دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۱

دلتنگي ؟؟
پاي صحبت بسياري از دوستاني كه سالهاست در آنسوي مرز زندگي ميكنند كه مينشينم اظهار دلتنگي ميكنند.براي شهرشان دوستانشان كودكيشان و ...
خيلي وقتها براي ديدن يا لمس كردن چيزهايي دلشان تنگ ميشود كه ما كه در اينسو هستيم سالهاست فراموشش كرده ايم .
ديروز دوستي از خوابيدن روي پشت بام در شب هاي تابستان ميگفت و دوست ديگري نيز پاسخش گفته بود.
براي من هميشه اين احساس – عجيب است . حس نزديكي با آنچه انسان را به زمان و مكان گذشته اش پيوند ميزند.
براي خود من ديدن فيلم هاي فارسي اوايل دهه 50 ( سالهاي كودكي من ) حس غريبي دارد.
ارايش مو ها و لباسها – خيابانها – مبلمان خانه ها ...آهنگ ها و تصنيف ها همه حتي مبتذل ترينشان مرا به سالهاي كودكيم ميبرد . آنقدر كه داستان فيلم را فراموش ميكنم و فيلم زندگي خودم جلوي چشمانم مي آيد.
گذر زمان هميشه خارج از حيطه كنترل و توانايي انسان است . و اين حس عجيب يا همان Nostalgie ياد آور اين عدم توانايي انسان به بازيافتن از دست رفته ها ست و لمس نشانه هاي زمان از دست رفته انگار به سان مخدر- عاملي است براي رها شدن از زمان حال و پروازي در ذهن به سوي گذشته هرچند كوتاه و موقتي.

هیچ نظری موجود نیست: