سلام من تلخون هستم
و ديشب چيزي كشف كردم
ركيك حرف زدن نوعي عصيان است.
اما در برابر چه؟
در برابر سال هايي كه همه اش از ارزش و ضد ارزش صحبت شده است؟
در برابر تربيت سنتي خانواده ها؟
آيا به اين ترتيب نشان داده مي شود كه گوينده خاكي و اهل لوطي گري است؟
يا اين كه تخليه خشم فرو خورده اي است كه در نسلي لانه كرده و تمام و نمي شود؟
يك ديدگاه هم مي ماند و آن نوع تربيت خانواده هاست كه در اين جا كاري به آن ندارم چون هدف من خانواده هايي است كه اينگونه صحبت كردن در ايشان متدوال نيست
آقا پدرام اين گونه نوشته ها را مي خواند و كلي مي خندند گاهي من هم همينطور و شايد بسياري از كساني كه مي خوانند همينطور باشند اما همان آقا پدرام اگر كسي با او ركيك حرف بزند خشمگين مي شود و در برابر چراهاي من ميگويد براي اين كه در نوشته ها طنز قضيه مهم است
خوب اين را شايد آدم هاي زيادي بگويند اما به مرور زمان عادت مي شود بدرنگي ماجرا از بين مي رود و تبديل به يك فرهنگ فراگير شده طبقه متوسط به بالاي جامعه را هم مي گيرد
به تازگي آدم هاي زيادي را ديدم كه اين گونه حرف مي زدند از مهندس فيلسوفش بگير تا هنرمند متعهدش
و همه هم طنز ماجرا را در نظر مي گيرند
شايد خواندنش مفرح ! باشد شايد بعضي بگويند بيان درد است به اين صورت
اما ترس اين جا است كه دارد جا مي افتد
اين فرهنگ لومپني از گونه پست آن است كه دارد براي خودش جا باز مي كند
لومپن يك كلمه هلندي است به معناي دهقان. پس از انقلاب روسيه به دهقاناني اتلاق شد كه به شهر ها مهاجرت كردند
و كنايه از كساني بود بدون داشتن فرهنگ شهري به شهر ها مهاجرت كردند و طبقه اي از مردم را نو فرهنگ و پس از آن نو كيسه را تشكيل دادند
در سينماي ايران به كلاه مخملي ها لومپن گفته شد
با تلفن حرف زدم و دلم گرفت بي توجهي به اتفاقاتي كه در سطح جامعه مي افتد خوب است‚ آرامش زندگي آدم را مختل نمي كند و من اينطور نيستم هر نا بساماني كه در اطراف من رخ مي دهد آشفته ام مي كند و مدتي بايد فكر كنم تا بتوانم راه حلي براي رفع آن نابساماني پيدا كنم
اين حرف داستايفسكي وصف الحال من است
«ما در برابر همه چيز و همه كس مسئوليم»
بهانه بزرگي است براي اختلال آرامش زندگي
و فضولي به زندگي ديگران اما بايد در همين هم مرز ها را شناخت همان مرز هاي معروف كه تلخون خودش را براي آن ها زيادي پاره مي كند: حقوق و آزادي و از اين حرف ها
بگذريم
در مورد لومپن ها حرف مي زدم
لومپن ها بي كار‚ ناموس پرست‚ ساده و بزن بهادر بودند
آرزوهايشان ساده و پيش پا افتاده بود اما همان ها هم دست يافتني نبود
پوشش ساده‚ غذاي ساده و زندگي ساده داشتند
در بهترين حالت رفتار هاي لوطي منشانه هم داشتند
در دين و مذهب هم به گونه خودشان عمل مي كردند علم بلند مي كردند عرق هم مي خوردند اهل نماز و روزه نبودند ناموس پرستي ديني هم داشتند
و حرف زدني ويژه خودشان
كلمات كوتاه شده و جملات پاره پاره
از ميان همه چيز هايي كه مي شد از اين فرهنگ گرفت مثل آرزو هاي ساده‚ و رفتار هاي لوطي وار و نگاه ساده به زندگي تنها گويش آن ها در ميان آدم ها جا باز كرد آن هم با اضافه كردن استعارت و كلماتي كه به سمت ركاكت!! پيش مي رفت
حالا بسياري از آدم ها را مي بينيم از طبقه متوسط اجتماع از نظر فرهنگي و اقتصادي كه به بهانه بيان درد سياه حرف مي زنند يا لحني لومپن وار دارند
من مي ترسم از اين كه ديگر هر جا بروم اينگونه كلمات را بشنوم. از اين كه اين پدران و مادران آينده ذهن كودكانشان را با اين كلمات و جملات سياه پرورش دهند. ديده ام و شنيده ام و مي ترسم‚ يادتان بماند كه طنز بيان درد است به شيوه اي شيرين و مودبانه و چيز هايي كه اخيراً باب شده و مي شنويم هزل و يا هجو اند و يا نمي دانم چه هستند فقط مي دانم طنز نيستند
اعتدال شيوه خوبي است
سر جدتان اين همه ركيك حرف نزنيد
مي ترسم
تا بعد
روزگارهمه تان خوش
تلخون
15/11/80
دوشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر