دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۰

سلام دوستان من پدرام هستم
جمعه پيش به اتفاق تلخون بانو با اتوبوس از اصفهان عازم تهران بوديم‚ در خروجي ترمينال كاوه اصفهان پيرمردي 50-60 ساله با يك ويولن زهوار درفته وارد اتوبوس شد‚ با حركت اتوبوس پيرمرد شروع به نواختن و خواندن يكي از تصنيف هاي قديمي مهستي كرد
او با چشماني نيمه بسته نگران دستاني بود تا با اسكناس پاره اي ميهمانش كنند.
من و تلخون تقريباً در انتهاي اتوبوس نشسته بوديم. به ما كه رسيد در صندلي خالي كنار مان نشست تا لختي بياسايد. به او نگاه كردم تميز بود و نسبتاً مرتب. سازش كهنه بود و شكسته بسته{ مثل قوري چيني‚ بند زده( تلخون)}به نظر مي رسيد بار ها و بارها تعمير شده است و روي آن را ناشيانه با رنگ قهوه اي تيره پوشانده بود. ساز را كوك كرد و دوباره شروع به نواختن و خواندن يك تصنيف قديمي ديگر كرد با اين ترجيع بند:
حيف كه دستم خاليه
جونم رو فداتون مي كنم
آخه عزيز چي ميشه
يك شب هزار شب نمي شه
وقتي تمام شد با يك ليوان چاي و بيسكو.يت ميهمانش كردم‚ بسيار تشكر كرد. به او نگريستم چاي را كه مي نوشيد سرش پايين بود انگار تمام گذشته پر مشقتش را دوره مي كرد‚ صورتش خسته و شكسته بود درست مثل سازش‚ يك پالتوي كهنه و بلند پوشيده بود و از همه جالب تر اين كه حلقه ازدواج نازكي از طلا در انگشتش مي درخشيد. سرش را بلند كرد و به صفحه تلويزيون مقابل خيره شد. ( فيلم هزاران زن مثل من) به نظر مي رسيد با فضاي فيلم خيلي بيگانه است. چاي را كه نوشيد به پليس راه اصفهان نزديك مي شديم. شروع به دردل كرد:
تازه گي ها يه افسري تو اين پليس راه آمده كه خيلي اذيتم مي كنه‚ نمي ذاره سوار اتوبوس ها بشم‚ امونم رو بريده‚ آقا خدا حفظت كنه( با اشاره به تلخون) خانم شمارم خدا حفظ كنه‚ به پاي هم پير شيد اينشالاه‚ همه جور آدم پيدا مي شه. يكي نون مي بره يكي نون مي رسونه‚ دستتون درد نكنه سفرتون به خير
در همين زمان اتوبوس در توقف گاه پليس راه ايستاد. پيرمرد مثل سايه آرام از جلوي ما رد شد و رفت و من هنوز در فكر بودم‚ داشتم جملاتم را آماده مي كردم تا وقتي به خانه رسيدم لوح بلورين را با آن ها منقوش كنم ……….

هیچ نظری موجود نیست: