پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۱

يک کليساي کوچک در اين شهر کوچک در
دامنهء فوجي هست که من گاهي به آن سر مي زنم...
نه براي انجام فرايض.
صفاي آدمهايي که آنجا هستند مرا به آنجا مي کشاند. مردمي که براي
درد نان و به ضرورت زندگي دنبال دين نرفته اند.
برنامهء ديروز کليسا شامل آهنگي شاد و زيبا توسط سه دختر ژاپني بود.

نکتهء جالب اينجاست که يکي از آن سه گرفتار عقب ماندگي ذهني بود.
ولي با اين حال برنامه را به نحو احسن و زيبايي تمام اجرا کرد و
مورد تشويق قرار گرفت.

با خود فکر کردم در اين جامعه (ژاپن)، حتي
ذهنهاي کُند با بهرهء هوشي کم، فرصت ظهور و پيشرفت دارند. ولي در ميهن آريايي اسلامي
(به قول بامداد)، بهترين و قويترين ذهنها در سياهچاله هاي فاسد دچار بي توجهي مي
شوند....و اگر دستي از آن سوي مرزها آنها را
بيرون نکشد به تباهي مي گرايند.



هیچ نظری موجود نیست: