اين روز ها زندگي به طرز عجيبي جدي و عبوس است. همه صحبت ها پيرامون اينده مبهم و اتفاقاتي است كه مستقيم و غير مستقيم باقي مانده زندگي ما تحت تاثير قرار خواهد داد. نميدانم شايد براي همين است كه اين روزها ذهنم قفل شده. در بين وبلاگ ها هم كه ميچرخم – به ويژه آنهايي كه از داخل ايران انتشار مي يابند- نوعي رخوت و كندي توام با بلاتكليفي در ميان سطر هايشان ميبينم.سايت هاي خبري را كه سر ميزنم از خبرهاي دلگرم كننده رد پايي نمي يابم.
با خود ميگويم نبايد احساسات به خرج داد. جنگ انقلاب و خونريزي انگار بخش جدايي ناپذير زندگي انسانهاست. منابع و امكاناتي كه آدمي بدان محتاج است محدوديت دارد و در عوض مرز خواسته هايش تا بينهايت كشيده شده است. از زماني كه گله هاي بيابانگرد براي چراي دام هايشان به دنبال مراتع سرسبز به قلمرو همسايگان متمدنشان تجاوز ميكردند تا امروز كه امريكاي متمدن در پي تكميل حلقه اقتصادي عظيم خود بر سر منافع موجود در خاورميانه ( منابع عظيم نفت و بازار مصرف) خود را در مقابل اروپا ميبيند انسان و جنگ در كنار يكديگر بوده اند. علي رغم اينكه خيلي ها جنگ را احمقانه ميدانند فكر ميكنم جنگ نتيجه منطقي در تضاد قرار گرفتن منافع آدم هاست. درست مثل دو حيوان نر كه هردو ميخواهند ماده اي را از آنِ خود كنند. آنقدر با هم ميجنگند تا يكي بر ديگري پيروز شود. ظاهرا از سوي طبيعت سازش ،مسالمت يا مشاركت پذيرفته نيست. يكي از آنها محكوم است به شكست . و سر آخر طبيعت جايزه را كه همان حيوان ماده است-( لطفا فمينيست ها خرده نگيرند كه مثالت مردسالارانه است!!) به طرف قوي تر ميبخشد تا نسل قوي تر دوام يابد. در دنياي انسانها با پيشرفت دانش و تمدن اصل قضيه تغيير چنداني نكرده ولي معيار توانايي ديگر زور بازو يا جنگاوري نيست. قدرت در دانايي است در علم است. و امكانات و منابع دنيا خواه نا خواه در دست كساني است كه اين قدرت را در دست دارند. نفت و منابع طبيعي و نيروي كار ارزان و موقعيت استراتژيك و ... وقتي در كف كساني باشد داناييشان تناسبي با مايملكشان نداشته باشد دير يا زود آن هايي را كه دانايي بيشتري دارند، به سوي خود جلب خواهد كرد و تنها عامل اصلي بازدارنده ميتواند رقابت قدرتهاي بزرگ باشد. نمونه بسيار روشن آن رقابت روس و انگليس در دهه نخست قرن بيستم در ايران بود. و امروز با توجه به فاصله بسيار زياد بين امريكا و ساير قدرت هاي بزرگ اين عامل بازدارنده بسيار كمرنگ است. انساني نيست ولي واقعيت دارد. بايد پذيرفت كه ضعيف محكوم به فنا است و اين قوي است كه ميماند.
شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر