سه‌شنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۰

يك ‚ دو ‚ سه ‚ امتحان مي كنم : تلخون حرف مي زند !! صدا مي رسد ؟؟ يك ‚ دو ‚ سه !! به گوشم !!
مطالب زير را نوشتم تا كساني كه ايران نيستند گمان نكنند در غربت تنها مانده اند . ما اين جا هستيم و به اندازه آن ها غريب . شايد هم غريب تر چرا كه ما در خاك پاك وطن هستيم و تنها . در ميان جمع هستيم و احساس غربت مي كنيم .
بي خيال اين كه خانه خالي است . من و پدرام هستيم . سر خودمان گول مي ماليم كه : تا يكديگر را داريم در اين دنيا غمي نداريم . اميدوارم گول چسبناكي باشد و به نم باراني وا نرود .
يك ‚ دو ‚ سه . صدا مي رسد ؟؟ تلخون هستم . به گوشم ؟؟؟ هان ؟ چي ؟
صدا نمي رسد.

تمام


سلام من تلخون هستم !
مي خواهم غر بزنم ‚ گلايه كنم . بي خيال اين كه بگوييد خاله زنك است ‚ عقده اي است ‚ بي فرهنگ است ‚ اصلاً هر چه دلتان مي خواهد بگوييد .
دلم مي خواهد آسمان و ريسمان به هم ببافم ‚ چرت و پرت بگويم .
من چهار سال است به جاي اين كه با پدر ‚ مادر ‚ خواهر و برادرم زندگي كنم فقط با پدرام زندگي مي كنم .
در اين چهار بهار كه از آغاز يك جور ديگه ي زندگي گذشت ، ما تنها بوديم ‚ چهار بهار است كه تنها هستيم . بهار هاي قبلي پيشكش . هنوز سنگيني بهار هاي قبلي را بر شانه هايم حس مي كنم . نپرسيد چرا . نمي گويمشان .
چهار بهار ما رفتيم به ديدن ديگران و ديگران قابل ندانستند كه آشيانه محقر ما را به نور وجودشان روشن كنند !!!!!!
خانه كوچك ما هر نوروز خالي ماند ‚ ميوه ها و شيريني هاي اندكمان ماند و كپك زد . هيچ كس نيامد حتي براي اين كه شيريني و آجيل مفتي بخورد بس كه همه شكمشان سير است !!! ( ديدن ما كه پيشكش )
به دوستانمان هم سر زديم ‚ همان ها كه ادعايشان مي شد ‚ همان ها كه به خاطر يك سال گمان مي كردند از ما بزرگترند و ما بايد به ديدن ايشان برويم ‚ آن ها هم نيامدند ‚ همان ها كه ادعاي رسم و سنتشان مي شد . ما رفتيم و برگشتيم و مانديم به انتظار كه آن ها هم بيايند . نيامدند . دعوتشان كرديم . انگار كه منتظر دعوت بودند و شما اقلاً به من بگوييد آيا ديد و بازديد عيد دعوت مي خواهد ؟؟ اگر مي خواهد ما كرديم و آن ها بازديد ما را شهريور ماه پس دادند به دعوت ما !!!!!!!
اين ها بماند !!!!! تازه بي خيال اين چيز ها .
شما خانواده گرمي داريد . خوش به حالتان . انگار خانواده ما هم گرم هستند . من نمي دانم !! شما به من بگوييد گرم يعني چه ؟؟
گاهي براي من خوب پول خرج مي كنند . گمان نكنيد متمول هستند ها . راستي به من بگوييد متمول يعني چه ؟؟
تلخون يك سال و نيم تمام در سردردي بي امان دست و پا زد . يك سال و نيم . و خانه او ساكت بود مثل خانه ارواح . پنجره ها را پدرام با فويل پوشانده بود تا نور نيايد . نور براي تلخون وقتي كه سرش درد مي كرد ميله اي داغ بود كه در چشم هايش فرو مي كردند .
ميگرن !!
با تمام شدتش . با تشنجي كه مي كشت . دردي كه دست برنمي داشت . هر روز ‚ هر شب . قطع نمي شد . كم مي شد . اما تمام نمي شد . و هيچكس نيامد . حتي آن كه بايد مي آمد . آن كه شما از فرسنگ ها فاصله دلتان برايش تنگ مي شود ‚ در چند كيلومتري من بود و نيامد . در اين ميان به دليل ضعفي كه از درد و دارو بر تلخون عارض شده بود هر چه آنفولانزا آمد گرفت . نمي دانم شش بار ‚ هشت بار !! و او نحيف مي شد . نحيف مي شد و هيچكس نيامد . حتي آن كه بايد مي آمد . تنها درد بود و درد بود و درد بود و تلخون‚ و پدرام طفلي كه حوصله اي نمانده بود برايش آن قدر كه تلخون دردمند ديده بود . آن قدر كه هر شب براي تزريق و سرم و هزار كوفت ديگر او را به دكتر و درمانگاه برده بود . خسته بود طفلي و كسي از او هم خبر نمي گرفت . يك سال و نيم درب خانه به تلنگري هم نواخته نشد . تلخون لاغر مي شد و همكاران در محل كار ديگر باور نمي كردند كه او بيمار است ‚ مي گفتند : چه كار كرده اي اينقدر لاغر شده اي ناقلا ؟ چه رژيمي گرفته اي ؟ و تلخون جواب مي داد : هيچ . غصه بخوريد ‚ ميگرن داشته باشيد در طول يك هفته 10 كيلو لاغر مي شويد . تازه اين جواب همجنسان بود . جنس مخالف اگر هم باور مي كرد دل مي سوزاند براي پدرام كه : طفلي زنش مريض است !!!!!!!!!
و من ‚ ما تنها بوديم در انتظار اين كه درب آشيانه مان با تلنگري از سر مهر نواخته شود و نشد !!!!!!!
تا نوروز سال گذشته و تلخون به غايت ناتوان بود و خسته از آن همه درد و دارو و آن همه ناباوري دوست و آشنا . اين بار اما براي نوروز هيچ نخريد كه مناسبت نداشت براي خانه اي كه قرار است خالي بماند خريد شب عيد بكند . صاحب خانه مگر چقدر مي خورد ؟ آن چه تهيه شد براي جشني دونفره بود و بس . هر دو مي دانستيم درب اين خانه هيچگاه به صدا در نخواهد آمد حتي براي خوردن شيريني و آجيل . اينقدر كه همه شكمشان سير است . بي خيال عاطفه !!
باز هم رفتيم به عيد ديدني با بغض اين كه هيچگاه هيجان بازديدي در كار نخواهد بود . و غرق در عيدي شديم . طفلي كودكاني كه دلشان در آرزوي گرفتن يك دويستي نو مي تپد و اين دويستي با هيچ پيك مهري به آن ها نمي رسد . در برابر سفره هفت سين مفصلي نشستيم همه چيز مثل هر سال بود . سو پروفشنال .
به ديدن دوستان هم رفتيم . همان اندك دوستاني كه داشتيم ‚ شايد آن ها شوقي به خرج دهند . اما باز هم فايده نداشت .
امروز نقاش داريم . تا يك هفته ديگر . آشيانه كوچك كوچك ما كه آن قدر كوچك است كه اكنون نه مي شود در آن نشست و نه خوابيد ‚ دوباره نو و تميز خواهد شد . فقط براي خودمان . در اين چهار سال ما عادت كرديم فقط خودمان را در اين آشيانه ببينيم . مثل گنجشك ها . در و ديوار خانه تنها ما را مي شناسند . همسايه ها هم عادت كردند دست بكشند از پرسيدن اين كه : چرا هيچكس خانه شما نمي آيد ؟؟ و خو كردند به ما و تنهايي مان .
ننه من غريبم در نياوردم . نگفتم كه دلتان بسوزد . اين بي مهري ها همه در جواب اين است كه تلخون نخواست مثل ديگران باشد . دلش خواست يك جور ديگر باشد . پس از اين كه 25 سال نماز خواند و محجب بود و خدا داشت . شك كرد . به خدا ‚ به خودش ‚ به همه . خدا و اديانش را بوسيد و كنار گذاشت . هر چه به او چپانده بودند كند و گذاشت جلويش و تماشايشان كرد . هر چه ديگران داشتند را هم گذاشت كنار آن ها و باز هم تماشايشان كرد . خودش هم فكر كرد و شروع كرد به انتخاب كردن . آن چه گمان مي كرد خوب است بر داشت . اگر نبود در خيالش خلق مي كرد . با اين كار او تقريباً از خانواده اي كه هف پشتشان كاهن بودند طرد شد. او شايد دومين نسلي بود كه روي سر پدرش تپه پارچه اي سفيد رنگ نبود . او را اكنون دوست دارند ‚ نه به خاطر آن چه كه هست ‚ بلكه به خاطر گوشت و خونش كه از خودشان است . در حقيقت خودشان را دوست دارند . نه تلخون را . ( بي انصافي است ؟؟!!!!!! ممكن است . در مقايسه با بسياري خانواده ها آن ها با من بسيار بسيار مهربان هستند ‚ آيا من متوقعم ؟؟ ) همه از او ترسيدند . مرد و زن . دوستي به او گفت : همه از تو مي ترسند ‚ زنان به اين خاطر كه مبادا مرد هايشان را بدزدي و مردها به اين جهت كه موجب مي شوي تا زن هايشان به زندگي و ايشان و شايد زن بودنشان شك كنند !!!
او طرد شد و نفريني كه همراه او شد شايد به گوشه زندگي پدرام هم گرفت و او را هم تنها كرد. تلخون نه از جنس كساني بود كه او را زاده بودند و نه از جنس كساني كه با ايشان پيوند بسته بود . هر دو او را راندند و در اين ميان شايد همه چيز به زيان پدرام شد كه مثل خورشيد مهربان است و نور و گرما و امنيت به تلخون مي بخشد .
من آمدم و با آمدنم همه چيز را از پدرام گرفتم . او را تنها كردم تا خودم را به او و زندگيش هديه كنم . آيا مي ارزيد ؟؟؟ گمان نكنم .
باز نوروز است و تنهايي و مراسمي كه بايد به جا بيايد . به جا مي آورم نه از آن رو كه به انجامش اعتقاد دارم . بلكه به اين جهت كه حال حرف هاي پس از آن را ندارم . به افسردگي اش نمي ارزد .
پر توقع هستم ؟ شايد . از خودم تعريف كردم ؟؟ نمي دانم . خودم را تعريف كردم شايد . خودخواه بودم ؟ خودخواه هستم ؟ ممكن است. مغرور هستم ؟؟ حتماً . اكنون شايد تنها چيزي كه مرا در زندگي نگاه مي دارد ( جز پدرام و زلالي و مهرباني بي حد و حصرش ) غرور انسان بودنم است . تنها چيزي كه حقيقت دارد :
من يك انسان هستم ‚
فكر مي كنم ‚ پس هستم.

روزگار همه مان خوش
تلخون

سلام من تلخون هستم !!
اي آقايي كه افتخار داده اي و يه جور ديگه را مي خواني ( اي همه آقايان و بانواني كه افتخار داده ايد و يه جور ديگه را مي خوانيد ‚ اي انسان هايي كه تلخون دوستتان دارد و گاهي در خيالش عاشقتان مي شود و برايتان عاشقي مي كند چنان كه خود آموخته است و مي پسندد ) ‚ و مي گويي شعر هاي وبلاگ ها را نمي خواني ‚ چون بسياري هنوز شعر گفتن و شاعري نياموخته اند و ... الخ ‚ و تلخون نمي خواهد به تو لينك بدهد چرا كه لينك بردار نيستي !!
بدان و آگاه باش چند جمله اي كه در پايين مي نويسم شعر نيست ‚ چرا كه تلخون هيچگاه شاعر نبوده ‚ دنبال شاعري هم نرفته ‚ از صنايع شعري هم هيچ چيز نمي داند . جملات آهنگيني كه در زير مي خوانيشان ( اگر كه بخواني ) يك چيز هايي است مثل : اتل متل توتوله ‚ گاو حسن چه جوره !!
وصف الحال آهنگين است و همين !!
كلمات يك هو هري ( به ضم هـ ) شروع كردند به ريختن ‚ جاري شدن ‚ عين چشمه ‚ و من دست پاچه يك قلم و كاغذ گرفته ام زيرشان تا نريزند زمين و حرام شوند ‚ حيف بود آخر ‚ زمين تميز نبود ‚ تميز نيست ‚ مي داني كه !! كلمه پديده مقدسي است . پاك است . خوش رنگ است . با حال است . بگو كه با من موافقي .

راستش نمي دانم اين ها را قبلاً نوشته ام يا نه ‚ اين آرشيو لامذهب هم كه درست نمي شود كه اقلاً خودم بفهمم ‚ به سياق دوستمان :اهالي كمي كمك !!
به هر تقدير چون اكنون چنين احساسي دارم با خودم مي خوانمش ‚ چه با خود خواندني كه شما هم مي فهميد ‚ صدايم در نمي آيد و مي شنويدش ‚ چقدر كيف دارد ‚ آي مي چسبد . يك جور گول ماليدن است سر خودم ‚ يك جور برآوردن زوركي آرزويي قديمي ‚ اين كه چيزي در ذهنت بيايد ‚ به صدا در نيايد و ديگران بفهمند ، جايي ياد داشت كني و بدون اين كه بفهمي يكي كه خيلي خوب است ‚ كه تو دوستش داري بيايد و بخواند و تو نفهمي‚ يك نفر كه هيچكس نيست . همه است . آي كيف دارد .

اگر نيستي هم مجالم دهد
وگر بيكسي پر به بالم نهد
اگر روز ها تشنه و منتظر
صبوري كنم ‚ شب قرارم نهد
اگر با پر بي كسي پر زنم
كه شايد غمش پر به بالم دهد
اگر خو كنم با سراب جهان
فريبم خودم را عذابم دهد
بكوشم ‚ بجنگم براي دمي
كه او پرسشي را جوابم دهد
اگر او خداست‚ من كيم ‚ چيستم ؟
و گر من خدايم بهايم دهد
--------
29/11/ 75
تلخون
-------

كمي مالي خوليايي است ؟
تلخون است ديگر ‚ ماليخوليا هم داشت ‚ شايد هم دارد ؟؟!!


روزگار همان خوش
تا بعد

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم !
مي خواهم بروم بالاي منبر پا منبري كنيد لطفاً:
دوست من اصلاً پيمان غدير بسته شد كه شكسته شود.
مگر نخوانده اي كه اوس كريم مكار الماكرين است .
اين را به چند دليل مهم مي گويم :
اگر اين پيمان بسته نمي شد آن وقت چطور با آن دخل ابوبكر و عمر و عثمان و ….. مي آمد .
دوم ابوبكر بيچاره هم به دنيا آمد تا پيمان غدير را بشكند ‚ اگر نمي شكست و علي خليفه مي شد مي داني چه پيش مي آمد ؟؟؟
كلاغ پر ‚ گنجشك پر ‚ 11 امام و يك موعود پر. علي كه مرد سياست نبود . مرد عدل بود ( اينطور كه در گوش ما چپانده اند )
و تو فكر مي كني اگر پس از پيامبر خليفه مي شد چند سال حكومت مي كرد ؟؟ ماكزيمم 2 سال ‚ به چهار سال و سه ماه بيست و پنج سال بعدش هم نمي رسيد و اگر او بعد از دوسال مي مرد حسن و حسين 6 و 7 ساله چه مي شدند ‚ دخل آن ها هم مي آمد و بعد چه ائمه اي , كشك چي پشم چي ؟
بعد هم اگر عمر خليفه نمي شد آن وقت چه كسي كشور گشايي مي كرد و اسلام چه زماني ايران را نفرين مي كرد و تا افريقا هم مي رفت ؟؟
و اگر عثمان خليفه نمي شد تنبان چه كسي را بر سر نيزه مي كردند تا امروز ما مثل پيراهن عثمان را داشته باشيم ؟؟
پس مي بيني كه همه اين جا عروسك هاي خيمه شب بازي اوس كريم بوده اند ‚ از ابوبكر بيچاره بگير تا خود علي كه همه به او اقتدا مي كنند . تازه وضع علي خوب است چرا كه به عنوان خليفه چهارم قبولش دارند . طفلي ابوبكر و عمر و عثمان ذوالدامادين !! كه آفريده شدند تا امت بزرگ شيعه آن ها را لعن كنند و عيد عمر داشته باشند . باز هم سني ها كه سر خلفايشان كلاه رفت و آلت دست شدند تا امامت در خاندان علي بماند اما هنوز علي را به عنوان يكي از خلفاي راشدين قبول دارند و يك اي ول هم نثار شيعه ها كه با وجود فدا شدن سه نفر براي ماندن امامت در خاندان علي ‚ ( اگر نه بيشتر كه بي خيال !! ) آن ها را لعن مي كنند و قبول ندارند و تو هم يكي از آن هايي كه بر آن ها شرم روا مي داري . اگر منصف بودي بايد سپاسگزار پيمان شكنان مي بودي كه ناخواسته شايد , اسطوره علي را براي ما حفظ كردند .
به سياق تو : خدايا كمي انصاف

روزگار همه مان خوش
تلخون
سلام من پدرام هستم
قابل توجه سكسولوژ ها سكس كا ر ها و سكس دوست ها و البته سكس خوانها يه بار هم يه مطلب حسابي بخونيد به جاي اين همه اراجيف !
تا بعد....

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم !
مدتيست كه دارم فكر مي كنم . به وبلاگ ها و نويسنده هايشان .
تحليل مي كنم . كاري كه گمان مي كنم همه بايد بكنيم . خودمان را و ديگران را .
اول در مورد حقوق زنان :
همه بسيار گفته ايد ‚ زن و مرد . ديدگاه من شايد به كلي متفاوت باشد . دلم مي خواست وحشيانه بنويسم . كلماتش مي آيند و احساس تندش هم اما نمي توانم ‚ عادت كرده ام بارها مرورشان كنم . در اين ميان بسياري از انديشه ها و كلمات حذف مي شوند .
بگذريم
بسياري در مورد حقوق زن نوشتند ‚ گمان كنم بيشرشان را خواندم . يا نه ! حد اقل مطالبي كه سرش صحبت زياد شده بود ‚ يا اهالي به آن ها لينك داده بودند .
چيزي كه ياد داشت مي كنم محصول انديشيدن به آن ها و مطالعه رفتار بانوان است . از جمله خودم .
دلم مي خواهد يك جمله تند بنويسم : بابا ما را به حال خودمان بگذاريم . اصلاً موجودات غريبي نيستيم . قرار نيست امكانات وپژه برايمان بگذارند . هر قانوني كه براي ديگران هست براي ما هم باشد . هر عرفي ‚ هر سنتي . قانون بر اساس آن چيزي كه وجود دارد وضع مي شود ‚‌ بر اساس ويژگي هاي انسان ها و آن چه كه بايد رعايت شود تا همه از حقوق مساوي و رفاه نسبي بهره مند شوند . خوب اين ديگر واضح است . اگر قوانيني هست كه از يك انسان بيمار يا ناتوان در بازه هاي زماني كوتاه يا بلندي كه او نياز به توجه دارد‚ حمايت كند بايد شامل حال همه از جمله يك بانوي آبستن هم بشود ! كه فقط به دليل اعمال يك فرآيند طبيعي در بازه اي زماني ناتوان شده . ضمن اين كه رخداد اين فرآيند طبيعي مورد خواست و نياز جامعه هم هست‚ كه قانون خودش را دارد . يعني بايد داشته باشد . اين قانون در مورد مرد آن زن هم صدق مي كند . يعني قانون بايد زماني را براي پدر طفلي كه به دنيا خواهد آمد در نظر بگيرد تا بتواند به طفل و مادر او در زمان ناتواني بازه زماني تولد كمك كند و تمام . پس هيچ توجيهي مبني بر ضعف بدني زن وجود ندارد . مگر در زور آزمايي !!
و بقيه قوانين ديگر مشترك خواهد بود.
و اما در مورد مرد سالاري : وقتي به چيز هايي كه خوانده ام و انديشه اي كه پشت آن ها است فكر مي كنم ‚ وقتي مجموع رفتار ها و علاقه مندي ها را مي بينم ‚ دچار حس بدي مي شوم . چقدر سطحي فكر مي كنيم . بعضي وقت ها اين حس بد مي شود تهوعي كه مرا به پوچي مي رساند .
حتي دستم نمي رود بنويسمشان تا بتوانم به آن ها استناد كنم . مرد سالاري بسياري زير پوستي تر از چيز هايي است كه نوشته اند .
موضوع اصلي آزادي است و رعايت حقوق . همين . زن يا مرد تفاوت نمي كند ‚ هر چيزي كه براي شما مجاز است فارغ از جنس شما است .
و البته هر كسي همان است كه مي تواند باشد . با وجود آن كه آقايان و بانوان زياد در اين مورد حرف زده اند باز هم بانواني مورد توجه هستند كه مجموع رفتارشان به مرد سالاري در جامعه دامن مي زند ‚ و آقاياني كه در مورد حقوق زنان بسيار داد سخن داده اند ‚ اتفاقاً از همان بانوان خوششان مي آيد و به آن ها بال و پر هم مي دهند‚ با اشتهارشان و توجهي كه با آن همه اشتهار به ايشان دارند ‚ چنان كه ديده ايم و ديده ايد.
دختركاني كه به همه چيز در سطحي ترين شكل ممكنش فكر مي كنند ‚ معطل خودشان و خواسته هايشان هستند . انگار دنيا در آن ها و غرايزشان خلاصه مي شود . من ديدم كه يك نگرش سطحي در مورد رفتاري اجتماعي كه از جانب يك بانو مطرح شد چه موجي از بحث و تحليل را بر انگيخت ‚ به همان اندازه سطحي . هيچكس به ريشه نپرداخت ‚ حتي كلمات را نيز تغيير نداد . حالا هم كه فكرش را مي كنم حالم بد مي شود . گاهي به همه چيز گند مي زنيم . هنوز مي بينم كه بحث سكس چقدر داغ است ‚ چه آدم هاي مثلاً محترمي مي روند و روزنامه هاي سكسي اهالي را مي خوانند و به عنوان زيباترين وبلاگ ها هم انتخابش مي كنند . هي به خودم مي گويم من هم همانطوري شوم ‚ نمي شود . شايد مرض من است كه خودم را از تب دور نگاه مي دارم .
حرف براي گفتن زياد است اما به قلم نمي آيد ‌‚ تنها صدا بر مي دارد و اين جا كسي صداي مرا نمي شنود . حتي خودم هم . افكارم در درونم به صورت كلمه و جمله مي آيند و مي روند .
بانوان ‚ آقايان
من شاكي ام !!
بسياري معطل خودشانند و گمان مي كنند بدجوري روشنفكر و متمدن هستند و سطحي نگريهاشان را به خورد ما مي دهند و اتفاقاً ما هم با كمال ميل مي خوريمشان . آنقدر كه به پيسي خورده ايم . و درد همين جا است كه آنقدر در اين قحط الرجالي به ايشان آويزان مي شويم تا اين شبهه براي آن ها و خودمان پيش بيايد كه حتماً روشنفكر هستند چنان كه آمده .
بسيار ديدم با نظراتي كه داده شد صاحب وبلاگ چرخيد و اهالي پسندانه حرف زد . و من اميدوار شدم كه او فهميد يا دارد مي فهمد . اما باز خواندم و ديدم همان است كه بود تنها كلمات به اميد توجه بيشتر عوض شدند.
در مورد الواعظين همه ما زياد حرف زديم ‚ همه هم بند كرديم به توصيه ايشان مبني بر بهداشتي حرف زدن . بي توجه به اين كه جان كلام درست بود . شايد لحنش خوب نبود . به هر تقدير . من آن روز چيزي گفتم كه در ميان كلمات ناخوشايند ديگري كه گفتم شايد گم بود و آن گزيده خواني الواعظين بود . و گزيده بيني . گفتم اين را تعميم بدهيد . مي دانيد چه مي شود ؟ مي شود بولتن هايي كه در آمد و روزنامه ها را به تعطيلي كشاند . مي شود گزارش هاي نادرست و نصفه نيمه كه بسياري را به زندان انداخت . شكنجه و هتك حرمت كرد . مي شود هزار بدبختي كه در اين مملكت مثل سيل ريخته و كسي نمي بيندشان آنقدر كه معطل خودشانند . آنقدر كه گزيده بيني و گزيده خواني مي كنند . باز ما به هواي آن چه كه دلمان مي خواهد با آزادي بازي كرديم ، با لباس زيبا و تميز آزادي رفته ايم و در گل و لاي خر غلت مي زنيم .
و نمي دانيم كه چهار ديواري اختياري يعني چه ؟ در چهار ديواري اختياريمان اگر آدم بكشيم ‚ يا به كسي صدمه بزنيم يا حقي را پايمال كنيم و يا حتي بخواهيم چها ديواريمان را منفجر كنيم ‚ پدر پدرسوخته مان را در مي آورند ‚ حالا در چهار ديواري فرهنگ را سر مي بريم آزادي را مثله مي كنيم و تمام احساس هاي خوب را گه مال مي كنيم كه چهار ديواري اختياري است .
تازه داده ايم چهار ديواريمان را شيشه اي هم كرده اند كه با خوره اي كه به جانمان افتاده لخت و عور راه برويم و ديگران اين همه زخم و عفونت را ببينند و حالشان به هم بخورد كه ديوار خانه شيشه اي است . نه بتوانند كمك كنند ‚ نه بگذاريم كمك كنند و نه سعادت ديدن اين همه گند و عفن را از ايشان بگيريم .
به نظر شما آزادي يعني اين ؟؟
چهار ديواري اختياري يعني اين ؟؟
اگر اينطور است پس آن چه به سر مان مي آورند و به سرمان مي آيد حقمان است كه خودمان براي خودمان خواسته ايم !!
چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست

دلم مي خواهد در اين موارد نظرتان را بدانم

روزگار همه مان خوش

تلخون

جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۰

سلام من تلخون هستم !
يكي بيايد پدرام را نجات بدهد از دست من !
من از عيد و بهار بدم مي آيد . بوي عطر دل انگيز بهار حال مرا بهم مي زند . پوستم مي خواهد بتركد . در تنم جاي نمي گيرم .
نگوييد اين ديگر چه امامزاده اي است !!
يك ماه مانده به عيد اضطرابي مرا فرا مي گيرد كه هر چه روز ها مي گذرد ‚ بيشتر مي شود . مخصوصاً اگر از خانه بيرون بروم و ازدحام مردم را براي خريد شب عيد ببينم . ديگر چشمم به جاي ديدن شوق مردم فقط بدبختي ها را مي بيند . تمام روزنامه فروش ها ‚ گل فروش ها ‚ واكسي ها ‚ چشم هاي بي نورشان را ‚ نگاه هاي حسرت بارشان را ‚ لباس هاي مندرس و كثيفشان را ‚ صورت اندوهگينشان را . كودكان را ‚ كودكان را ‚ كودكان را .
و غمم مي گيرد . تهوعي بالا مي آيد و تمام شامه مرا پر مي كند . بغضي گلويم را مي گيرد كه تا آخر هاي خرداد دوام مي آورد و اين دلشوره لامذهب غريب كه ول نمي كند .
اگر متمول بودم هر سال هنگام بهار به جايي مي رفتم كه پاييز باشد .
نمي دانم اين حس بد در كجا لانه دارد . در كودكيم ؟؟ همان موقع كه مامان بنده حزب اللهي شدند و فتوا دادند خريد عيد موقوف . بايد به زير دستان نگاه كرد و شكر كرد . كودكي مرا پر كرد از نگاه به زير دستان و بدبختي ديگران تا شكرگزار موقعيت خويش باشم و ندانست كه با اين كار يك چراي بزرگ گذاشت جلوي زندگي من كه نه من نه خود او نه هيچكس ديگر نتوانستيم به آن پاسخ بدهيم و اينطور شد كه من اكنون از ديدگاه او كافر و مرتدم و به روي خودش نمي آورد كه بايد مرا اعدام كند چرا كه از دين برگشته ام و خداپرست نيستم و هيچ هم نيستم و هر از گاهي بنده را به ايمان و اسلام دعوت مي كنند !!!
او نمي داند زندگي مرا چطور تلخ كرد . لحظه تحويل سال هر بار براي من تلخ ترين لحظات است . پر از ترس و دلهره . پر از غم و اضطراب . غم و اضطراب اين كه چه سوت و كور است خانه كساني كه از فرط نگون بختي لحظه تحويل سال هم برايشان مهر تأييدي است بر ادامه زندگي سياهشان و دلهره اين كه بابا ‚ تلخون ‚ يك سال ديگر را هم دادي رفت و همان ناداني مانده اي كه قبلاً بودي .
اين حرف ها بوي وارسته نمايي مي دهد ؟؟ باور كنيد بو نمي دهد همينطوري است . باور كنيد من هم دلم مي خواست كه مثل همه شاد باشم و فكر كنم به اين كه چه بايد خريد و كجا بايد رفت اما نمي توانم . اين وارسته نمايي نيست . ضعف است . وقتي نزديك عيد بر حسب تصادف يا نياز شايد چيزي مي خرم نمي توانم لعنت خريدنش را از خودم دور كنم . دلم مي خواهد نخرم ‚ حالا كه خريدم پسش بدهم . چقدر پدرام طفلي با اين حالت من روبرو بوده است .
اين روز ها باز خوش نيستم . دلم شور مي زند و به تلنگري غمگين مي شوم . اشك هم كه در مشك است ‚ مشك هم كه در آستين . ديگر همه سرخوردگي ها و حقارت ها يادم مي آيد . همه عيد هاي بد گذشته . كه در بد بودن بسياري از آن ها تلخون دخيل نبود.
شايد نگراني سال هاي وبا است !!!
آه امان از سال هاي وبا !!!
چه گويم كه ناگفتنش بهتر است .
دلم مي خواست كمي غر بزنم ‚ نه از خودم كه به ديگران . نشد !!

روزگار همه مان خوش
تلخون
سلام من پدرام هستم !
رفتم كفشم را بدهم واكس بزنند.
پسرك كفاش افغاني است اسمش جمشيد است ‚ حدوداً 15 ساله . آلونك كوچكي از مقوا ‚ نايلون و چوب ساخته آنقدر كوچك كه بايد نشسته داخلش قرار گيرد. بالاي آن روي نايلون با رنگ قرمز كمرنگ و با خطي ناشيانه نوشته شده تعمير كفش . داخل آلونك وسايل كار و كفش هاي تعميري را گذاشته و بر ديوار آن يك صفحه از روزنامه ابرار ورزشي به چشم مي خورد كه خبر پيروزي تيم استقلال را مي دهد . طرف استقلالي است ! فلاسك چاي اش در كنار آلونك در داخل كيسه مشكي است به خاطر سرما روي پاهايش را با يك پتوي كهنه پوشانده است. با ميخ قطعاتي از چوب را به ديوار آلونك نصب كرده و روي آن نسبتاً با سليقه جعبه هاي واكس و پوليش را چيده است . با عبور هر عابري به خصوص خانم هاي جوان سركي به بيرون مي كشد در بيرون آلونك تعدادي كفش ارزان قيمت ‚ مرتب چيده است . همه سفيد رنگ . كفشم را به سرعت برق مي اندازد . الحق دركارش وارد است . سر هم بندي هم نمي كند . گه گاه حواسش به دفترچه و خودكار من است. نمي دانم به چه فكر مي كند . تنها براي جواب دادن به مشتريان ديگر كارش را قطع مي كند. اصرار داد سفارشش را سر وقت تحويل دهد . به مشتري مي گويد دقيقاً سر ساعت پنج و نيم اين جا باش ‚ نه زودتر و نه ديرتر . درپاي بساطش يك تكه قالي كهنه انداخته است كه شايد تنها يادگار روز هاي زندگي در كابل باشد . به او گفتم : وقتي امريكايي ها كابل را ساختند حتماً مي رويم براي ديدن آن جا . نگاهي كرد و گفت : اول بايد كابل خراب رو ببنيني ‚ بعد وقتي امريكايي ها درستش كردند ‚ اون وخت مزه ميده .
نهار وقتي سفره هوار* باشه كيف مي ده بخوري .
مي گويم كه : الان سفره هواره ؟؟ مي گه نه بذار تا هوار شه .
چشمهاش برق اميد داره

پدارم
كفاشي

* هوار : پهن ( به فتح پ و سكون ه !! )