شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۰

من آدم عصباني مزاجي هستم . ( اينطور كه ديگران مي گويند ‚ سيزيف هم حتماً اين را متوجه شد كي هي گفت : آرام باش تلخون . گزك دستتان دادم ها ‚ بعد از اين مرتب تو روي من نياوريد كه عصباني مزاج هستي . كلاهمان در هم مي رود !! ) سعي مي كنم فقط يك لحظه منطقي باشم و عصبانيتم را اطلاع دهم كه : من عصباني هستم و نياز دارم كه غير منطقي باشم ‚ اي كسي كه مرا عصباني كرده اي يا عصباني مي بيني كمي تحمل كن ‚ حالم جا مي آيد و منطقي مي شوم. و بعد غير منطقي مي شوم و هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررر .
( به هر حال هر كسي نياز دارد در لحظاتي بي منطق باشد . اگر اين را بدانيم و بپذيريم خوب است . )
حالا اگر آدم روبرويم پدرام باشد ‚ خونسرد است و به خواهش من سعي مي كند دفترچه دلايل منطقي اش را باز نكند تا من از غلغل بيفتم . البته من هم تازگي ها خيلي غلغل نمي كنم . اما اگر آبجي تلخون و مامان تلخون باشند كه ديگر خر بيار و باقالي بار كن مي رويم به صحراي كربلا و د‏ِ بجنگ . با اين توجيه كه : چرا فقط تو عصباني شوي ؟ ما هم عصباني مي شويم ببين چه كيفي دارد ؟؟؟
( كه سياق بيشتر آدم ها همين است ‚ شايد تلخون هم زبانم لال يكي از آن ها باشد . به اين ترتيب هيچگاه اختلافات حل نمي شود ‚ به هر حال بايد منطق يك نفر كار كند و كوتاه بيايد ، اگر نه يادش بيايد كه شايد نفر روبرويش هم به اندازه او نياز به بي منطق بودن دارد و به دل نگيرد ‚ وسط دعوا كه حلوا خير نمي كنند ! )
خوب ولي من معتقدم كه بيشتر كار ها باگفتمان حل مي شود و اين را تجربه هم كرده ام تا حدودي .
فرشاد به حضرت عباس از پشت بام حرف نمي زنم . اصلاً مي شود خودت هم بياي بالا و با هم حياط را نگاه كنيم ؟!!

مهم اين است كه آدم بيشتر وقت ها بتواند منطقي بماند كه اين هم خيلي سخت است حتي براي من كه از روي پشت بام با شما صحبت مي كنم . گاهي وقت ها يك لحظه منطقي بودن كافي است به سياق رضاعلي : خدايا يك لحظه منطق !!!

بالاخره تمام شد
روزگارمان خوش
تلخون

هیچ نظری موجود نیست: