دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۲

مصلحت خواهي،تعيين تكليف و دوستي (‌از نوع خاله خرسه) براي آدم هايي كه ميشناسيم يا حتي نميشناسيم . بر زبان راندن جمله با اعتماد به نفس كامل (من به خاطر خودت ميگم اگر اين كار رو بكني/نكني بهتره .)
در حاليكه ژست مصلحت انديشانه پدر يا مادري بزرگوار را به خود گرفته ايم!.

براي ما كه نطفه مان در محيطي بسته شده كه در آن حيطه آزادي فردي و اجتماعي هيچگاه مشخص نبوده، عجيب نيست كه مرز آزادي ديگران حتي در خصوصي ترين جنبه ها را نشناسيم و در مقابل حريم ازادي خود را هم مدام در تعرض ديگران ببينيم.

ياداشت زير حرفِ حساب و گلايه ايست است در همين باب!


يكشنبه، 18 آبان، 1382




* گفت: البته برداشتن نظر خواهی يه جور توهين به خواننده هاست.
و درست می گفت. اما چرا من بايد برای خواننده هايی که برام به
عنوان نويسنده اين وبلاگ ارزش قائل نيستن ارزش قائل بشم؟
خسته تر از اونی هستم که بخوام تلاش کنم وقتی کسی احترامم رو
نگه نمی داره من احترامش رو نگه دارم و حقوقش رو تمام و کمال در
اختيارش بذارم.

* من هميشه متهم ميشم به اينکه يهو افسار پاره می کنم و تند ميشم.
آره، حقيقت داره. اما شماها هم خيلی خوب بلدين کارتون رو. ريز ريز و
آروم آروم، به مرور زمان،‌ آدم رو به سر حد مرگ می رسونين،‌ هر چی دلتون
می خواد ميگين و هر رفتاری دلتون می خواد می کنين بعد تا که من جوش
ميارم با چشمای قلمبه اينجوری به آدم زل می زنيد و ميگيد : مگه من
چی گفتم که اينجوری از کوره در رفتی؟؟

آره به خدا تو نه چيزی گفتی نه کاری کردی. فقط خيلی وقتا سعی کردی در
لفافه الفاظ غير صريح شرط و شروط خودت رو برای دوستی مطرح کنی. آخه
تو عقل کلی. تو می دونی چه کاری برای من بهتره. تو تنها کسی هستی که
عميقا درک می کنی زندگی يعنی چی. تو منو دوست داری، اما منو فقط اون
جوری می خوای که خودت دوست داری. من خوبم تا وقتی که طبق سليقه
تو رفتار کنم. اگر بر خلاف خواست تو کاری انجام بدم، می شم بد، می شم
دشمن،‌ اخم می کنی، ترد می کنی،‌ يا اگه خيلی لطف داشته باشی خطای
جبران ناپذيرم رو بهم گوش زد می کنی.

چيزی که می سوزونتم، اين نيست که تو چرا ميگی بايد لوگوی باطبی رو بردارم
و اون چرا ناراحت شده من فلان کار رو کردم، يا ايرانيای اينجا چرا دارن پشت سرم
حرفای بی سر و ته می زنن ، ميسوزم چون دردناکه زندگی و دوستی با آدمهايی
که به خودشون اجازه می دن چپ و راست توی مسائل آدمهای ديگه دخالت کنن.
درد داره برام وقتی روز به روز بيشتر متوجه می شم که آدمهای دور و برم چقدر از
‌ آدمهای آزاد بودن دورن، از آدمهاي آزادی که ديگران رو هم آزاد بخوان.
من می خوام بدونم چرا راحت نمی ذاريد ديگران رو؟ چرا به حريم شخصی و اعتقادی
آدمها احترام نمی ذاريد ؟‌ بابا جان مگه من ميام به تو بگم چرا به در و ديوار اتاقت فلان
عکس رو چسبوندی يا چرا تو وبلاگت فلان حرف رو زدی؟ مگه می رم به اون يکی بگم
چرا رفتی عاشق اون يارو شدی يا تو چرا دوست داری از خانواده ات جدا زندگی کنی؟‌
لطفا بهم بگين کی می خواين تغيير کنين؟؟ کی دست از اين بازيهای مسخره تون بر
می دارين؟ کی ياد می گيرين به حقوق آدمهای ديگه احترام بذاريد؟؟ فقط ادعاتون توی
همه زمينه ها کون فلک رو پاره کرده ... بابا جون يه نگاهی به رفتارتون بندازيد، به خدا
زشته، به خدا خيلی عقب افتاده اس اين حرکاتتون ...
بازم از کوره در رفتم؟ بازم سر هيچی عصبانی شدم؟ خوب کردم. بذار يه کم هم به غرور
شما بر بخوره، جای دوری نمی ره به خدا.



¤ نوشته شده در ساعت 18:50 توسط آليس

هیچ نظری موجود نیست: