یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۱

با كله خورده ام به ديواري سيماني و سياه كه با اصرار تمام و حماقتي بي نظير آن را شفاف مي ديدم .
حالا زخمي و خونين نشسته ام پاي ديوار و هيچ كس نيست .

من بدبخت بي دندون دارم از درد مي ميرم .
چه كنم ؟ چاره كنم ؟ يه چيزي بدين پاره كنم .

هیچ نظری موجود نیست: