مردان دروغ نميگويند مگر...
هيزم شکن پيری مشغول قطع درخت در کنار رودخانه بود که تبر از دستش رها شد و به رودخانه افتاد. آه از نهادش بر آمد و درمانده در فکر چاره بود که فرشته زيبايی بر او ظاهر شد.
فرشته: ای پير مرد برای چه آه کشيدی؟
پير مرد: تبرم، تبرم که با آن کار ميکردم و وسیله گذران زندگيم بود به رودخانه افتاد.بدون آن دیگر نميتوانم هيزم بشکنم .
فرشته جستی زد و از میان آب يک تبر زرين بيرون آورد .
- این تبر توست؟
- نه
فرشته بار دیگر جستی زد و با يک تبر سيمِن برگشت.
- این تبر توست؟
- نه
بار سوم فرشته با يک تبر آهنی به نزد پيرمرد برگشت.
- این تبر توست؟
- بلی این تبر من است.
فرشته به پاس راستگويی پيرمرد هر سه تبر را به او داد و از نظر غايب شد.
چند روز بعد که پيرمرد هيزم شکن و همسرش از روی پل ميگذشتند، همسر پيرمرد به رودخانه افتاد.
هيزم شکن فرياد زد و کمک طلبيد . فرشته مهربان دوباره ظاهر شد و علت را جويا شد.
پير مرد : همسرم ، همسر مهربانم به درون رودخانه افتاد.
فرشته مهربان جستی زد و از ميان رودخانه کاترين زتا جونز را بيرون آورد و به پيرمرد گفت:
- این همسر توست؟
- بلی بلی همسرم است.
- ولی تو دروغ ميگويی این زن همسر تو نيست.
- ای فرشته مهربان اگر راست ميگفتم بار دوم جنيفر لوپز را از آب بيرون می آوردی و اگر به او هم نه ميگفتم بار سوم همسرم را می آوردی و هرسه را با هم به من ميدادی. من پيرمرد فقيری هستم که توانايی مالی داشتن سه زن را ندارم.و برای همین نميتوانم آسايش آنها را تامين کنم. برای همين بار اول دروغ گفتم!
نتيجه اخلاقی:
اگر مردی دروغ بگويد معمولا در جهت خير و صلاح ديگران است.:)
جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر