جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۱

هنوز ت . ه

سلام من تلخون هستم .
دچار فوران كلمات شده ام .
از صبح هي كلمه مي آيد و من جايي نيستم كه بتوانم بنويسمشان . به طرز غريبي عادت كرده ام تاپپ كنم . چهار سالي است كه فقط تايپ كرده ام . آن قدر كه ديگر قلم به دست گرفتن را هم دارم فراموش مي كنم .
از صبح كه هي با خودم مي لاگيدم حواسم بود تا فراموشم نشود چه مي مي خواستم بنويسم .
تاب بياوريد . اين روز ها هر چه مي نويسم طولاني است .
داشتم از كوه بالا مي رفتم . به تنهايي . يك قطره از اشك از چشمم چكيد روي صورت او . هنوز مي رفتم . باد ميان موهاي كوتاه كوتاهم مي پيچيد و آن ها را نوازش مي كرد . آخ مي چسبيد . دست هاي باد را ميان موهايم حس مي كردم . به همشان مي ريخت . نوازششان مي كرد . دلم از خوشي مي تپيد . اِ پس اين اشك ها چيست كه مي چكد ؟؟ اِ
بالا مي روم . تنها هستم . لذت مي برم . هيچ صدايي نيست . جز صداي طبيعت . صداي باد مي آيد . با من حرف مي زند . راه مي روم . رنگ كوه را دوست دارم . سخت نيست . از بالا رفتن لذت مي برم .
آسمان را نگاه مي كنم . آبي است . آبي ؟؟ نيلي ؟؟ فيروزه اي ؟؟ نمي دانم . گفته بودم كه آبي من آبي تو نيست . آبي هيچ كس نيست . آسمان آبي است و پر از ابر . راه مي روم و كم كم همه چيز با من حرف مي زند . كوه مهربان است . آسمان مهربان است . باد مهربان است . سنگ ها مهربانند . چه خوب است . آفتاب هم همينطور . بالا مي روم . مي نشينم خستگي بگيرم . دستم را بر سنگي مي گذارم . دستم را مي گيرد و نمي گذارد بروم . نگاهش مي كنم . نمي گذارد بروم . دستم را گرفته . كنارش مي نشينم . دستم روي سنگ است . با من همدلي مي كند . با من همدلي مي كند . مي داند عشق چيست ،‌ مي داند مهرباني چيست . دستم را گرفته و به من مي گويد كه مي داند . دلم مي خواهد ببوسمش . گونه ام را روي صورت سنگ مي گذارم . مي پذيردم . سرم را مي گذارم روي صورتش و اشك مي ريزم . يك قطره از اشكم روي صورتش مي چكد . خيس مي شود . اِ حالا اشك او است كه دارد مي چكد . يك قطره اشك روي گونه سنگ مي لغزد و پايين مي رود . بالا مي روم . كوه با من حرف مي زند . مرا در آغوش مي گيرد . امن و مهربان و بي توقع . در يك سراشيبي رو به آسمان مي خوابم . سرم روي شانه هاي كوه است و دارم آسمان را نگاه مي كنم . اي ي ي ي ي باد برايم شعر مي خواند . با موهايم بازي مي كند . خوب است . دوستش دارم . دوستم دارد . ابر ها چقدر قشنگند . چشمانم پر از تصوير ابر ها مي شود . اي ي ي ي ابر ها آمدند و در چشمم نشستند . حالا همه جا تميز و باراني است . خيس مي شوم . داد مي كشم . از ته دل . آخي ي ي ي ي راحت شدم . كسي با من دعوا نكرد . كسي نگفت بد است . دوباره داد مي زنم . باران مي بارد . اين جا همه عاشقند . همه عاشق همند . هيچكس نمي گويد حالا كه به آسمان عاشقي عشق كوه حرام است . حالا كه سر بر شانه كوه مي گذاري باد نبايد با زلف هايت بازي كند . حالا كه دستت در دست سنگ است نبايد چشم در چشم ابر ها بدوزي . اي ي ي ي ي چقدر طبيعت مهربان است . چقدر همه چيز پر از عشق است . اِ ستاره ها هم در آمدند . آسمان لباس شب پوشيد . چقدر طناز و دلبر است . چقدر ستاره ها را دوست دارم . ماه آمده . سال ها است كه با ماه دوستي دارم . چقدر شب هايي كه نيست برايش اشك ريختم كه باز گردد . مرا نگاه مي كند و به رويم لبخند مي زند . سال ها است كه به حرف هايم و سكوت هايم گوش داده . ساعت ها نگاهش مي كنم . قشنگ است . سر بر شانه كوه ،‌دست در دست سنگ ،‌ در آغوش باد ، چشم بر چشم ماه دوخته ام و غرق در زيباييش شده ام . اي ي ي ي ي ي ي . هيچكدام ناراحت نيستيم . همه عاشقيم به يكديگر . خوب است . مي خواهم همين جا بمانم .
اين جا صداي ماشين نمي آيد . دود آلود نيست . كثيف نيست . هيچكس كثيف نگاهم نمي كند. اين جا هيچكداممان دروغ نمي گوييم . جنگ نيست . اين جا همه چيز شفاف است ،‌ اما شيشه اي نيست . واقعي است . نمي شكند .
دارم از عشق مي لرزم . دلم مي لرزد . جمع مي شوم. مثل جنين و در عطر و آرامش شب كوهستان خوابم مي برد . شيرين ، شيرين

تلخون

هیچ نظری موجود نیست: