دوشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۱

س. ت. ه

پدرام نوشته ام را خواند و گفت : چرا از من چيزي مي نويسي ؟ چرا هر چه من مي گويم مي نويسي . البته اين حرف ها را با روي خوش و مهربان چون خورشيدش مي گويد نهم مثل بعضي از مردهاي ايراني خشن و نامحترمانه .
و من فكر كردم چه خوب بود يك وبلاگ براي خودم داشتم .
خلاصه به او بگوييد به من گير ندهد . اگر نه يا نمي نويسم و يا مي روم يك وبلاگ ديگر درست مي كنم كه تا اضافه شود و شما بياييد مرا پيدا كنيد كلي طول مي كشد . :((

روزگارتان خوش
تلخون

هیچ نظری موجود نیست: