پنجشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۱

داستان
كمي طولانيست لطفا تاب بياوريد ولي تاب نخوريد!!

اول كه شما را ديدم خيلي ترسيدم نميدانستم بين آدم هاهم موجودات منصف و فهميده و با سليقه اي مثل شما پيدا ميشوند
فكر كردم الان ميخواهيد زندگي خفت بارم دراين جاي تاريك پايان دهيد.
ميدانيد مرگ با مرگ خيلي فرق دادرد.مرگ دراثر خوردن سم خيلي با كلاس است .مرگ در اثر ضربه جارو يا لنگه كفش والده آقا مصطفي* كه فاجعه است.
بي انصاف والده آقا مصطفا اول با يك جيغ هرچه پرده در گوش و حلق و بيني و ... ماست پاره ميكند بعدش هم كه در اثر سكته قلبي ناشي از ترس توان حركت نداريم با ضربات متعدد تير خلاص ميزند تازه يكي نيست كه بگويد همان يك ضربه اول كار را تمام كرده بي مروت هرچي دق و دلي از ابوي آقا مصطفي دارد هم سر جسد بيجان ما خالي ميكند بعدش هم ظهر كه ابوي آقا مصطفي ازسركار براي صرف نهار و قيلوله مي آيند با آب و تاب از شجاعت ودرايتش تعريف ميكند.خلاصه اينكه اين مرگ نهايت خفت و خاريست و تازه بسيار دردناك و خلاف حقوق حقه ما هم هست. چون طبق منشور حقوق مدني ما هر كس در انتخاب روش اعدامش مختار است.تازه اگر يك روش انتخاب كرد و مؤثر نبود ميتواند روشهاي ديگر را هم امتحان كند.
گرچه آدمها حتي براي خودشان هم اين حق را قايل نيستند چه رسد براي ما
شما آدمها ما را خيلي دست كم ميگيريد. ما حقوق مدني بسيار پيشرفته اي داريم! .تازه در ميان ما تساوي حقوق زن و مرد خيلي پيشتر از شما تحقق يافت نمونه اش هم بزرگترين شخصيت حماسي
ادبي هنري تاريخي رومانتيك ما همان ملكه زيبايي و مانكن معروف خاله سوسكه است ! از زمان معروفيت او بود كه مد شد سوسكهاي ماده ديگر از اپيلاسيون موهاي ساق پاهاي زيبايشان دست كشيدند


چون خاله سوسكه يكروز يادش رفته بود اين عمل بهداشتي را انجام دهد در يك ميتينگ سياسي با نگاههاي استفهام آميز بقيه خانوم سوسكها روبرو شد پشت چشم نازك كرد و
گفت:
امل ها مگه نميدونين اپيلاسيون پا خيلي وقته كه از مد افتاده ؟
شما حاليتون نيست سوسكهاي پاريس از زمان مرحوم ژان والژان همون كه توفاضلابهاي پاريس مدام پرسه ميزد و داستان بد بخت بيچاره هارو نوشت ديگه پا هاشون رو اپيل نميكنن.
و بعدش هم كه سياهپوش شد به خاطر معروفيتش بقيه سوسكها هم به تاسي از او مشكي پوش شدند. بعدش هم كه همون مد خاله سوسكه به دنياي شما آدمها هم راه پيدا كرد و همه خانومها سياهپوش شدند! و اصلا هم به رويشان نمي آورند كه اين مد حق كپي رايت دارد و هزينه اش بايد به ورثه مرحوم خاله سوسكه پرداخت شود.
شما آدمها اصلا حق كپي رايت را رعايت نميكنيد يك نمونه ديگرش هم همون آقاي سالوادور دالي معروف . مدل سبيلهايش را عينا از آقا سوسكها كپي كرده بود و به اسم خوش به ثبت رساند . .تازه درست هم كپي نكرده چون آقا سوسكها براي ابراز علاقه به ما خانوم سوسكها سبيل هايشان را برايمان تكان ميدهند ولي سالوادور دالي سبيل هاش متحرك نبود.البته الان ديگر از وقتي تساوي حقوق زن و مرد بين سوسكها بر قرار شده ما خانوم سوسكها هم سبيل ميگذاريم و براي جلب توجه و يا سر كار گذاشتن آقا سوسكهاي جوان و بي تجربه آنها را با هزار كرشمه و ناز و غمزه تكان ميدهيم
داشتم از خاله سوسكه ميگفتم. خاله سوسكه از وقتي كه مرحوم آقا موشه از هول حليم افتاد تو ديگ و مرد - شد خاله سوسكه.قبل از آن معروفيتي نداشت.
خوب ميدانيد آقا موشه يك مرد مدرن و امروزي بود گرچه موش بود ولي در احياي حقوق ما سوسك بانوان خيلي فعاليت كرد. خدا بيامرزدش.ولي با اينحال خاله سوسكه مثل اكثر خانومها تا وقتي اسير زندگي زناشويي بود تمام استعداد هاش نهفته مانده بود. همينكه بيوه شد تمام استعداد هاي نهفته اش به سرعت شكوفا شدند و تبديل شد به يك قهرمان ملي .برايشان شعر ها گفتند و داستانها نوشتند و انقدر معروف شد كه تو ادبيات شما آدمها هم راه پيدا كرد.
البته از حق نگذريم آشنايي با آقا موشه باعث شد خيلي چيز ها ياد بگيرد و به قول معروف انتلكتوئل بشود و به دنياي زنهاي مدرن و سالم! پا بگذارد. قبل از آن يك دختر كاملا سنتي و سالم بود.منتهاي آرزويش اين بود كه برود در همدون شوهر كند بر رمضون .حالا رمضون كي بود يك اقا سوسكه شيكم گنده كچل پولداركه يكي در ميان دندانهايش ريخته بود و تازه 2 تا زن عقدي و نميدونم چند تا عفيفه ( صيغه سابق! ) هم داشت. پيغام پسغام فرستاده بود دوست داره خاله سوسكه زنش بشود و شونصد تا بچه برايش بزايد.يعني از همون مردهايي كه شما ادمها ميگوييد سنتي و 1000 ساله! . تو يكي از فاضلاب هاي همدان يك حجره فرش داشت .اقا موشه هم آن موقع در دانشگاه آزاد شهر ما دانشجوي سال اول رشته فوق ديپلم حقوق سوسكي بود. هر روز مو هاشو ژل ميزد و خوش تيپ اتو كشيده و ادكلن زده راه مي افتاد تو خيابان كه بره دانشگاه. دختر سوسكها -از جمله خود من كه آن موقع دبيرستان ميرفتم - همه هلاكش بودند. او هم به هيچكدام محل نميگذاشت . نه اينكه خوشش نيايد اتفاقا زير چشمي همه آنها را سبك سنگين ميكرد ولي براي بازار گرمي به روي خودش نمي آورد . و به قول امروزيها كلاس ميگذاشت.
پسر هاي جوان سوسكي هم كه طبعا چشم ديدنش را نداشتند.
تا بالاخره يه روزبا خاله سوسكه كه با مانتوي كوتاه و تنگ و بدن نماي خودش خودش دل مردمو ميبرد تو ايستگاه اتوبوس دوست شد.يه مدتي باهم مخفيانه دوست بودند وتنها كساني كه خبر نداشتند باباي پيرش و خواجه حافظ شيرازي بودند . ظاهرا تصميم به ازدواج هم نداشتند چون خاله سوسكه قرار بود با همون حاج رمضان همداني عروسي كند.ولي يك روز كه اين دوتا دريك جاي خلوت كه سابقا به سانفرانسيسكو مشهور بود و دست در گريبان و پيرهن چاك داشتند صحنه هاي فوق العاده رومانتيك هاليوودي خلق ميكردند يك از خدا بيخبر بي ذوقي كه اصلا حس هنري و زيبايي شناسي نداشت به نيروي انتظامي خبر ميدهد و داد سرا و باز داشت و ...و از آن جا كه اوضاع كمي قمر در عقرب شده بود عقدشان كردند.!! و قائله را خواباندند. آنروز ها جامعه سوسكي هنوز در مرحله گذار از سنت به مدرنيسم بود . الان زمونه خيلي فرق كرده.
خلاصه از آنجا كه به خاطر همنوع نبودن اين دو ( يكي سوسك و يكي موش ) از نظر علمي امكان بچه دار شدن آنها وجود نداشت زندگي آنها بدون زق زق بچه و كهنه شستن و سر و صدا و ...
محيط مناسبي شد براي پرورش افكار و افزايش دانسته هاي خاله سوسكه .بقيه امور خانه را هم اقا موشه خودش انجام ميداد تا خاله سوسكه به مطالعات استراتژيك ! خودش بپردازد . بعد از مرگ اقا موشه هم چون ديگر خوب ميدانست ازدواج چه كار آحمقانه ايست! حتي اگر شوهر آقا موشه نازنين و مهربان باشد - زير بار اين حماقت نرفت. و تا زنده بود هم به خانوم سوسكهاي متاهل نصيحت ميكرد از شوهرشان جا شوند و به دختر سوسكهاي جوان هم توصيه ميكرد اصلا ازدواج نكنند.شعارش اين بود زن موفق اونه كه سايه مرد روسرش نباشه!. حرفهاي گنده گنده ديگري هم از كتابها ياد گرفته بود كه در ميتينگ ها و سخنراني ها مدام تكرار ميكرد و حسابي در ميان نسل جوان و سوسك بانو ها محبوبيت پيدا كرد. با توجه به محبوبيتي كه پيدا كرد حرفهايش خيلي اثر كرد. و الان ديگر كمتر كسي در ميان ما سوسكها ازدواج ميكند. فقط براي جلوگيري از انقراض نسل ما گاهگاهي وظيفه سوسكي خود را در قبال طبيعت انجام ميدهيم آنهم چه انجام دادني!! هر بار 30 يا 40 بچه سوسك تحويل جامعه سوسكي ميدهيم كه همگي بيكار و بيعار در فاضلابها پرسه ميزنند و با خوردن انواع حشره كشهايي كه شما ادمها آدمهاي ساده لوح براي مبارزه با ما استفاده ميكنيد مست ميكنند و خوش ميگذرانند!!خدا آخر عاقبت همه را به خير كند.براي اينكه ما سوسكها با قوانين مدني اشنا باشيم و حقوقمان را فراموش نكنيم هر شهروند سوسكي ملزم به شركت در اين كلاسهاي باز آموزي حقوق مدني سوسكي است . در صورت غيبت غير موجه - به 15 دقيقه حضور و استريپ تيز در جلوي چشم شما آدمها محكوم ميشويم كه ميدانيد ريسك بزرگي است. ديروز تنبلي كردم و نرفتم سر كلاس براي همين الان منو فرستادن اينجا 15 دقيقه دوران محكوميتم رو بگذرانم. خوشبختانه با شما ملاقات كردم كه آدم فهميده اي هستيد و بر عكس ادمهاي ديگر كه سريع به فكر كشتن ما هستند اينقدر با متانت نشستيد و به حرفهاي من گوش داديد ميخواستم مراتب تشكر و ....
فيشششششششش تلق ...دوممممب
چه خبره اين سر و صداها چيه؟
هيچي چيزي نيس
يه سوسك تو حموم بود كشتمش .
----------------------------------------------------------------------------
*شخصيت والده آقا مصطفي را با اجازه عليرضا از ايشان عاريه گرفتم.

عنوان داستان با خودتان! ميتوانيد انتخاب كنيد و در نظرخواهي بنويسيد.

هیچ نظری موجود نیست: