جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۱

س . ت . ه

لازم است در مورد « او » توضيحي بدهم . زبان الكن من بزرگي و وارستگي او را نشان نداد .
دوستاني محبت كردند و مرا به زندگي خواندند . به فراموش كردن كسي كه به من زندگي آموخت و انسان بودن و عشق ورزيدن و بخشيدن و عاشق ماندن و زندگي كردن و ……….
اكنون اگر تلخون دركنار پدرام است از او است . اگر پدرام تلخون را دوست دارد از اوست . هر گاه او نبود تلخون هيچ چيز نداشت تا پدرام به او عاشق شود ، و تلخون از عاشقي هيچ نمي دانست تا دل به پدرام ببازد .
اگر او نبود ،‌ هيچ بندي نبود تا پدرام را كنار تلخون نگاه دارد . عشقشان مي شد از همين عشق هاي آبكي كه تا تن آرام مي شود ،‌ عشق مي ميرد .
هيچ جاي عشق من به او مانند عاشقي هاي معمول نبود . آن جا تن نبود كه عاشق بود . روح بود .
بسيار به من آموخت . بسيار . از سرنوشت بخواهم كه سر راه همه تان يك «او » قرار دهد تا بتوانيد همواره عاشق بمانيد و زندگي كنيد .
به من گفت : دختر لغات فداكاري و گذشت در فرهنگ لغات ندارند چرا كه وجود ندارند . فداكاري اما خوب نيست . خودخواهانه است . تو خودت را فدا مي كني و در مقابل متوقعي . گذشت متعالي تر است . از خودت مي گذري ، بي توقع ،‌ بي خواهش . چون خودت مي خواهي . چون خودت انتخاب كرده اي . چون عاشقي .
----------------------------------------------------------
مي خواهم به خاطر تو از خودم بگذرم . مي گذاري ؟؟

هیچ نظری موجود نیست: