تا حيوون انتخاب کنه و بعد بهش ميگن يکيش اونيه که هست، يکيش اونيه که مي خواد باشه و يکي اونيه که بقيه فکر مي کنن هست. وبلاگ من دقيقا در هر زمان يکي از اين سه حالت رو نشون مي ده. من نه خبرنگار خوبي هستم، نه نويسنده ، نه باسواد و نه صاحب نظر. من ارتباط برقرار کردن رو دوست دارم، من از مورد توجه بودن لذت مي برم و برام جالبه که بدونم چقدر مثل بقيه هستم يا نيستم. من، وبلاگ مي نويسم.


« يک روز زندگي کردن از هفتاد سال وبلاگ نوشتن بهتر است.» ( خودم - شش ماه پيش)


وبلاگ ، يک درگيري است. از ياد گرفتن تايپ فارسي و عادت کردن به کيبوردهاي بدون برچسب که بگذريم، نوشتن چيزي که ارزش نوشته شدن داره مي تونه يک کار تمام وقت باشه. تنها قانونِ وبلاگ ، بي قانون بودنه و بنا بر اين هر کس براي خودش مي تونه يک روش ارزش دهي اختراع کنه. من چيزهايي که مي نويسم رو در لحظه دوست دارم و اگرچه گاهي اين دوست داشتن در چند ساعت به نفرت تبديل شده ولي همون هيجاني که در لحظه در من ايجاد کرده دليل کافي براي نوشته شدنش بوده.


وبلاگ من خيلي عميقه. انقدر که ميشه توش غرق شد و اصلا نفهميد که اين تو اصولا هيچ خبري نيست و هر خبري هم هست واقعي نيست. وبلاگ من يه روز من رو خورد، و من يه مدت تو شکمش زندگي کردم. بعد کپک زدم، و به اين نتيجه رسيدم که دوري و دوستي بهترين راه وبلاگداري است!


رشتيه بچه دار نمي شده، واسه زنش وبلاگ مي زنه!


وبلاگ، يک توهم است. اگر قشنگ حرف زدن تنها مشخصه ء يک انسان واقعي بود، هر کسي مي تونست با يک کتاب يا مجله يا يک روزنامه يا حتي يک برنامه ء راديويي ازدواج کنه. هم دردسرش کمتر بود،‌ هم خرجي نداشت هم تمام اختيارش دست خود آدم بود. با اين وجود، هنوز هم ظاهرا مسيري که از گوش به قلب مي رسه از مغز رد نميشه ،و اين مساله باعث شد که من در اين يک سال وارد شدن عجيب ترين انواع ارتباطات رو به فرهنگ ايراني که در اون هيچ وقت درست ارتباط برقرار کردن رو به کسي ياد نمي دن مشاهده و گاهي تجربه کنم!


ترکه وبلاگش خواننده نداشته، ميره تو نظرخواهي همسايه اش نارنجک مي زنه.


وبلاگ، يک تمرين است. يکي از خواص فرهنگ غني و تاريخي ما صرفه جويي در بحث و تبادل نظره. بحثهاي ما دو الگوي کلي دارن :‌
* الگوي الف :‌‌
+ : سبز بهترين رنگ دنياست.
- : آخه بدبخت بيچاره، بي شعور بي ناموس الدنگ...سبز هم شد رنگ؟؟
* الگوي ب :
- :‌ سبز بهترين رنگ دنياست.
+ : نخير. بنفش بهتر است.
- : خفه شو کثافت عوضي آشغال بي پدر مادر گُه خر گوسالهء پدرسگ...


وبلاگ يک تمرين خوب براي شنيدن نظر مخالفه. شايد بهترين استفاده ء‌من از وبلاگ شنيدن ايرادهاي خودم از بقيه بوده. من مخالفت رو سازنده مي دونم. من، وبلاگ مي نويسم.


هوشتنگ خان ميره آمريکا تو دانشگاهِ بهشتستان تو گلابي آباد فوق دکتراي پول-پارو-لوژي ميگيره بعد يه بعدازظهر دل انگيز بهاري وقتي آب پرتقالش تموم ميشه در سوگ پرتقال نارنجي يه وبلاگ مي زنه اسمش رو مي ذاره «بدبختستان»


وبلاگ، يک ساديسم است. نوحه سرايي از پرطرفدارترين هنرهايي است که نزد ايرانيان است و بس. هرچه سوزناک تر، بهتر. هرچه زشت تر، قشنگ تر. شاد بودن هنر است، و اصلا هم آسون نيست (‌يکي نيست بگه تو يکي خفه شو). من هم خيلي از اوقات دوست دارم زجر رو تجزيه کنم؛ دوست دارم زشتي هايي که مي بينم رو ده برابر کنم، داد بزنم، جر بدم و عربده بکشم. چيزي که عجيبه اينه که وقتي که داد نمي زنم، زياد طرفدار ندارم. فکر کنم يک خاصيت غريزيه :‌ وقتي کسي خوشحاله، خوب خوش به حالش؛ ولي خوندن درد بقيه، لذت بخش تره!


وبلاگ من، فرصتي است براي شنيده شدن. يک ميکروفون مجاني است که لزوما به بلندگويي وصل نيست. يک صفحه ء سفيد بزرگ است که من گاهي روي آن لخت مي شوم، گاهي پشت آن قايم مي شوم، گاهي روي آن مي رقصم، گاهي پاره اش مي کنم، گاهي هم عکسي از دوران بچگي ام را رويش مي کشم.


من فکر مي کنم، زندگي مي کنم، وبلاگ هم مي نويسم، پس هستم.

هیچ نظری موجود نیست: