جمعه، دی ۰۹، ۱۳۸۴



سايه ها بر شن

Shadows on The Sand

با نزديک شده غروب، سايه ها بازی خود را آغاز می کنند و هنر خويش درصحنه آرايی را به رخ صاحبانشان می کشند. به ويژه اگر صحنه، دنيايی از شن های کوير ايران باشد. و اين همه زيبايی را تنها به فاصله 5 ساعت رانندگی از تهران ميشود ديد.

جايی که آبی عميق آسمان و زردی گرم شن های کوير با چاشنی سکوتی از جنس طبيعت ، به دور از تکلف و تعارف، ميزبان شما هستند.

تپه های شنی يا رمل- حاشيه کوير مرکزی ايران

Central Desert- Iran


درياچه نمک- کوير مرکزی ايران
Salt Lake- Central Desert- Iran

شنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۴


تنها جهت مزيد اطلاعات عمومي

پس از شكست انگلستان از فرانسه در نبرد
Agincourt
به سال 1415ميلادي فرانسويان، انگشتان مياني همه اسراي انگليسي را قطع كردند. دليل اين عمل وحشيانه ناتوان ساختن نيروهاي انگليسي درعمل كمان كشي بود.به اين ترتيب و بدون داشتن انگشت مياني ، سربازان انگليسي نميتوانستند در جنگ هاي آينده به نبرد بپردازند.
در آن زمان كمان هاي معروف انگليسي از درخت
YEW
كه از درختان بومي آن سرزمين بود ساخته ميشد و عمل كمان كشي با كماني از جنس چوب آن را
"plucking the yew" (or "pluck yew")
مي گفتند.
اين طرح فرانسوي ها مدت زيادي كار آيي نداشت و در جنگ هاي بعدي دوباره انگليسي هايي كه انگشت مياني شان بر جا بود، توانستند از كمان خود استفاده كنند ولي در گير و دار رجز خواني هاي جنگ و براي آنكه توانايي خود را در عمل كمان كشي به رخ دشمن بكشند، انگشت مياني خود را بلند ميكردند و فرياد ميزدند
"PLUCK YEW!"
يعني كمان ميكشيم- به كوري چشم دشمن
به تدريج و با تبديل تلفظ پ به ف اين عبارت تبديل شد به همان عبارت معروف
fuck you
و البته به همراه نمايش انگشت مياني جهت تاكيد .
گرچه از چنين شبي نه عيش و نوشي به ما ميرسد و نه هدايايي ولي خوب براي دوستان آنسوي آب كه ميتوانيم آرزوي شبي خوش كنيم...

merry x-mass to all

جمعه، دی ۰۲، ۱۳۸۴

عکس های زير مربوط به دوسفر اخير به کاشان و مشهد است. برای ديدن عکس در اندازه بزرگ تر روی آن کليک کنيد.

بازی نور
خانه طباطبايی ها-کاشان

خانه بروجردی ها- کاشان

عمارت خورشيد - کلات نادری - شمال خراسان

آرامگاه کمال الملک- نيشابور
آرامگاه نادر شاه- مشهد

آب نمای باغ فين - کاشان
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من


که از باد و باران نيابد گزند...

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴



يلداي مهر امسال
...
آينده ؟
فردا ؟
اميد ؟
سرخي هندوانه در سياهي شب
***

دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۴

پست اورشليم ساليانه هزاران نامه با آدرس گيرنده
اورشليم- خدا
به زبان هاي مختلف اروپايي دريافت ميكند.
شبكه خبري يورو نيوزهفته گذشته در بخش
‍NO COMMENT
خود، گزارشي تصويري از اداره پست مركزي اورشليم پخش كرد . در بخش تفكيك نامه ها بر اساس آدرس گيرنده يك طبقه با عنوان
letters to God
مشخص شده بود .در اين طبقه تعداد زيادي نامه با آدرس گيرنده :
Jerusalem-God
به چشم ميخورد كه به دقت نگهداري ميشدند تا در طي يك مراسم رسمي توسط روحانيان يهودي در بين شكاف هاي معبد ديوار قديمي معبد سليمان قرارگيرند.
***
How simmilar are they!!

یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴

يك اتفاق ساده!

Hi honey, this is Daddy.....is your mommy near the phone? No Daddy. She's upstairs in the bedroom with Uncle Frank " Brief pause.Daddy says: "But you haven't got an Uncle Frank, honey." Yes I do. He's upstairs with Mommy now."Daddy says: " Honey, let's play a joke. Put down the phone, knock on the bedroom door, and tell Mommy that Daddy's home." " Okay, Daddy." A few minutes later, the little girl comes back to the phone. "I didwhat you said, Daddy."And what happened?" Well, Mommy jumped out of the bed, ran around screaming, then trippedover the rug and fell downstairs. She's not moving anymore."" I'm sorry honey. What about Uncle Frank?" " He jumped out the back window into the swimming pool...but he must have forgotten that last week you took out all the water for winter,so he hit the bottom of the swimming pool and he's not moving either." Long pause...Daddy asks, "Swimming pool?? Is this 597-7039?" "No."

شنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۴

به خود اميدوار باشيم!!
True Telephone conversations recorded from various Help Desks around the U.K:
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: What kind of computer do you have?
Customer: A white one...
--------------------------------------------------------------------
Customer: Hi, this is Celine. I can't get my diskette out.
Helpdesk: Have you tried pushing the button?
Customer: Yes, but it's really stuck.
Helpdesk: That doesn't sound good; I'll make a note ...
Customer: No ... wait a minute... I hadn't inserted it yet... it's still on my desk... sorry ....
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: Click on the 'my computer' icon on to the left of the screen. Customer: Your left or my left?
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: Good day. How may I help you?
Male customer: Hello... I can't print.
Helpdesk: Would you click on start for me and ...
Customer: Listen pal; don't start getting technical on me! I'm not Bill Gates damn it!
--------------------------------------------------------------------
(THIS ONE KILLS ME!)
Hi good afternoon, this is Martha, I can't print. Every time I try it says 'Can't find printer'. I've even lifted the printer and placed it in front of the monitor, but the computer still says he can't find it...
--------------------------------------------------------------------
Customer: I have problems printing in red... Helpdesk: Do you have a color printer?
Customer: No.
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: What's on your monitor now ma'am?
Customer: A teddy bear my boyfriend bought for me in the supermarket. --------------------------------------------------------------------
Helpdesk: And now hit F8.
Customer: It's not working.
Helpdesk: What did you do, exactly?
Customer: I hit the F-key 8-times as you told me, but nothing's happening...
--------------------------------------------------------------------
Customer: My keyboard is not working anymore.
Helpdesk: Are you sure it's plugged into the computer?
Customer: No. I can't get behind the computer.
Helpdesk: Pick up your keyboard and walk 10 paces back.
Customer: OK
Helpdesk: Did the keyboard come with you?
Customer: Yes
Helpdesk: That means the keyboard is not plugged in. Is there another keyboard?
Customer: Yes, there's another one here. Ah...that one does work!
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: Your password is the small letter a as in apple, a capital letter V as in Victor, the number 7.
Customer: Is that 7 in capital letters?
--------------------------------------------------------------------
A customer couldn't get on the internet.
Helpdesk: Are you sure you used the right password?
Customer: Yes I'm sure. I saw my colleague do it. Helpdesk: Can you tell me what the password was?
Customer: Five stars.
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: What antivirus program do you use?
Customer: Netscape.
Helpdesk: That's not an antivirus program.
Customer: Oh, sorry...Internet Explorer.
--------------------------------------------------------------------
Customer: I have a huge problem. A friend has placed a screensaver on my computer, but every time I move the mouse, it disappears!
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: Microsoft Tech. Support, may I help you?
Customer: Good afternoon! I have waited over 4 hours for you. Can you please tell me how long it will take before you can help me?
Helpdesk: Uhh..? Pardon, I don't understand your problem?
Customer: I was working in Word and clicked the help button more than 4 hours ago. Can you tell me when you will finally be helping me?
--------------------------------------------------------------------
Helpdesk: How may I help you?
Customer: I'm writing my first e-mail.
Helpdesk: OK, and, what seems to be the problem?
Customer: Well, I have the letter a, but how do I get the circle around it?

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴

فال امروز

سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق ميكده از درس و دعاي ما بود
نيكي پير مغان بين كه چو ما بد مستان
هرچه كرديم به چشم كرمش زيبا بود
دل چو پرگار ز زهر شو دوراني ميكرد
و اندر آن دايره سركشته و پا بر جا بود
مي شكفتم ز طرب زانكه چو گل بر لب جوي
بر سرم سايه آن سرو سهي بالا بود
پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حكايت ها بود
دفتر دانش ما جمله بشوييد به مي
كه فلك ديدم و در قصد دل دانا بود
مطرب از درد محبت غزلي مي پرداخت
كه حكيمان جهان را مژه خون پالان بود
قلب اندوده ي حافظ بر او خرج بشد
كاين معامل به همه عيب نهان بينا بود

حافظ

جمعه، آبان ۱۳، ۱۳۸۴


وای که دلم طاقت دوری تو هيچ نداره

بغض نبون تو اشکامو در مياره
...
قهوه خانه ای در ميانه جاده کلاردشت به عباس آباد

پاييز
برای ديدن عکس در اندازه بزرگ تر روی آن کليک کنيد.

سه‌شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۴


بدون شرح

دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۴



عكس هاي خبرنگار/عكاس واشنگتن پست از ايران
لينك از فوتو بلاگ منصور نصيري
شرح عكس
عكاس در پي گشت و گذار در شهرهاي استان يزد به محله اي رسيده كه منزل دوران كودكي آقاي خاتمي در آن قرار دارد. در شرح انگليسي عكس خانم جوان سمت چپ - آتوسا ميراب زاده - خواهر زاده آقاي خاتمي معرفي شده است.
عكس ديگري كه نظرم را جلب كرد اي يكي است
نكات جالب يكي عنواني بود كه عكاس براي آن انتخاب كرده بود يعني سرزمين رويا ها و ديگري آنچه به عنوان زير نويس عكس در سايت نوشته شده است.زير نويس خلاصه گفتگوي يك زن ايراني با عكاس است كه در يكي از هتل هاي تهران انجام گرفته .
زن براي عكاس توضيح داده كه امريكا سرزمين روياهاي تمام مردم دنيا و از جمله من است.
شايد نوري كه از روزن اين دهليز قديمي به درون ميتابد تمثيلي از رويا ها باشد و پيرزن كنايه از مردم دنيا!

چهارشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۴


شاعر ميفرمايد :
روزه دارم من و افطارم ازآن لعل لب است
آري افطار رطب دررمضان مستحب است
شاطر عباس صبوحي
***
البته احيانا منظورشاعر از لب همان
;). لب جوب است

دوشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۴

يك مكالمه تلفني كوتاه - البته بي نظر
صداي زنگ تلفن....
الو بفرمايين
الو آقاي ... احوال شما خوبين آقا؟
قربان شما اي بد نيستم شكر شما خوبين؟
مام بد نيسسيم آقا دعا گوييم. آقا نماز روزه هاتون قبول اينشاالله
مال شمام همين طور قبول حق باشه
آقا زنگ زدم ببينم كم و كسري ندارين بيارم خدمتتون؟
الان كه نه . حالا چي داري جديد تو دست و بالت؟
آقا جنس تازه اومده برام تووووپ . اسميرنف. طعم دار و ساده. شيواز ريگال . اسكاچ . ربروف. توبورگ ...چي ميخواي شما؟
قربانت بات تماس ميگيرم

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۴


NO COMMENT ;)

جمعه، مهر ۲۹، ۱۳۸۴


.

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴

و امروز چهارمين سال گرد واقعه 11 سپتامبر 2001 بود

چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴

بچه شتر دانا

بچه شتر و مامان شتر در زير سايه استراحت ميكردند. بچه شتر نگاهي به مادرش انداخت و پرسيد:
مامان ميتونم چن تا سوال بپرسم ازت؟
مامان : بله عزيزم
بچه:مامان چرا ما شترا كوهان داريم؟

م:عزيزم ما حيووناي كويري هستيم براي اينكه بتونيم آب و غذا در بدنمون ذخيره كنيم بايد كوهان داشته باشيم.

ب: خوب برا چي پاهامون اينقدر پهنه؟
م با غرور: عزيزم ما بيابان گرد هستيم پاهاي پهن كمكمون ميكنه به راحتي رو ماسه هاي نرم صحرا راه بريم.

ب: اين مژه هاي بلند كه هميشه جلو چشمم آويزونه به چه درد ميخوره؟
م با چشمان خمار و عشوه: دلبندم اين مژه هاي بلند تو باد و طوفان هاي صحرا محافظ چشممامونه در مقابل ماسه و خاك.

بچه كمي فكر كرد و گفت:
من جواب سوال هامو گرفتم ولي نميفهمم پس با وجود اينا ما تو اين باغ وحش چه غلطي ميكنيم؟

***
نتيجه اخلاقي:
مهارت - توانايي ـ دانايي و تجربه هاي شما فقط وقتي به درد ميخورند كه در موقعيت مناسب باشيد.

دوشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۴


Lar national park. Near Tehran

شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴


.

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

در گرماي بعد از ظهر مرداد ماه پيك موتور سوار سيه چرده با صورت و دستان زخمي كه خبر از تصادف چند دقيقه قبلش ميداد خسته و درد آلود بر لب جدول خيابان نشسته بود. ظاهرا زخم ها سطحي بود .چند متر آن طرف تر موتورش روي زمين افتاده بود و بنزين و روغني كه از آن جاري شده بود صحنه اسب هاي تير خورده و خون آلود نقاشي هاي قهوه خانه اي را در ذهن تداعي ميكرد. و در كنار موتور از داخل يك بسته بزرگ مشكي رنگ دو جين قوطي آبجو به رنگ سفيد روي اسفالت سياه برق ميزد!

شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

در ميان انبوه مراجعين به داروخانه شبانه روزي در ميانه يك روز تعطيل گرم مردادماه حركات عجيب و تكان هاي غير عادي پسر بچه نحيف نظرم را جلب كرد. پدر كه ظاهر نامرتب و شلوار چروك و كثيفش خبر از وضع نابسامان مالي اش ميداد كودك را محكم در آغوش گرفته بود تا اثر تكان هاي مدام او را كاهش دهد. هر از گاهي چشم هاي كودك حالت عجيب و ترسناكي به خود ميگرفت و در ميانه فضاي داروخانه انگار به موجودي خيالي اشاره ميكرد و با صدا هاي كشدار و عجيب ميخواست نظر پدرش را جلب كند. پدر با وجود كلافه گي از معطلي و شلوغي داروخانه با كودك مدارا ميكرد و با كلمات محبت آميز قربان صدقه كودك ميرفت. مرد هر از گاهي براي رفع خستگي كودك را روي صندلي مي نشاند و در مقابلش زانو ميزد و در چشمان بي حال و عجيب كودك خيره ميشد انگار به سال ها روزهاي بي پايان رنج و محنتي فكر ميكرد كه خود و همسرش بايد با كودك نيمه افليج و عقب مانده خود سپري كنند
***
در طبيعتي كه دخالت بشر تغييرش نداده نوزادان مريض - ضعيف و عليل همه جانوران محكوم به فنا هستند تا ژن هاي ضعيف از چرخه توليد مثل خارج شوند ولي انسان به حكم بند هايي كه احساسات - تمدن و شهرنشيني بر گردنش بسته يك عمر رنج را بر خود و آن كودك عليل ميخرد و روش طبيعت را غير انساني ميداند!

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۴

چطوره پول هامون رو جمع كنيم تعطيلات بريم
اينجا
نظرت چيه؟



پول هامون رو جمع كه هيچ اگه ضرب كنيم و به توانم برسونيم نميتونيم

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۴


Water fall -Baladeh Rouyan road-Mazandaran Province

Baladeh-Rouyan road-Mazandaran Province

Near Baladeh-Mazandaran Province

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

پس از گفتگو ها و راه دراز
رسيديم آنجا كه بوديم باز

سه‌شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۴

و حديث گم گشتگي و سرگشتگي مردم ما را در لحظات تصميم گيري از قاصدك
در آفتاب ميانه روزي از خرداد ماه در محوطه چمن كاري ميدان آزادي عكاس دور گرد پير درحاليكه عرق پيشانيش را با دستمال چرك دور گردنش پاك ميكند جوان شهرستاني را راهنمايي ميكند تا براي عكاسي ژست بگيرد.
دو يا سه بار عكس ميگيرد .فارسي را با لهجه شيرين آذري در آميخته و در بين كارش مدام به جوان ياد آوري ميكند كه رو به آفتاب بايستد

براي آخرين عكس جوان را روي سكويي در محوطه چمن مينشاند و به او ميگويد:
دستاتو بگير رو به آسمون از خدا بخواه بگو خدايا منو از اين تهروون نجات بده
و جوان كه مبهوت ژست دعا به خود گرفت عكاس پير آذري دكمه شاتر را فشرد...
***

دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۴

و اما دائی جان ناپلئون؟

در باب روحیه دائی جان ناپلئونی، یعنی همه چیز را زیر سر خارجی دیدن، باید اقرار کنیم که با همه تلاشی که برای رفع و رجوع این روحیه کرده ایم، همچنان بر بسیاری از هموطنان ما سخت حاکم است. تا آنجا که به نظر من، اگر شخص دائی جان ناپلئون سر از گور در آورد، با اولین نگاه به اوضاع و
احوال حاضر خواهد گفت: نگفتم؟

یکشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۴

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۴

از نقاط زيبای شهر اصفهان که به دستور شاه عباس ايجاد گرديد، ميدان شاه يا ميدان نقش جهان است که
در ۵۰۰ متر درازا و ۱۶۰ متر پهنا دارد. در اطراف ميدان مغازه ها و کارگاه های هنرمندان در دو طبقه بنا شده است. مسجد شاه در جنوب اين ميدان از نظر کاشی کاری و بلندی مناره ها و عظمت گنبد يکی از شاهکارهای معماری قرن يازدهم هجری ( هفدهم ميلادی) و بلکه همه قرون به شمار می آيد. مسجد شيخ لطف الله، در مشرق ميدان نقش جهان، نيز با کتيبه هايی به خط عليرضا عباسی از زيباترين آثار شهر اصفهان است. عالی قاپو و کاخ چهل ستون با تالارهای آينه و ايوان های بلند از بناهای دوران شاه
عباس اول و دوم صفوی، برا ی تشريفات درباری ساخته شده است
Image hosted by Photobucket.com
اين ميدان يكي از معدود فضاهايي است كه معماري ايراني آن از گزند موج بي هويتي فرهنگي تا حدودي در امان مانده است .البته اگر بتوان از سيم هاي برق - تابلو هاي متعددو بلند گوهاي ناهمگون و از همه مهمتر منظره زشت برج نيمه كاره ي جهان نما صرف نظر كرد
اما نكته اي كه چندي پيش حين قدم زدن در آن نظرم را جلب كرد جانمايي ساختمان هاي معروف در چهار ضلع آن است.
بناي عالي قاپو به عنوان مظهر حكومت در ميان ضلع غربي - در دوسوي خود سردر بازار(قيصريه) و مسجد شاه را دارد
به اين ترتيب شاه صفوي كه رو به ميدان در ايوان عالي قاپو مي ايستاده در سمت راست خود مسجد و در سمت چپ خود بازار را همراه ميديده است
پيوند حكومت با بازار و مسجد!

و البته در مقابل خود گنبد زيباي شيخ لطف الله كه مسجد خاص زنان حرم بوده است و ظرافت هاي معماري آن شايد زيبايي حوريان حرم را در ذهن شاه تداعي ميكرده است تا خستگي امور حكومت از ذهن ملوكانه رخت بر بندد.
***

جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۴


Walking on the bridge...

Tiles

Bazar

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴

عكس يادگاري سربازان امريكايي به مناسبت سال گرد حمله به عراق
Image hosted by Photobucket.com

هنوز امن تر از خانه مايكل جكسون!!
Still safer than Michael Jackson`s house!!

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۴


Hamsters in Love

دوشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۴

بر خلاف عاشقان من طالب زن هاي پيرم!!!

دو جوان 18 و 22 ساله به جرم تجاوز به عنف به پيرزن 70 ساله به اعدام محكوم شدند.
ياد جوكي قديمي افتادم
پيرزني سوار اتومبيل مسافر كش شد و در جواب راننده كه مسير را پرسيد گفت
آقا برو از همين جاها كه دخترا رو ميدزدن ميبرن.
راننده: مادر اين حرفا چيه اينا شايعه اس
پيرزن: چي شد حالا كه رسيد به ما شايعه شد؟

و در اين بلبشوي به هم ريختگي اجتماعي ديگر تجاوز به پيرزن 70 ساله هم شايعه نيست.

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۴

چند روزيه كه تعطيلات طولاني نوروز تموم شده و زندگي روال عادي خودشو شروع كرده.
خيلي آرام هم بهار تهران رو داره زيبا ميكنه
هنوز غبار خاكستري- برگاي سبز تميز درخت هارو بد رنگ و تيره نكرده
هوا هم بر روال هر بهار بازيگوشه
يه لحظه سرده يه لحظه گرم
ولي صبح اول وقت كه ميري سركار يه بالاپوش ميچسبه بپوشي يا اينكه بخاري ماشينو بزاري روي كمترين درجه اش تا يه باد گرم مختصر پاهاتو گرم كنه موقع رانندگي
و يه دونه ازين آهنگ هاي لس آنجلسي دامبولي هم باقي خواب رو كه هنوز بعد از دوش صبحگاهي توي كله ات مونده از سرت بپرونه
و تو هم مثل ميليون ها راننده ديوونه ايراني لاي ماشين ها توي بزرگراه ويراژ بدي و هي معكوس بكشي و به زور راه بگيري و در عين حال هي به خودت بگي ديوونه اين چه وضع رانندگي يه!!
بعد اگه مث من محل كارت خارج از شهر باشه به اتوبان هاي بيرون شهر كه رسيدي عقربه كيلومتر بين 120 و 140 در نوسان باشه و باز با خودت بگي ميدوني توي اين شلوغي اتوبان توي لاين سبقت اگه كوچك ترين اتفاقي بيفته با اين سرعت 100 تا ماشين ميخورن به هم و مچاله ميشن
بعد تا بياي فكر كني كه ممكنه چه فاجعه اي پيش بياد برسي به خروجي اتوبان و از شلوغي اتوبان بزني بيرون و تا فردا صبح كه دوباره بياي توي اتوبان يادت بره كه به سوالت فك كني و همينطور روزها از پي هم برن و بيان و بعد وقتي بعد از 12 سال به تصادف به خونه يه آشناي قديمي بري كه سال هاست نديديش و ببيني بچه هاش كه آخرين بار كه ديديشون كوچولو بودن الان براي خودشون مردان و زنان جووني شدن تازه گذشت زمان بياد جلوي چشمت و با خودت بگي: يعني پونزده سال گذشته؟؟
و 40 سال بعد از امروز هم لابد تو يه موقعيت مشابه ميگي
يعني 40 سال گذشته؟
و تا بياد يادت بياد كه چطور گذشته و حساب كني كه 40 به علاوه 36 ميشه به عبارتي هفتاد و شيش! سر از خروجي اتوبان در بياري
...

یکشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۴

در طی یک سفر 3500 کیلومتری از استان های بوشهر و فارس دیداری داشتیم.
این چند عکس البته مشتی است نمونه خروار تا شما هم در دیدن زیبایی های سفر ما شریک شوید
اولین عکس از بالا تقدیم به همه دوستان اصفهانی دور از ایران به ویژه قاصدک ،مامان نیلو،آلیس و شورین

Chubi ( Jubi ) bridge - Isfahan.

Siraf Castle.Siraf village . Bushehr province

Siraf village.Bushehr province

Sun set in Port Dayyer. Bushehr province

Young Fisher.Bushehr Province.

Ardeshir-e Babakan Palace . Fars Province-Firuz Abad

Fars Province -Near Lamerd

Fars Province .Near Lamerd

Stakhr Ruins -Near Shiraz

.

جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳


HAPPY NOWRUZ TO ALL

چهارشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۳

خيابان هاي شلوغ٬ عابرين و رانندگان عجول٬ ازدحام آدم ها ٬ گره هاي كور ترافيك ٬ وانت هاي پر از فرش هاي شسته خوش رنگ ٬ قرمز پوشان سيه چرده تنبك به دست٬ اسكناس ها و چك هاي مسافرتي نو٬ماهي و سبزه مقابل مغازه ها٬ حس عجيب گذشت سريع زمان ٬ دلهره هميشگي نرسيدن به وقت و از همه مهم تر بويي كه فضاي شهر را آكنده است پيش از عددي روي صفحه تقويم روي ميزم خبر از آمدن نوروز ميدهند.

چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۳

به مناسبت يوم النساء جهاني :

مرد مثل هر روز خسته و ناراضي از فشار كار روزانه به خانه برگشت و خود را روي كاناپه ولو كرد .
به روز سختي كه گذرانده بود فكر كرد و درگيري ها و مشكلات محيط كارش.
با خود فكر كرد من هر روز 8 ساعت از روزم را در جهنمي به نام محيط كار با سركله زدن با همكار و ارباب رجوع و رييس بد خلق سر ميكنم در حاليكه همسرم تمام اين مدت در محيط آرام خانه است.
از ته دل گفت خدايا كاش ميشد من و همسرم يك روز جايمان را با هم عوض كنبم تا هم من از آرامش و آسايش ماندن در خانه برخوردار شوم و هم همسرم بفهمد من چه زحمتي در بيرون از خانه مي كشم.
حضرت باريتعالي كه در حكمتش شكي نيست صداي اين بنده خود را شنيد و گفت دعايت مسجاب شد كه از فردا تو به جاي همسرت زن خانه خواهي بود.

فردا صبح زود مرد كه زن شده بود بيدار شد .صبحانه همسرش را آماده كرد. بچه ها را از خواب بيدار كرد و صبحانه داد و لباس مدرسه پوشاند. نهار ظهر را در كيفشان گذاشت و آنها را به مدرسه رساند. به خانه برگشت لباس هاي كثيف را جمع آوري كرد و داخل ماشين رختشويي ريخت. به بانك رفت و قبض هاي عقب افتاده برق و تلفن و مبايل و آب را داد قسط وام خانه را پراخت كرد. سر راه برگشت به خانه به بقالي و ميوه فروشي سر زد و خريد كرد. حدود ساعت يك بعد از ظهر به خانه رسيد و خريد ها را روي ميز آشپزخانه گذاشت . رختخواب خود و همسر و بچه ها را كه از صبح نامرتب بود مرتب كرد. خانه را جاروبرقي كشيد و گرد گيري كرد. كف آشپزخانه را شست. بعد به سرعت لباس پوشيد و براي برگرداندن بچه ها به سمت مدرسه رفت. در راه برگشت با بچه ها در مورد روزي كه در مدرسه گذرانده بودند صحبت كرد.
در خانه برايشان شير و كلوچه آورد و آماده شان كرد براي انجام تكاليف مدرسه.
بعد ميز اتو را مقابل تلويزيون گذاشت و درحاليكه لباس ها را اتو ميكرد كمي تلويزيون تماشا كرد.
در ساعت 4 و نيم بعد از ظهر شروع كرد به پوست كردن سيب زميني و شستن كاهو براي سالاد. عصرانه را آماده كرد و به بچه ها داد. لباس هاي اتو شده را مرتب درون گنجه گذاشت . آشپزخانه را مرتب كرد. ظرف ها را شست بچه ها را حمام كرد و فرستاد شان به رختخواب.
در ساعت 10 شب خسته و كوفته گمان ميكرد كه تمام كارها را انجام داده و ميتواند بخوابد
اما تازه زمان انجام وظايف زناشويي در رختخواب رسيده بود. بدون اعتراض آن ها را هم به نحو احسن به انجام رساند و خوابيد.

فردا صبح بيدار شد و بي معطلي دستهايش را به آسمان بلند كرد و گفت:
خدايا من يك عمر در مورد زحمتي كه هر روز همسرم در خانه ميكشد اشتباه ميكردم. فكر ميكردم در طول روز در خانه استراحت ميكند و هيچ كار سختي انجام نميدهد. ولي ديروز پي به اشتباه خودم بردم.
خدايا مرا به حال اولم برگردان تا همان مرد خانه باشم و ازين پس شاكر خواهم بود از روزگارم.

ندا رسيد
فرزندم ميدانم كه درسي را كه به تو دادم به جان و دل فرا گرفتي و من خواسته تو را اجابت ميكنم اما بايد 9ماه صبر پيشه كني كه از هم بستري شب گذشته فرزندي در بطن تو پديد آمده است!

سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۳


Click to enlarge.

یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳


Ice in Desert.

Sun Set in desert-south of Dashteh Kavir

Arusan village

Camping in desert-Mesr Village