سلام من پدرام هستم !
رفتم كفشم را بدهم واكس بزنند.
پسرك كفاش افغاني است اسمش جمشيد است ‚ حدوداً 15 ساله . آلونك كوچكي از مقوا ‚ نايلون و چوب ساخته آنقدر كوچك كه بايد نشسته داخلش قرار گيرد. بالاي آن روي نايلون با رنگ قرمز كمرنگ و با خطي ناشيانه نوشته شده تعمير كفش . داخل آلونك وسايل كار و كفش هاي تعميري را گذاشته و بر ديوار آن يك صفحه از روزنامه ابرار ورزشي به چشم مي خورد كه خبر پيروزي تيم استقلال را مي دهد . طرف استقلالي است ! فلاسك چاي اش در كنار آلونك در داخل كيسه مشكي است به خاطر سرما روي پاهايش را با يك پتوي كهنه پوشانده است. با ميخ قطعاتي از چوب را به ديوار آلونك نصب كرده و روي آن نسبتاً با سليقه جعبه هاي واكس و پوليش را چيده است . با عبور هر عابري به خصوص خانم هاي جوان سركي به بيرون مي كشد در بيرون آلونك تعدادي كفش ارزان قيمت ‚ مرتب چيده است . همه سفيد رنگ . كفشم را به سرعت برق مي اندازد . الحق دركارش وارد است . سر هم بندي هم نمي كند . گه گاه حواسش به دفترچه و خودكار من است. نمي دانم به چه فكر مي كند . تنها براي جواب دادن به مشتريان ديگر كارش را قطع مي كند. اصرار داد سفارشش را سر وقت تحويل دهد . به مشتري مي گويد دقيقاً سر ساعت پنج و نيم اين جا باش ‚ نه زودتر و نه ديرتر . درپاي بساطش يك تكه قالي كهنه انداخته است كه شايد تنها يادگار روز هاي زندگي در كابل باشد . به او گفتم : وقتي امريكايي ها كابل را ساختند حتماً مي رويم براي ديدن آن جا . نگاهي كرد و گفت : اول بايد كابل خراب رو ببنيني ‚ بعد وقتي امريكايي ها درستش كردند ‚ اون وخت مزه ميده .
نهار وقتي سفره هوار* باشه كيف مي ده بخوري .
مي گويم كه : الان سفره هواره ؟؟ مي گه نه بذار تا هوار شه .
چشمهاش برق اميد داره
پدارم
كفاشي
* هوار : پهن ( به فتح پ و سكون ه !! )
جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر