آرزو هاي كوچك
ديروز از بعد از ظهر به ياد سوسيس بلغاري هايي بودم كه چند روز پيش خريده بودم و داخل فريزر انتظارم را ميكشيدند. توي ذهنم سناريوي سرخ كردنشان را با جزييات كامل دوره كردم خلاصه تمام بعد از ظهر را در محل كار با اين تفكرات خوشمزه براي خودم دلنشين كردم.
سر راه رسيدن به آپارتمان كوچكمان براي تكميل شدن سور و سات ميوه هم خريدم . بعد از رسيدن به خانه
برنامه آشپزي ( چهار تا سوسيس سرخ كردن هم شد آشپزي ؟!) شروع شد و پس از چند دقيقه داشتم از بوي سوسيس ها مست ميشدم .
يك ربع بعد
من و تلخون و تيچر دور ميز شام.
نيم ساعت بعد...
در حاليكه روي كاناپه ولو شده ام و پاهايم روي صندلي مقابل است كوكا كولا با ليموترش ( به سبك قاصدك ) را مزه مزه ميكنم. در اتاق مجاور هم وبلاگ آيدا نور سبز ميپاشد و موزيك زيبايش فضارا پر كرده.
يك عدد سيگار روشن ميكنم (سيگاري نيستم ! ) و به حلقه هاي دود نگاه ميكنم ( ژست هاي انتلكتوئلي!! ). زير سيگاري كوچك همزمان با تنفس من روي سينه ام بالا و پايين ميرود .نزديك ترين جاي ممكن قرارش داده ام مبادا براي رسيدن به آن - پوزيشن دلچسبم را به هم بريزم . فكر ميكنم چه خوبست گاه از اين آرزوهاي كوچك دست يافتني براي خود داشته باشم .
آرزو هايي كاملا پيش پا افتاده. كه با دست يافتن سريع به آن بتوانم اميدم را براي رسيدن به آرزوهاي بزرگتر زنده نگاه دارم.
تا بعد...
چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر