چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۲

بهر چه بود؟

نخستين روز بازنشستگي اش به عادت 30 ساله صبح زود از خواب بيدار شد به ساعت نگاه كرد ولي يادش آمد كه امروز مانند روز هاي ديگر نيست. با قدم هاي سنگين به سوي آينه رفت.يه صورت شكسته و موهاي سپيد و ژوليده اش خيره شد. دستي به چانه اش كشيد .از زبري صورت اصلاح نشده اش هشيار شد.
بريده روزنامه اي قديمي از سالها پيش در كنار آيينه اش باقي مانده بود . كاغذ از كهنگي زرد بود و روي آن تنها يك مصرع با حروف سياه به چشم ميخورد.
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود .
همچون تمام روزهاي سي سال گذشته يكبار ديگر آنرا خواند كمي فكر كرد خودكاري برداشت و در گوشه كاغذ كهنه نوشت هنوز نميدانم از كجا آمده ام ولي امروز فهميدم انگار تنها دليل آمدنم همين بود كه سي سال آزگار براي اين شركت و براي نفع اربابان آن كار كنم همين!

هیچ نظری موجود نیست: