چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۰

سلام دوستان من پدرام هستم
خدا بيامرزه اين فرويد رو نور به قبرش بباره راست گفته انگار تمام در گيري هاي دروني آدما مربوط ميشه به محدوده جغرافيايي ناف و زانو – همون سانفرانسيسكوي اسداله ميرزا رو ميگم
تو اكثر وبلاگها نويسنده گوشه چشمي داشته به اين بحث شيرين!
نميدونم شايد اين طور وبلاگها به گيشه وبلاگخانه مباركه حسين السلطنه درخشان مي انديشند يا دوست دارند كانترشان هرچه زود تر ارقام نجومي را ثبت كند.
البته منظورم اصلا انتقاد نيست . چون خودم هم از خوانندگان پرو پا قرص اين وبلاگها بوده هستم و خواهم بود.
پس براي شادي روح مرحوم فرويد الفاتحه...
***************************************
هميشه اين روز هاي آخر سال كارهام تلنبار ميشه براي دقيقه نود. مثل پارسال طفلك تلخون چقدر از دستم حرص خورد حق داشت...البته منم براي خودم دلايلي داشتم ولي به هر حال اينقدر از دستم شاكي بود كه حتي سر سال تحويل با من عكس نگرفت ( چون چشماي قشنگش در اثر گريه قرمز شده بود).
آخه ميدونين من يه جورايي زيادي ريلاكسم اونقدر كه گاهي خودم هم از دست خودم كلافه ميشم چه برسه به تلخون...
ولي خيلي دوسش دارم تلخون رو ميگم – گرچه بيشتر وقتها باور نميكنه – ولي شما باور كنين و بش بگين.
ولي نگين من گفتم.
******************************************
مشغول خواندن رمان ( انگار گفته بودي ليلي ) نوشته دوست عزيزم خانم سپيده شاملو هستم. فضاي عجيبي داره يه جور ايي مثل شازده احتجاب-شايد به همين دليل جايزه گلشيري رو براي بهترين رمان سال 79 برده!!
به هر حال تمومش كه كردم حتما در موردش مينويسم.

تا بعد....

هیچ نظری موجود نیست: