تن تفديده تهران را باران شست .
ذهن آشفته من-
از صداي باران-
بوي نم خاك-
آرام گرفت.
و نسيمي خنك وباراني
تن گرما زده من را دست كشيد .
تنم آرام كه گشت .
فهميدم :
گره هاي ذهن من مال منست .
خستگي ها غم ها مال منست .
جاي آنها اينجاست.
در درون دل من .
...
و خوشي هايم اما مال همه...
جايشان ؟
در كف دست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر