سه‌شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۲

داستان معروف روبه و كلاغ را از دوران دبستان به ياد داريم حال بخوانيم بخش پنجم از سري دروس مديريت نوين كه در خاك برگزار ميشود:

كلاغي قالب پنيري در منقار داشت و بر بالاي درختي نشسته بود، روباهي از راه رسيد-
درس اول : هميشه داستان دقيقا آن چيزي كه انتظار داريم نيست، صبر كنيد-
روباه با لحن صادقانه اي به كلاغ گفت: هر دوي ما در دوران خوش دبستان اين قصه را خوانده ايم و آخر قصه براي جفتمان معلوم است من معتقدم فكر هايمان را روي هم بريزيم تا پايان ديگري براي اين داستان كليشه اي پيدا كنيم، هان ؟ نظر تو چيست؟
كلاغ آمد بگويد : "به نظر من...." كه قالب پنير از دهانش افتاد و نصيب روباه شد. روباه با بيلاخ ، صحنه را ترك كرد.
درس دوم:آخر داستان هميشه يكيست.
درس سوم: كتاب هاي درسي دبستان نياز به تجديد نظر اساسي دارند!
--------------------------------------------------------

هیچ نظری موجود نیست: