چهارشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم و کماکان نوشته هاي شما را مي خوانم
مرتب برايم سئوال ايجاد مي شود و تند و تند پاسخ خودم را مي دهم
من خيلي در مورد آزادي و احترام به يکديگر فکر مي کنم
وبلاگ هاي زيادي را خواندم در ابتدا شايد به جهت جنسيتم جلب وبلاگ ندا و خورشيدخانوم شدم
ندا را بيشتر پسنديدم طنزمودبي دارد حتي در جاهاي ممنوعه هم مودب است يک جور اسداله ميرزاي مونث
اما خورشيد خانوم از رکيک حرف زدن بدش نمي آمد تا آنجا که همان بار اول انديشيدم نکند مرد باشد حالا هنوز هم مشکوکم وگرچه گاهي جملاتي زنانه ادا مي کند که اصولاً ويژه بانوان است و مرد ها در خونشان نيست چنين حرف بزنند(منظور من دقيقاً جمله زنانه است نه مطلب زنانه) حالا اگر مرد باشد بسيار حرفه اي است
باقي وبلاگ ها را که بلاگر ها گاهي از آن ها صحبت کرده بودند نگاهي کردم در اين ميان کسي از شيطان نام نبرده بود غير از هيس آن هم در داستانش
وبلاگ او را خواندم مي ترسيدم صداي خنده هايم آقا پدرام را بيدار کند خوشبختانه اينطور نشد
بعد از خنده دچار روان نژندي حاد شدم چه تنهايي و فلسفه دردناکي پشت همه اين داستان هست اين ها پاسخ لحظه هاي کشنده بيهودگي انساني است که طنزش او را به زندگي چسبانده است و من گمان مي کنم سيريشم چنين آدمي براي ادامه زندگي همين طنز باشد
اين داستان پاسخي است براي همه لحظه هاي خالص تنهايي انساني که مي انديشد و سئوال مي کند
تلاش مي کند دليل بودنش را در اين مزبله پيدا کند
به ندرت ديدم کسي شيطان را لينک داده باشد شايد از خدا مي ترسند به همه چيز مي شود پريد الا اين يکي با همه چيز بايد شوخي کرد به جز خدا
آرزو کنم در ايران نباشد خاک سياهي که زندگي همه مان را نفرين کرده است
راستي چرا آدم ها کم فکر مي کنند؟ چرا فکر کردن را ياد نمي گيرند؟
فکر کردن امري است آموختني درست مثل رياضيات و موسيقي يا دوست داشتن و عاشق شدن فوت و فن دارد شايدآدم هاي فکور زياد باشند ولي متفکر قطعاً کم است
قبل از اين که کامپيوتر بخريم از آقا پدرام در مورد وبلاگ ها مي شنيدم و اين که کساني وبلاگ نويسي را ترک کرده اند و زماني که شروع کردم به وبلاگ خواني حرفه اي مطلب خود آقا پدرام را هم خواندم که از اين موضوع گلايه داشت:
و امشب هم دوباره
و اما چرا گلايه؟
هر کس به خودي خود آزاد است هر کاري مي خواهد انجام دهد برود يا بماند مهم اين است همان کاري را که مي خواهد انجام دهد بدون اين که آزادي ديگران را خدشه دارد کند
مرز آزادي در جاهايي بسيار مبهم و در هم مي شود من مطمئن هستم کساني که نوشتن را ترک کرده اند خواندن وبلاگ ها را ترک نکرده اند آن ها هنوز و همواره از خواندن مطلب هاي مورد علاقه شان لذت مي برند و خواهند برد و در واقع همين مهم است آن ها در لحظه همان کاري را انجام مي دهند که مي خواهند و عمل آن فعل هم به کسي آسيب نمي رساند و آزادي کسي را هم پايمال نمي کند
و مهم اين است که حقوق کسي را پايمال نکنيم
سخت است و نياز به شناختن خود و ديگران داريم
سخت است و بايد حقوق يکديگر را هم بشناسيم
سخت است و بايد فکر کردن بياموزيم
سخت است و بايد دقيق باشيم
سخت است و بايد زندگي کنيم
و اين آخري چقدر سخت است و چه آسان مي گذرد
تا بعد
پيوست : شايد اگر کمي قبل تر بود من هم در تمام اين بازي هاي طنز آميز شرکت مي کردم اسير زندگي نباتي يک زن سنتي شده ام و مي گريزم و اين گريز بي مقهوم رمق بازي کردن را ازمن گرفته است اما هنگام خستگي از ديدن بازي لذت مي برم
نه خسته

هیچ نظری موجود نیست: