سلام من تلخون هستم.
كف نفس به خرج مي دهم تا زمان نوشتن در پي پاسخگويي نباشم.
اين آرشيو بي صاحب اگر درست مي شد آن وقت من مي توانستم نوشته هايم را براي خودم شاهد بياورم.
و مگر سياستمدار متخصص كسي بيرون از ما است؟ ما را اهل سياست كرده اند منتها بي تخصص . اصلاً در طي اين مدت فرا گرفتيم با دانايي نيم بندي در مورد هر چيزي مانند يك متخصص حرف بزنيم.
فرهنگ امروز به ما آموخت بايد حرفه اي باشيم . اما نياموختيم چگونه !! حالا بيشتر ما بدون اين كه حتي چيزي در مورد الفباي يك كار بدانيم متخصصش شده ايم.
و اين ما ‚ همان هايي هستند كه قدرت تشخيص ندارند‚ نمي توانند نياز و عاطفه و آرزو و هوس و هدف را از يكديگر تشخيص دهند.
نيازشان را فراموش مي كنند‚ سركوفته و نيازمند از آرزويشان حرف مي زنند . هوس مي كنند گمان مي كنند هدف است. بابا برويد بخوانيد قبلاً هم عين همين افاضات را كرده ام. و خوب چنين « ما » يي مگر مطالبات خودش را مي شناسد؟
آدم هاي بسيار نيازمند اقتصادي را ديده ايد؟ قصد كرده ايد به ايشان كمك كنيد؟ ديده ايد كمك هاي شما را چطور حرام مي كنند؟ نگوييد چه مزخرفاتي مي گويم . من چنين فضايي را تجربه كرده و مي شناسمش.
در نهايت سليقه چيز هايي را كه فقط لازم نداريد مي خواهيد اهدا كنيد ‚ تنها لازمش نداريد وگرنه درب و داغان و تكه پاره نيست. حتي گاهي نو است. طبقه بندي اش مي كنيد ‚ مثلاً در مورد لباس ‚ دو جور لباس مي دهيد‚ گمان مي كنيد اين لباس تميز و تقريباً نو و قشنگ براي عيد پسرك خوب است و آن كفش خوش رنگ و كودكانه براي نوروز دخترك . اين لباس ها را هم براي استفاده روزمره. و در خيالتان هزار تخيل خوشايند مي كنيد كه مادرك چقدر خوشحال خواهد شد غم لباس عيد كودكانش براي اولين بار شايد از دلش برداشته شود. برق چشم هاي پسرك را به ياد مي آوريد و خنده هاي شاد دخترك را . تازه كلي هم با خودتان سر چيز هايي جنگ كرده ايد ‚ اين را بدهم ؟ آخر نوي نو است ‚ حيف است ‚ هزار بار « اين » را برداشته ايد و گذاشته ايد كنار ‚ دست آخر عصباني از خست و مراعات خودتان يك به جهنم مي گوييد و « اين » را هم اضافه مي كنيد كه اينقدر وابسته « زخارف !!!! » دنيوي نباشيد . خلاصه با هزار منت كه خودتان سر خودتان مي گذاريد همه « اين » ها را هديه مي دهيد . درست روز بعد همان « اين » نوي تميز را مي بينيد كه به جاي نوروز حالا تن پسرك است و دارد در گل و خاك غلت مي زند .
تقصير پسرك است ؟ نه ! شايد او حتي زمان غلت زدن به لباس خوبش ديگر توجه نداشته باشد. اين مادر او است كه كله اش كار نكرده ‚ تفاوت ها را متوجه نشده ‚ نفهميده است كه هر « خوبي » جايي دارد. چرا ؟ چون تفاوت « خوبي » ها را نمي شناخته، چون قدرت تشخيص نياز از آرزو را نداشته و نتوانسته است از خواهشي كه برآورده شده استفاده به جايي كند . حتي در مورد غذا هم . من برايتان دستور اقلاً 7 جور غذاي ساده و خوشمزه بسيار ارزان قيمت را مي دهم كه مي توان با آن شكم يك خانواده 7 نفري را سير كرد با هزينه اي در حدود 500 تو مان در روز . در ماه مي شود 15 هزار تومان . من اين پيشنهاد را براي خانواده اي 7 نفره مي دهم كه هر هفت نفرشان با هم ماهي 30 هزار تومان در آمد دارند. مثلاً در تهران. شما خواهيد ديد اگر آن ها شكمشان سير شود باز هم در آرزوي چلوكباب و غذاهاي رنگين خواهند بود و احساس گرسنگي و سياه روزي خواهند كرد. از اين رو همواره در مصيبت و بدبختيي به سر مي برند كه به هزار روش هم نمي توان سايه آن را از سرشان دور كرد ‚ و با برآورده شدن نيازشان براي به دست آوردن آرزويشان خيز بر نمي دارند. مي مانند معطل و سرگردان با نياز هايي برآورده نشده و آرزو هايي بي ثمر و تمام ناشدني . و يا به قول « صمد » (دوست واكسي من ) مي مانند با آب و آرد و نمك و نان و فيلم ويديوي همسايه تا صبح . كاش مادر صمد پول آرد را به من مي داد تا آبگوشتي لذيذ براي كودكانش بار بگذارم.
حالا من مي خواهم بگويم ما هم با مطالباتمان و پديده آزادي همان معامله اي را كرديم و مي كنيم كه مامان مذكور با لباس و غذا و آرزو هايش كرد.
ما هم فقير و تنگدست بوديم . از اين رو ندانستيم با آزادي بايد چه كار كنيم با آن رفتيم و در گل و لاي غلت زديم. ندانستيم چه مي خواهيم ‚ چه نياز داريم براي همين اندوخته فردا روزمان را امروز مستهلك كرديم .
و دوست من هر دويمان همين را مي گوييم ‚ فقط سر آن كمي جنگ انگوري به راه انداخته ايم .
بايد قبل از اين كه از مطالباتمان حرف بزنيم قدرت تشخيص داشته باشيم ‚ خودمان را بشناسيم و نياز هايمان را ‚ تا اينطور در آرزوي ماشين صفر كيلومتر( كه حق ماست با شرايط متوسطي يك دستگاه متوسطش را داشته باشيم ‚ حالا آخرين مدلش پيشكش ) غوطه نخوريم و ندانيم خيابان بايد چطور باشد و علامات كجا نصب شوند و چطور سبقت بگيريم و در چه لايني چه سرعتي داشته باشيم و به ماشين چطور رسيدگي كنيم. كي بايد كارت و گواهينامه رو كنيم و اگر كسي اين ها را خواست اين حق ما است كه اول و قبل از هر چيز از او كارت شناسايي بخواهيم و الخ
تا اينطور از بديهيات محروم نشويم و همه چيز اطراف ما را اينطور آلوده نكنند و ما هنوز به فكر نوجواني هاي نكرده و عقده هاي سركوفته مان باشيم.
ما را از 10 سالگي و 15 سالگي ‚ و 20 سالگي و 25 سالگي كردن بازداشتند . حالا بجنبيم در 30 سالگي شايد بتوانيم 40 سالگي كنيم .
تا اينطور تلخون بيچاره براي زيبا حرف زدن گلويش را پاره نكند و هودر نيم نگاهي هم نيندازد تا حضرت شمس از ايران تشريف ببرند تورنتو و اهالي غياث آباد را به بهداشتي حرف زدن توصيه كند ‚ همينطوري است ديگر اينقدر در هر چيزي اصرار بيخود مي كنيم كه يك نفر از راه مي رسد و گمان مي كند چقدر كودن هستيم حالا بايد الفبا را به ايشان ياد داد . همين است ديگر ‚ خودمان با خودمان مي كنيم به قول دوست عزيزي و ناصر خسروي خوب خور و خواب و درباري و سر چهل سالگي عارف شو: گفتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست
و من مانده ام زير اين سئوال كه شمس الواعظيني كه عليرغم همه رخداد ها توانسته بيايد تورنتو سخنراني كند آيا به انتر نت دسترسي نداشته تا هودر يك اي ميل ناقابل به او بزند و وبلاگ را معرفي كند تا او سر فرصت بخواند و اظهار نظر كند. مي دانم او مشغول تر از اين حرف ها است. او مشغول بازي آزادي است . و حتي ما كنار گود نايستاده ايم تا بگوييم لنگش كن . ما ميان گوديم و او و تعداي افراد مثل او همه ما را ‚ يك ملت را به اضافه زندگي خودش را شايد ‚ پاسكاري مي كند براي چه ؟ يكي به من بگويد اگر مي داند ‚ من كه خاموش خاموشم از اين بابت ها.
روزگارتان خوش
تا بعد
تلخون
چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر