يكم
سال 2004 مبارك
HAPPY NEW YEAR 2004
دوم
اول ژانويه يا يازدهم دي ماه اين وبلاگ دوساله شد
سوم
از ليلاي عزيز كه زحمت ساخت اين تمپليت زيبا را براي دومين سالگرد ايجاد وبلاگ يه جور ديگه تقبل كرد متشكرم
چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۲
یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۲
و اگر تهران بلرزد...
هربار كه زمين لرزه گوشه اي از توانايي عظيمش را در تخريب و ويراني به نمايش ميگذارد، تصور وقوع آن در نواحي با تراكم جمعيت بالا در ايران مو بر تن آدمي راست ميكند. شهرهاي بزرگ ايران با جمعيت ميليوني همه در نواحي پر خطر از نظر وقوع زمين لرزه بناشده اند و در سال هاي اخير تقريبا هيچ يك با زمين لرزه شديدي مواجه نبوده اند. و اين يعني انباشت هرچه بيشتر انرژي دروني زمين ناشي از حركت صفحات زيرين و احتمال وقوع زمين لرزه اي شديد در آينده نه چندان دور. در اين ميان وضعيت خاص تهران به عنوان مركز اصلي تصميم گيري هاي كلان و قطب اقتصادي صنعتي ايران با داشتن 12 ميليون سكنه بسيار بحراني و خطر ناك است ( دو شهر تهران و كرج به تنهايي 25% جمعيت ايران را در خود جاي ميدهند) . هر گونه اختلالي در روند زندگي در تهران ميتواند پيامد هاي بسيار ناگواري در سطح كشور به بار آورد. تجمع امكانات اصلي امدادي، بيمارستان ها ، پايگاه هاي نظامي ، پايانه هاي بين المللي، وزارت خانه ها، سفارت خانه ها، انبارهاي لجستيك،مراكز صنعتي ، نيروگاه هاي برق ، سيستم هاي مركزي مخابرات و ديتاي كل كشور ، مراكز رسانه هاي جمعي و خبرگزاري ها، مراكز عمده تجارتي و... در اين شهر و از كار افتادن كوتاه يا بلند مدت همه يا بخشي از آنها در اثر زمين لرزه ايران را با بحراني سراسري مواجه خواهد كرد كه حل آن از دست هيچ كس بر نخواهد آمد. بي شك از عواقب چنين بحراني از بين رفتن دولت و ارگان هاي تصميم گيرنده اصلي در كشور خواهد بود. زيرا عده بسياري از مديران رده بالاي كشور كه در تهران ساكن هستند، در لحظات اوليه در اثر زمين لرزه از بين خواهند رفت و آن عده هم كه جان به سلامت برند در جهنم آتش و دود محبوس خواهند بود. زيرا خارج شدن از تل آهن و فولاد به جا مانده از از متروپوليتني به وسعت 700 كيلومتر مربع در حاليكه در هر گوشه اي از آن يا آتش ناشي از شكستن لوله هاي گاز شعله ميكشد يا باتلاق هاي فاضلاب شهري سر باز كرده اند، اگر غير ممكن نباشد بسيار سخت است. با توجه به نزديك بودن كرج به تهران و افزودن مساحت آن شهر به كل جهنم باقي مانده از زمين لرزه، پهنه اي از آوار به طول بيش از 100 كيلومتر در راستاي غرب به شرق پديد خواهد آمد كه عملا دسترسي به مناطق مركزي شهر را- كه اتفاقا بيشترين خرابي را به علت داشتن بافت قديمي دارند- غير ممكن ميسازد و افرادي كه در اين نواحي به دام خواهند افتاد احتمالا در صورت زنده ماندن در ساعات اوليه در اثر عوامل ثانويه مثل آتش و دود و يا هجوم جمعيت از بين خواهند رفت. آپارتمان ها و برج هايي كه يا اصولا فاقد پيش بيني هاي لازم جهت كاهش خسارت در هنگام زمين لرزه هستند و يا سازندگان آنها در حين اجرا با دور زدن قوانين نظارتي عملا آن ها را ناديده گرفته اند به علت تراكم جمعيت ساكن احتمالا بيشترين تلفات جاني را در بر خواهد داشت. شبكه بزرگراهي تهران كه عملا نقش شرياني اين شهر را بازي ميكنند، در اثر ويراني پل ها و رمپ ها عملا غير قابل استفاده خواهند بود. سازه هايي كه پس از زلزله نسبتا شديد، سالم ميمانند احتمالا سازه هاي صنعتي خواهند بود كه به علت حساسيت موضوع ، مطالعات مهندسي دقيق تري در طراحي آن ها به كار رفته. (به عنوان مثال سازه سد سپيد رود در مقابل زمين لرزه رودبار به خوبي مقاومت كرد.) با توجه به سيل جمعيت آواره و گرسنه احتمالا نزاع هاي خونين بسياري بر سر تصاحب اندك ساختمان هاي سالم باقي مانده و انبارهاي مواد غذايي در خواهد گرفت كه خود به ابعاد فاجعه مي افزايد.
اين بحران در صورتي كه به وقوع بپيوندد با ميليون ها كشته و زخمي، و خسارات جبران ناپذير مالي با ابعاد غير قابل تصور، بي شك از بزرگترين بحران هاي بشري در زمان معاصر خواهد بود. و به گمان قوي در سير تحولات تاريخي ايران تاثيري بارز خواهد داشت.
بسياري از عواقب و پيامد هاي كوتاه مدت چنين فاجعه اي را ميتوان با مقايسه آن با موارد مشابه پيش بيني كرد ( نزديك ترين مورد مشابه زلزله مكزيكو سيتي است) . اپيدمي بيماري هاي خطرناك ( بستگي به زمان وقوع ) ،هرج و مرج و قتل و غارت ، كمبود مواد غذايي و آب آشاميدني و هجوم خيل بيماران و گرسنگان به شهرهاي ديگر، سرگرداني و بي خانماني هزاران كودك بي سرپرست، مشكلات ناشي از نابودي مدارك مربوط به دارايي ها قرار داد ها، اسناد دولتي و تاريخي و موارد سجلي افراد شركت ها و ارگانها و ده ها مورد ديگر از عواقب قابل پيش بيني اين فاجعه خواهد بود.
وقوع اين چنين فاجعه عظيمي در حقيقت پاسخ بي پرده و صريح طبيعت به سال ها سوء مديريت ، خودخواهي و بي اهميتي به منافع جمعي، عدم آينده نگري و نگرش سنتي به مشكلات اساسي يك جامعه است. پنهان كاري و زدودن صورت مساله با بستن دهان ها و بي توجهي به نظرات مخالف شايد براي كوتاه مدت در مقابل انسان ها كارايي داشته باشد ولي طبيعت زبان خاص خود را دارد. با دروغ و نيرنگ و زور نميتوان با خشمش مقابله كرد. تنها به مدد انديشه و تكنولوژي ميتوان راه كنار آمدن مسالمت آميز با آن را يافت.
هربار كه زمين لرزه گوشه اي از توانايي عظيمش را در تخريب و ويراني به نمايش ميگذارد، تصور وقوع آن در نواحي با تراكم جمعيت بالا در ايران مو بر تن آدمي راست ميكند. شهرهاي بزرگ ايران با جمعيت ميليوني همه در نواحي پر خطر از نظر وقوع زمين لرزه بناشده اند و در سال هاي اخير تقريبا هيچ يك با زمين لرزه شديدي مواجه نبوده اند. و اين يعني انباشت هرچه بيشتر انرژي دروني زمين ناشي از حركت صفحات زيرين و احتمال وقوع زمين لرزه اي شديد در آينده نه چندان دور. در اين ميان وضعيت خاص تهران به عنوان مركز اصلي تصميم گيري هاي كلان و قطب اقتصادي صنعتي ايران با داشتن 12 ميليون سكنه بسيار بحراني و خطر ناك است ( دو شهر تهران و كرج به تنهايي 25% جمعيت ايران را در خود جاي ميدهند) . هر گونه اختلالي در روند زندگي در تهران ميتواند پيامد هاي بسيار ناگواري در سطح كشور به بار آورد. تجمع امكانات اصلي امدادي، بيمارستان ها ، پايگاه هاي نظامي ، پايانه هاي بين المللي، وزارت خانه ها، سفارت خانه ها، انبارهاي لجستيك،مراكز صنعتي ، نيروگاه هاي برق ، سيستم هاي مركزي مخابرات و ديتاي كل كشور ، مراكز رسانه هاي جمعي و خبرگزاري ها، مراكز عمده تجارتي و... در اين شهر و از كار افتادن كوتاه يا بلند مدت همه يا بخشي از آنها در اثر زمين لرزه ايران را با بحراني سراسري مواجه خواهد كرد كه حل آن از دست هيچ كس بر نخواهد آمد. بي شك از عواقب چنين بحراني از بين رفتن دولت و ارگان هاي تصميم گيرنده اصلي در كشور خواهد بود. زيرا عده بسياري از مديران رده بالاي كشور كه در تهران ساكن هستند، در لحظات اوليه در اثر زمين لرزه از بين خواهند رفت و آن عده هم كه جان به سلامت برند در جهنم آتش و دود محبوس خواهند بود. زيرا خارج شدن از تل آهن و فولاد به جا مانده از از متروپوليتني به وسعت 700 كيلومتر مربع در حاليكه در هر گوشه اي از آن يا آتش ناشي از شكستن لوله هاي گاز شعله ميكشد يا باتلاق هاي فاضلاب شهري سر باز كرده اند، اگر غير ممكن نباشد بسيار سخت است. با توجه به نزديك بودن كرج به تهران و افزودن مساحت آن شهر به كل جهنم باقي مانده از زمين لرزه، پهنه اي از آوار به طول بيش از 100 كيلومتر در راستاي غرب به شرق پديد خواهد آمد كه عملا دسترسي به مناطق مركزي شهر را- كه اتفاقا بيشترين خرابي را به علت داشتن بافت قديمي دارند- غير ممكن ميسازد و افرادي كه در اين نواحي به دام خواهند افتاد احتمالا در صورت زنده ماندن در ساعات اوليه در اثر عوامل ثانويه مثل آتش و دود و يا هجوم جمعيت از بين خواهند رفت. آپارتمان ها و برج هايي كه يا اصولا فاقد پيش بيني هاي لازم جهت كاهش خسارت در هنگام زمين لرزه هستند و يا سازندگان آنها در حين اجرا با دور زدن قوانين نظارتي عملا آن ها را ناديده گرفته اند به علت تراكم جمعيت ساكن احتمالا بيشترين تلفات جاني را در بر خواهد داشت. شبكه بزرگراهي تهران كه عملا نقش شرياني اين شهر را بازي ميكنند، در اثر ويراني پل ها و رمپ ها عملا غير قابل استفاده خواهند بود. سازه هايي كه پس از زلزله نسبتا شديد، سالم ميمانند احتمالا سازه هاي صنعتي خواهند بود كه به علت حساسيت موضوع ، مطالعات مهندسي دقيق تري در طراحي آن ها به كار رفته. (به عنوان مثال سازه سد سپيد رود در مقابل زمين لرزه رودبار به خوبي مقاومت كرد.) با توجه به سيل جمعيت آواره و گرسنه احتمالا نزاع هاي خونين بسياري بر سر تصاحب اندك ساختمان هاي سالم باقي مانده و انبارهاي مواد غذايي در خواهد گرفت كه خود به ابعاد فاجعه مي افزايد.
اين بحران در صورتي كه به وقوع بپيوندد با ميليون ها كشته و زخمي، و خسارات جبران ناپذير مالي با ابعاد غير قابل تصور، بي شك از بزرگترين بحران هاي بشري در زمان معاصر خواهد بود. و به گمان قوي در سير تحولات تاريخي ايران تاثيري بارز خواهد داشت.
بسياري از عواقب و پيامد هاي كوتاه مدت چنين فاجعه اي را ميتوان با مقايسه آن با موارد مشابه پيش بيني كرد ( نزديك ترين مورد مشابه زلزله مكزيكو سيتي است) . اپيدمي بيماري هاي خطرناك ( بستگي به زمان وقوع ) ،هرج و مرج و قتل و غارت ، كمبود مواد غذايي و آب آشاميدني و هجوم خيل بيماران و گرسنگان به شهرهاي ديگر، سرگرداني و بي خانماني هزاران كودك بي سرپرست، مشكلات ناشي از نابودي مدارك مربوط به دارايي ها قرار داد ها، اسناد دولتي و تاريخي و موارد سجلي افراد شركت ها و ارگانها و ده ها مورد ديگر از عواقب قابل پيش بيني اين فاجعه خواهد بود.
وقوع اين چنين فاجعه عظيمي در حقيقت پاسخ بي پرده و صريح طبيعت به سال ها سوء مديريت ، خودخواهي و بي اهميتي به منافع جمعي، عدم آينده نگري و نگرش سنتي به مشكلات اساسي يك جامعه است. پنهان كاري و زدودن صورت مساله با بستن دهان ها و بي توجهي به نظرات مخالف شايد براي كوتاه مدت در مقابل انسان ها كارايي داشته باشد ولي طبيعت زبان خاص خود را دارد. با دروغ و نيرنگ و زور نميتوان با خشمش مقابله كرد. تنها به مدد انديشه و تكنولوژي ميتوان راه كنار آمدن مسالمت آميز با آن را يافت.
جمعه، دی ۰۵، ۱۳۸۲
پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲
طعم توت فرنگي
چهار يا پنج ساله كه بودم در تلويزيون آن زمان بارها آگهي هاي تجارتي ميشنيدم و ميديدم با مضمون ( ماتيك فلان با طعم توت فرنگي !!!) . شنيدن اين آگهي درست در كنار( روغن نباتي قو طعم كره داره!) يا آگهي نان سوخاري ويتانا با عبارت (بدون كره مربا هم اوووممممم ) ماتيك را در ذهنم در رديف چيزهاي خوردني قرار ميداد.
در عالم بچگي نقريبا مطمئن بودم كه ماتيك نوعي تنقلات است در رديف بستني يا ژله و براي همين است كه طعم توت فرنگي آن را تبليغ ميكنند. بعد تر كم كم متوجه شدم كه اصولا ماتيك خوراكي نيست ولي باز هم تبليغ طعم آن برايم سوال بر انگيز بود. پرسيدن آن از بزرگتر ها هم مشكلي را حل نميكرد و به غير از شنيدن جواب هاي سربالا و بي ربط سودي نداشت!
و سال ها گذشت تا تجربه (همان كه مادر علم است ) ياري كند تا بدانم حكمت اين نكته چيست و ماتيك خود از خوردني ها نيست ولي به غير ازكاربرد آرايشي اش به عنوان طعم دهنده هم به كا ر ميرود!!!
چهار يا پنج ساله كه بودم در تلويزيون آن زمان بارها آگهي هاي تجارتي ميشنيدم و ميديدم با مضمون ( ماتيك فلان با طعم توت فرنگي !!!) . شنيدن اين آگهي درست در كنار( روغن نباتي قو طعم كره داره!) يا آگهي نان سوخاري ويتانا با عبارت (بدون كره مربا هم اوووممممم ) ماتيك را در ذهنم در رديف چيزهاي خوردني قرار ميداد.
در عالم بچگي نقريبا مطمئن بودم كه ماتيك نوعي تنقلات است در رديف بستني يا ژله و براي همين است كه طعم توت فرنگي آن را تبليغ ميكنند. بعد تر كم كم متوجه شدم كه اصولا ماتيك خوراكي نيست ولي باز هم تبليغ طعم آن برايم سوال بر انگيز بود. پرسيدن آن از بزرگتر ها هم مشكلي را حل نميكرد و به غير از شنيدن جواب هاي سربالا و بي ربط سودي نداشت!
و سال ها گذشت تا تجربه (همان كه مادر علم است ) ياري كند تا بدانم حكمت اين نكته چيست و ماتيك خود از خوردني ها نيست ولي به غير ازكاربرد آرايشي اش به عنوان طعم دهنده هم به كا ر ميرود!!!
چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۲
سهشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۲
یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲
شب زايش مهر از دل تاريكي
و در پس اين شب ، دي مي آيد
و جالب اينجاست كه كلمه دي در زبان انگليسي و با اندك تغييري در زبان آلماني به معناي روز است!
***
نتيجه جستجو در اشعار حافظ با كليد كلمه يلدا شعر زير بود:
بر سر آنم که گر ز دست برآيد
دست به کاري زنم که غصه سر آيد
خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
صحبت حکام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد جوي بو که برآيد
بر در ارباب بيمروت دنيا
چند نشيني که خواجه کي به درآيد
ترک گدايي مکن که گنج بيابي
از نظر ره روي که در گذر آيد
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آيد
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آيد
غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست
هر که به ميخانه رفت بيخبر آيد
و در پس اين شب ، دي مي آيد
و جالب اينجاست كه كلمه دي در زبان انگليسي و با اندك تغييري در زبان آلماني به معناي روز است!
***
نتيجه جستجو در اشعار حافظ با كليد كلمه يلدا شعر زير بود:
بر سر آنم که گر ز دست برآيد
دست به کاري زنم که غصه سر آيد
خلوت دل نيست جاي صحبت اضداد
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
صحبت حکام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشيد جوي بو که برآيد
بر در ارباب بيمروت دنيا
چند نشيني که خواجه کي به درآيد
ترک گدايي مکن که گنج بيابي
از نظر ره روي که در گذر آيد
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آيد
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آيد
غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست
هر که به ميخانه رفت بيخبر آيد
پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲
عكس بالا كه در روزنامه شرق ديروز چاپ شده بود، بوش و همسرش را در محضر پاپ نشان ميدهد. صحنه در مجموع بيشتر شبيه كاريكاتوري است كه بوش در آن مثل يك بچه مثبت در حالي كه انجيل به دست دارد منتظر التفات جناب پاپ است و پاپ هم كه در اثر كهولت و بيماري پاركينسون تقريبا مشاعرش را از دست داده بي توجه به حضور جناب پريزيدنت در حال و هواي خود است و لابد در عوالم بالا سير آفاق و انفس ميكند. بانو بوش هم كه مثل دختر بچه هاي شيطان به زور پارچه اي بر روي سرش انداخته و حواسش احتمالا به كبوتر هاي بيرون پنجره است.
و جناب كاردينال (؟) هم لابد براي پريزيدنت توضيح ميدهد كه پاپ مشغول راز و نياز است (گردن كج هم دليلش!) و امكان گفتگو با ايشان نيست. پس به همين تماشاي منظره روحاني ايشان اكتفا كنيد و شاكر باشيد!
چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۲
يك داستان واقعي از وبلاگ نارنج
چهارشنبه، 26 آذر، 1382
امروز سر کار يه پرونده ای دستم رسيد و بايد برای پيگيری با فرد مورد نظر صحبت می کردم و همه مسائل رو می نشست و برام باز می کرد تا من بتونم مشکلش رو پيگيری کنم .
يه آدم جدی ، تر تميز و مرتب ، پالتوی مشکی ، کيف چرم اصل ، کلاه بره ، يه ساعت درست و حسابی ، به علاوه کلی عطر و ادکلن ، و يه خودکار گرون .
حدودای پنجاه سال، سن .
نشست. گفت که چه شغل خوبی تو ايران داره . چه بازرگان موفقی يه و چه پولی در می ياره . و زن و بچه ای که گذاشته اينجا . تو يه خونه بيش از یک ميليون دلاری . و رفته . و اونجا تو ايران تنها بوده .
و ...
و خانمش اينجا بو می بره . می ره به ايران . بر می گرده .و طلاق .
و من که ساده لوحانه می پرسم ": خوب چرا اينطوری شد ؟ "
- تنها بودم . چقدر کارگرای کارخونه برام غذا بپزن ؟ يا بيرون غذا بخورم ؟ خانم ! آدم محبت ببينه عاشق می شه . مرد تشنه محبته . ديگه چی می خواد از زندگی ؟
- مگه آدم تو سن و سال شما هم عاشق می شه ؟ مگه تجار هم عاشق می شن ؟
- به! چرا نمی شه ؟
و اون آقای شيک و تر تميز بيست دقيقه پيش تق و تق می زد به سمت چپ تخت سينه اش و می گفت: " اينجای آدم بايد جوون باشه . "
- آهان! و شما عاشق شدين ؟ عشق در نگاه اول بود ؟ همه چی همون يه لحظه اتفاق افتاد ؟ نوزده سال اختلاف سنی آزارتون نمی ده ؟
- شلوغش نکنين خانم. نوزده سال که چيزی نيست ! شما که آدم فهميده ای به نظر می ياين چرا اين حرفو می زنين ؟
- آهان ! نمی دونم چرا اين حرفو می زنم . پس يه لحظه عاشق شدين ؟ يهو به خودتون اومدين و ديدين که افتاده اون اتفاقی که نبايد می افتاده ؟
- بله . تنها بودم . به همه سپرده بودم . گفتم يکی يو می خوام که احتياج به جا و مکان داشته باشه . و سر و سامون بخواد . منم که غذای خونگی می خوام . يکی که آدم ذکام می شه ، يه استامينوفن با يه ليوان آب دست آدم بده . يه آش شلغم بپزه .
- آهان .
- بعد ده روز دوست و آشنا صد نفرو پيدا کردن . که قسمتمون به اين خانم بود .
- مثل برق اومد ، عشق ؟ يک لحظه ؟ و همون لحظه قلبتون گفت : " تالاپ تالاپ ؟"
- بله ديگه .
- اولين بار بود که عاشق می شدين بعداز چهل و هشت سال ؟
- نخیر . سال 1352 تو دانشگاه عاشق خانم اولم شدم . اما خامی کردم . زيادی بهش ميدون دادم . اين شد . اينو چند وقت چرخوندم . ديدم نه ! با محبته . گفتم : " جايزه ات اینه که صيغه ات می کنم . " کردم . مريض شدم يه مدت تو بيمارستان بودم و بعدشم تو خونه . خيلی محبت کرد. خانم اولم داشت از حرص می مرد . گفتم جايزه اونهمه رسيدگيت اينه که عقدت می کنم . " کردم .
- پس عشق تواين سن و سال با يه نگاه يه لحظه می ياد و آدمو گرفتار می کنه ؟
- بله . چرا نکنه ؟ شما اين چيزا رو نمی دونی ؟ اما خوشم می ياد که سوال می کنی . آدم چيزی رو نمی دونه بايد بپرسه . من اينارو به خودش هنوز نگفتم . نمی خوام باز خامی کنم اين يکی يو هم پر رو کنم . باز همون ماجرا راه بيفته بعد يه مدت . همين دو بار عاشقی بسه . نمی شه که هی راه افتاد عاشق شد.
***
چهارشنبه، 26 آذر، 1382
امروز سر کار يه پرونده ای دستم رسيد و بايد برای پيگيری با فرد مورد نظر صحبت می کردم و همه مسائل رو می نشست و برام باز می کرد تا من بتونم مشکلش رو پيگيری کنم .
يه آدم جدی ، تر تميز و مرتب ، پالتوی مشکی ، کيف چرم اصل ، کلاه بره ، يه ساعت درست و حسابی ، به علاوه کلی عطر و ادکلن ، و يه خودکار گرون .
حدودای پنجاه سال، سن .
نشست. گفت که چه شغل خوبی تو ايران داره . چه بازرگان موفقی يه و چه پولی در می ياره . و زن و بچه ای که گذاشته اينجا . تو يه خونه بيش از یک ميليون دلاری . و رفته . و اونجا تو ايران تنها بوده .
و ...
و خانمش اينجا بو می بره . می ره به ايران . بر می گرده .و طلاق .
و من که ساده لوحانه می پرسم ": خوب چرا اينطوری شد ؟ "
- تنها بودم . چقدر کارگرای کارخونه برام غذا بپزن ؟ يا بيرون غذا بخورم ؟ خانم ! آدم محبت ببينه عاشق می شه . مرد تشنه محبته . ديگه چی می خواد از زندگی ؟
- مگه آدم تو سن و سال شما هم عاشق می شه ؟ مگه تجار هم عاشق می شن ؟
- به! چرا نمی شه ؟
و اون آقای شيک و تر تميز بيست دقيقه پيش تق و تق می زد به سمت چپ تخت سينه اش و می گفت: " اينجای آدم بايد جوون باشه . "
- آهان! و شما عاشق شدين ؟ عشق در نگاه اول بود ؟ همه چی همون يه لحظه اتفاق افتاد ؟ نوزده سال اختلاف سنی آزارتون نمی ده ؟
- شلوغش نکنين خانم. نوزده سال که چيزی نيست ! شما که آدم فهميده ای به نظر می ياين چرا اين حرفو می زنين ؟
- آهان ! نمی دونم چرا اين حرفو می زنم . پس يه لحظه عاشق شدين ؟ يهو به خودتون اومدين و ديدين که افتاده اون اتفاقی که نبايد می افتاده ؟
- بله . تنها بودم . به همه سپرده بودم . گفتم يکی يو می خوام که احتياج به جا و مکان داشته باشه . و سر و سامون بخواد . منم که غذای خونگی می خوام . يکی که آدم ذکام می شه ، يه استامينوفن با يه ليوان آب دست آدم بده . يه آش شلغم بپزه .
- آهان .
- بعد ده روز دوست و آشنا صد نفرو پيدا کردن . که قسمتمون به اين خانم بود .
- مثل برق اومد ، عشق ؟ يک لحظه ؟ و همون لحظه قلبتون گفت : " تالاپ تالاپ ؟"
- بله ديگه .
- اولين بار بود که عاشق می شدين بعداز چهل و هشت سال ؟
- نخیر . سال 1352 تو دانشگاه عاشق خانم اولم شدم . اما خامی کردم . زيادی بهش ميدون دادم . اين شد . اينو چند وقت چرخوندم . ديدم نه ! با محبته . گفتم : " جايزه ات اینه که صيغه ات می کنم . " کردم . مريض شدم يه مدت تو بيمارستان بودم و بعدشم تو خونه . خيلی محبت کرد. خانم اولم داشت از حرص می مرد . گفتم جايزه اونهمه رسيدگيت اينه که عقدت می کنم . " کردم .
- پس عشق تواين سن و سال با يه نگاه يه لحظه می ياد و آدمو گرفتار می کنه ؟
- بله . چرا نکنه ؟ شما اين چيزا رو نمی دونی ؟ اما خوشم می ياد که سوال می کنی . آدم چيزی رو نمی دونه بايد بپرسه . من اينارو به خودش هنوز نگفتم . نمی خوام باز خامی کنم اين يکی يو هم پر رو کنم . باز همون ماجرا راه بيفته بعد يه مدت . همين دو بار عاشقی بسه . نمی شه که هی راه افتاد عاشق شد.
***
دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲
آدميان خودپسندي كه ميزان كفايت خود را با تملق ديگران و يا به قياس موفقيت هاي اتفاقي خود در گذشته، برآورد مي كنند، بدون آنكه در نتيجه شناخت واقعي نسبت به خود، اعتماد و اطمينان به نفس پيدا كرده باشند، به اعمال متهورانه متمايل مي شوند، ولي با نزديك شدن خطر يا دشواري اگر بتوانند ميدان را خالي مي كنند و از آنجا كه راه امن و سلامت را نمي يابند پس براي حفظ امنيت خود آبروي خويش را به خطر مي اندازند، نه جانشان را. زيرا آبرو بعداً به عذر و بهانه اي قابل اعاده است، اما جاني كه از دست رفت ديگر قابل اعاده نيست.
توماس هابز متفكر انگليسي
برگزيده از مقاله «بخت بد ديكتاتور» از روزنامه شرق به قلم احمد زيد آبادي
یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۲
در خيابان هاي شهر اتومبيل هاي كهنه و زهوار در رفته زيادي در رفت و آمدند. رانندگان آنها بي پروا و بي هيچ واهمه اي از برخورد و و تصادف با ديگر اتومبيل ها در خيابان جولان ميدهند و براي ديگران خطر مي آفرينند زيرا كه چيزي براي از دست دادن ندارند.
خيلي آدم ها هستند كه چيزي براي از دست دادن ندارند! و بي پروايي اين آدم ها هميشه خطري است براي آنها كه خيلي چيزها دارند كه نگران از دست دادنش باشند!
خيلي آدم ها هستند كه چيزي براي از دست دادن ندارند! و بي پروايي اين آدم ها هميشه خطري است براي آنها كه خيلي چيزها دارند كه نگران از دست دادنش باشند!
سهشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۲
دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۲
:: جـــاده آرزو ::
يكي از بندگان خوب و مخلص خدا ، كنار اقيانوس آرام قدم ميزد و زير لب ، دعايي
را هم زمزمه ميكرد . نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت:
خدايا ! ميشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى ؟ ناگاه ، ابرى سياه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هياهوى رعد و برق ، صدايى از عرش اعلى بگوش رسيد كه ميگفت :
چه آرزويى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت :
اى خداى كريم ! از تو مى خواهم جاده اى بين كاليفرنيا و هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم !!
از جانب خداى متعال ندا آمد كه :
اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسيار دوست ميدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم ، اما ، هيچ ميدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هيچ ميدانى كه بايد در كف اقيانوس آرام براي ساختن جاده پايه هاي عظيم بتوني قرار دهم ؟ هيچ ميدانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود ؟ ميداني براي انجام اين پروژه عظيم بايد با طرفداران محيط زيست در گير شوم . من همه ى اينها را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آيا نمى توانى آرزوى ديگرى بكنى ؟
مرد ، مدتى به فكر فرو رفت ، آنگاه گفت :
اى خداى من ! من از كار زنان سر در نمى آورم ! ميشود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند ؟ ميشود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست ؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟
صدايي از جانب باريتعالى آمد كه :
اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى ، دو باندى
باشد يا چهار باندى ؟؟!!
...
منبع همان كه ميدانيد ;)
يكي از بندگان خوب و مخلص خدا ، كنار اقيانوس آرام قدم ميزد و زير لب ، دعايي
را هم زمزمه ميكرد . نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردين و ساحل طلايى انداخت و گفت:
خدايا ! ميشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى ؟ ناگاه ، ابرى سياه ، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هياهوى رعد و برق ، صدايى از عرش اعلى بگوش رسيد كه ميگفت :
چه آرزويى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد ، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت :
اى خداى كريم ! از تو مى خواهم جاده اى بين كاليفرنيا و هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم !!
از جانب خداى متعال ندا آمد كه :
اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسيار دوست ميدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم ، اما ، هيچ ميدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هيچ ميدانى كه بايد در كف اقيانوس آرام براي ساختن جاده پايه هاي عظيم بتوني قرار دهم ؟ هيچ ميدانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود ؟ ميداني براي انجام اين پروژه عظيم بايد با طرفداران محيط زيست در گير شوم . من همه ى اينها را مى توانم انجام بدهم ، اما ، آيا نمى توانى آرزوى ديگرى بكنى ؟
مرد ، مدتى به فكر فرو رفت ، آنگاه گفت :
اى خداى من ! من از كار زنان سر در نمى آورم ! ميشود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند ؟ ميشود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست ؟ اصلا ميشود به من ياد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟
صدايي از جانب باريتعالى آمد كه :
اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى ، دو باندى
باشد يا چهار باندى ؟؟!!
...
منبع همان كه ميدانيد ;)
یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۲
در مورد اين شعر فردوسي آشپزباشي نكته اي را ياد آور شدند كه ضمن تشكر از ايشان نظر ديگران را هم به آن جلب ميكنم. ضمنا در پاسخ به قاصدك كه شعر به مذاقشان شوونيستي و شور بود بايد بگويم:
جايگاه حكيم فردوسي در ادبيات فارسي و نقش او و ساير بزرگان ادبيات فارسي در زنده نگاه داشتن زبان فارسي در زماني كه تمام كشور هاي مغلوب در حكومت خلفاي اموي و عباسي - حتي مصر با آن همه پشتوانه تاريخي -در زبان و فرهنگ عربي حل شدند، جاي بحث ندارد. ولي اهميت اين شعر از ديدگاه من- نه در احساسات ناسيوناليستي/ شوونيستي - كه در قدرت تحليل و ديدگاه قوي او از وضعيت اجتماعي ، پس از شكست ساسانيان از اعراب است. نكاتي كه او در شعر مطرح است آنقدر ملموس و واقعي است كه ما امروز پس از گذشت هزار سال ميتوانيم نمونه هاي بسيار بارز آن را در اجتماع هرج و مرج زده از لحاظ فرهنگي خود بيابيم.
براي نمونه اين چند بيت توجه كنيد:
ز پيمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
**
ربايد همی اين از آن آن از اين
ز نفرين ندانند باز آفرين
**
به گيتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
**
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
**
زيان کسان از پی سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
آنچه امروز به عنوان نقاط كاستي فرهنگ جاري ميشناسيم همچون فقدان صداقت، بي توجهي به حقوق ديگران ، فقدان شادي عمومي، خشونت / نفرت عمومي، استفاده از دين جهت سرپوش گذاشتن بر رفتار ضد اجتماعي و تلاش در جهت پيشرفت شخصي به قيمت عقب نگاه داشتن جمع، مربوط به تاريخ معاصر يا ربع قرن اخير نيست. اين كاستي ها ساليان سال است همچون ويروس در تن فرهنگ اين جامعه وجود دارد و هرگاه به علت مشكلات سياسي هرج و مرج جنگ يا انقلاب زمينه بروز بيماري هاي اجتماعي فراهم گشته است اين ويروس ها فعال شده اند. فردوسي گرچه تاريخ و اسطوره را در هم آميخته ولي نكات مهم و برجسته تاريخي و برداشت وي از حوادث مهم روزگار گذشته نشان از درايت و قدرت تحليل و تفكري منحصر به فرد و عميق دارد كه هنوز پس از هزار سال قابل تامل است.
جايگاه حكيم فردوسي در ادبيات فارسي و نقش او و ساير بزرگان ادبيات فارسي در زنده نگاه داشتن زبان فارسي در زماني كه تمام كشور هاي مغلوب در حكومت خلفاي اموي و عباسي - حتي مصر با آن همه پشتوانه تاريخي -در زبان و فرهنگ عربي حل شدند، جاي بحث ندارد. ولي اهميت اين شعر از ديدگاه من- نه در احساسات ناسيوناليستي/ شوونيستي - كه در قدرت تحليل و ديدگاه قوي او از وضعيت اجتماعي ، پس از شكست ساسانيان از اعراب است. نكاتي كه او در شعر مطرح است آنقدر ملموس و واقعي است كه ما امروز پس از گذشت هزار سال ميتوانيم نمونه هاي بسيار بارز آن را در اجتماع هرج و مرج زده از لحاظ فرهنگي خود بيابيم.
براي نمونه اين چند بيت توجه كنيد:
ز پيمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
**
ربايد همی اين از آن آن از اين
ز نفرين ندانند باز آفرين
**
به گيتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
**
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
**
زيان کسان از پی سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
آنچه امروز به عنوان نقاط كاستي فرهنگ جاري ميشناسيم همچون فقدان صداقت، بي توجهي به حقوق ديگران ، فقدان شادي عمومي، خشونت / نفرت عمومي، استفاده از دين جهت سرپوش گذاشتن بر رفتار ضد اجتماعي و تلاش در جهت پيشرفت شخصي به قيمت عقب نگاه داشتن جمع، مربوط به تاريخ معاصر يا ربع قرن اخير نيست. اين كاستي ها ساليان سال است همچون ويروس در تن فرهنگ اين جامعه وجود دارد و هرگاه به علت مشكلات سياسي هرج و مرج جنگ يا انقلاب زمينه بروز بيماري هاي اجتماعي فراهم گشته است اين ويروس ها فعال شده اند. فردوسي گرچه تاريخ و اسطوره را در هم آميخته ولي نكات مهم و برجسته تاريخي و برداشت وي از حوادث مهم روزگار گذشته نشان از درايت و قدرت تحليل و تفكري منحصر به فرد و عميق دارد كه هنوز پس از هزار سال قابل تامل است.
شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۲
ملكه زيبايي امسال جهان Rosanna Davison
دختر خواننده مشهور كريس دي برگ
نازنين نماينده ايراني الاصل كشور كانادا در اين رقابت ها رتبه دوم را كسب كرد و نماينده چين سوم شد
***
اصل خبر
نامه رستم فرخزاد سردارفرهيخته ايراني سپاه يزدگرد سوم به سعد ابن ابی وقاص
از شاهنامه فردوسي
تبه گردد اين رنجهای دراز
نشيبی دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر
ز اختر همه تازيان راست بهر
چو روز اندر آيد به روز دراز
شود ناسزا شاه گردنفراز
بپوشد از ايشان گروهی سياه
ز ديبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرينه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
برنجد يکی ديگری برخورد
به داد و به بخشش همی ننگرد
شب آيد يکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستاننده روزشان ديگر است
کمر بر ميان و کله بر سر است
ز پيمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پياده شود مردم جنگجوی
سوار آن که لاف آرد و گفت و گوی
کشاورز جنگی شود بی هنر
نژاد و هنر کمتر آيد به بر
ربايد همی اين از آن آن از اين
ز نفرين ندانند باز آفرين
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بد انديش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده بی هنر شهريار
نژاد و بزرگی نيايد به کار
به گيتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ز ايران وز ترک وز تازيان
نژادی پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زير دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
زيان کسان از پی سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
بريزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
نباشد بهار از زمستان پديد
نيارند هنگام رامش نبيد
ز پيشی و بيشی ندارند هوش
خورش نان کشکين و پشمينه پوش
...
چو بسيار ازين داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
همه دل پر از خون شود روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد
چنين بيوفا گشت گردان سپهر
دژم گشت وز ما ببريد مهر
همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
بشد راه دوزخ پديد از بهشت
***
و امروز چه ملموس است آنچه فردوسي 1000سال پيش سروده
از شاهنامه فردوسي
تبه گردد اين رنجهای دراز
نشيبی دراز است پيش فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر
ز اختر همه تازيان راست بهر
چو روز اندر آيد به روز دراز
شود ناسزا شاه گردنفراز
بپوشد از ايشان گروهی سياه
ز ديبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرينه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
برنجد يکی ديگری برخورد
به داد و به بخشش همی ننگرد
شب آيد يکی چشمه رخشان کند
نهفته کسی را خروشان کند
ستاننده روزشان ديگر است
کمر بر ميان و کله بر سر است
ز پيمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پياده شود مردم جنگجوی
سوار آن که لاف آرد و گفت و گوی
کشاورز جنگی شود بی هنر
نژاد و هنر کمتر آيد به بر
ربايد همی اين از آن آن از اين
ز نفرين ندانند باز آفرين
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بد انديش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده بی هنر شهريار
نژاد و بزرگی نيايد به کار
به گيتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ز ايران وز ترک وز تازيان
نژادی پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زير دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
زيان کسان از پی سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
بريزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
نباشد بهار از زمستان پديد
نيارند هنگام رامش نبيد
ز پيشی و بيشی ندارند هوش
خورش نان کشکين و پشمينه پوش
...
چو بسيار ازين داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
همه دل پر از خون شود روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد
چنين بيوفا گشت گردان سپهر
دژم گشت وز ما ببريد مهر
همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
بشد راه دوزخ پديد از بهشت
***
و امروز چه ملموس است آنچه فردوسي 1000سال پيش سروده
چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲
مهد شوهران
معمولا مردان تمايلي به همراهي همسرشان در هنگام خريد ندارند و اگر آنها را همراهي كنند با غر زدن بهانه جويي باعث كلافه شدن همسر خود مي شوند.
اما اخيرا در يك مركز خريد شهر برلين يك مهد براي نگهداري مردان در هنگام خريد كردن همسرانشان تاسيس شده است. خانم ها مي توانند پيش از آغاز خريد، با پرداخت 10 يورو شوهر خود را تحويل مربيان مهد دهند و رسيد دريافت كنند. در ازاي اين مبلغ ، به مردان ، غذا و نوشيدني ارايه ميشود و آنها مي توانند به تماشاي رقابت هاي فوتبال بپردازند، بازي هاي مختلف انجام دهند و حتي در كلاس هاي آموزشي مهد شركت كنند.
با اين تدبير، هم زنان به راحتي خريد مي كنند و هم مردان ديگر مجبور نيستند با همسر خود به جر و بحث بپردازند.
معمولا مردان تمايلي به همراهي همسرشان در هنگام خريد ندارند و اگر آنها را همراهي كنند با غر زدن بهانه جويي باعث كلافه شدن همسر خود مي شوند.
اما اخيرا در يك مركز خريد شهر برلين يك مهد براي نگهداري مردان در هنگام خريد كردن همسرانشان تاسيس شده است. خانم ها مي توانند پيش از آغاز خريد، با پرداخت 10 يورو شوهر خود را تحويل مربيان مهد دهند و رسيد دريافت كنند. در ازاي اين مبلغ ، به مردان ، غذا و نوشيدني ارايه ميشود و آنها مي توانند به تماشاي رقابت هاي فوتبال بپردازند، بازي هاي مختلف انجام دهند و حتي در كلاس هاي آموزشي مهد شركت كنند.
با اين تدبير، هم زنان به راحتي خريد مي كنند و هم مردان ديگر مجبور نيستند با همسر خود به جر و بحث بپردازند.
سهشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۲
سهشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۲
داستان معروف روبه و كلاغ را از دوران دبستان به ياد داريم حال بخوانيم بخش پنجم از سري دروس مديريت نوين كه در خاك برگزار ميشود:
كلاغي قالب پنيري در منقار داشت و بر بالاي درختي نشسته بود، روباهي از راه رسيد-
درس اول : هميشه داستان دقيقا آن چيزي كه انتظار داريم نيست، صبر كنيد-
روباه با لحن صادقانه اي به كلاغ گفت: هر دوي ما در دوران خوش دبستان اين قصه را خوانده ايم و آخر قصه براي جفتمان معلوم است من معتقدم فكر هايمان را روي هم بريزيم تا پايان ديگري براي اين داستان كليشه اي پيدا كنيم، هان ؟ نظر تو چيست؟
كلاغ آمد بگويد : "به نظر من...." كه قالب پنير از دهانش افتاد و نصيب روباه شد. روباه با بيلاخ ، صحنه را ترك كرد.
درس دوم:آخر داستان هميشه يكيست.
درس سوم: كتاب هاي درسي دبستان نياز به تجديد نظر اساسي دارند!
--------------------------------------------------------
كلاغي قالب پنيري در منقار داشت و بر بالاي درختي نشسته بود، روباهي از راه رسيد-
درس اول : هميشه داستان دقيقا آن چيزي كه انتظار داريم نيست، صبر كنيد-
روباه با لحن صادقانه اي به كلاغ گفت: هر دوي ما در دوران خوش دبستان اين قصه را خوانده ايم و آخر قصه براي جفتمان معلوم است من معتقدم فكر هايمان را روي هم بريزيم تا پايان ديگري براي اين داستان كليشه اي پيدا كنيم، هان ؟ نظر تو چيست؟
كلاغ آمد بگويد : "به نظر من...." كه قالب پنير از دهانش افتاد و نصيب روباه شد. روباه با بيلاخ ، صحنه را ترك كرد.
درس دوم:آخر داستان هميشه يكيست.
درس سوم: كتاب هاي درسي دبستان نياز به تجديد نظر اساسي دارند!
--------------------------------------------------------
یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲
چلوكباب با كارت قرمز و زرد!
اندر تاثير فرهنگ فوتبال بر روش هاي مدرن امر و نهي به معروف و منكر! چنين حكايت كنند كه:
اخيرا تعدادي كارت قرمز و زرد از سوي اداره اماكن در بين برخي رستوران هاي تهران توزيع شده است كه قرار است از سوي مسئولان رستوران به مشترياني كه شئونات اسلامي را رعايت نمي كنند ارائه شود. جالب اين جا است كه قواعد اين كارت ها همان قواعد فوتبال است اول كارت زرد در بشقابي جلوي مشتري قرار مي گيرد و معني ومفهوم آن اين است كه مشتري تا چند لحظه ديگر اگر شئونات را رعايت نكند كارت قرمز خواهد گرفت بشقاب با كارت قرمز هم ديگر نيازي به بحث و گفت و گو ندارد و مشتري بايد به سرعت رستوران را ترك كند.
به نقل از روزنامه شرق
اندر تاثير فرهنگ فوتبال بر روش هاي مدرن امر و نهي به معروف و منكر! چنين حكايت كنند كه:
اخيرا تعدادي كارت قرمز و زرد از سوي اداره اماكن در بين برخي رستوران هاي تهران توزيع شده است كه قرار است از سوي مسئولان رستوران به مشترياني كه شئونات اسلامي را رعايت نمي كنند ارائه شود. جالب اين جا است كه قواعد اين كارت ها همان قواعد فوتبال است اول كارت زرد در بشقابي جلوي مشتري قرار مي گيرد و معني ومفهوم آن اين است كه مشتري تا چند لحظه ديگر اگر شئونات را رعايت نكند كارت قرمز خواهد گرفت بشقاب با كارت قرمز هم ديگر نيازي به بحث و گفت و گو ندارد و مشتري بايد به سرعت رستوران را ترك كند.
به نقل از روزنامه شرق
نخستين جشنواره بين المللی وب، وپ و نشريات الکترونيک تهران، هفتم تا يازدهم آذر ماه 1382، در محل دائمی نمايشگاه های بين المللی تهران برگزار خواهد شد.
پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲
چاپ اين عكس از دختر بچه قحطي زده سوداني در حاليكه كركسي به انتظار مرگش نشسته، در نيويورك تايمز در سال 1993 براي عكاس آن كوين كارتر شهرت جهاني به بار آورد . ولي اين شهرت مانع نشد تا وي در افسردگي ناشي از ديدن صحنه هاي گرسنگي و زجر مردم افريقا غرق نشود . كوين كارتر در 33 سالگي تنها شش ماه بعد از انتشار عكس و در اوج شهرت به زندگي خويش پايان داد. آخرين كلمات يادداشت خودكشي اش اين بود : «من هميشه در پاهايم توان ادامه راه را داشته ام، اما وجودم ديگر قادر به ادامه نيست.»
چكيده اي از مقاله روزنامه شرق تحت عنوان : زندگى و مرگ كوين كارتر
دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۲
زن ها از مردها چه مي خواهند؟
شما فكر ميكنيد زنها از مردها چه ميخواهند؟ اگر زن هستيد يا مرد،حتما ميتوانيد يك ليست عريص و طويل تهيه كنيد. اما تفاوت اين ليست با هر ليست احتمالي ديگر اين است كه ... بخوانيد، خودتان ميفهميد!
ليست اصلي
خوشاندام و قشنگ باشد - 1
جذاب باشد - 2
داراي موقعيت شغلي باشد - 3
شنونده خوبي باشد - 4
شوخ و بذلهگو باشد - 5
قامت برازنده داشته باشد - 6
خوشلباس باشد - 7
قدرشناس باشد - 8
در ذهنش انديشههاي حيرتانگيز و شگفتآور وجود داشته باشد-9
عاشق خوبي باشد و اهل خيالپردازي باشد -10
ليست بازنويسي شده در 32 سالگي
قيافهاش خوب باشد(اولويت با كساني كه دچار كچلي يا كممويي نيستند) - 1
در ماشين را براي خانم باز كند و صندلي را براي خانم از پشت ميز بيرون بكشد - 2
به قدر كافي براي خوردن يك شام گران قيمت در خارج از منزل پول داشته باشد - 3
بيش از آنچه حرف ميزند، گوش كند - 4
5 - به لطيفههاي خانم بخندد
براحتي بتواند ساكهاي سنگين حاوي مواد خوراكي را حمل كند - 6
حداقل يك كراوات داشته باشد - 7
در قبال خوردن يك غذاي خوب خانگي تشكر كند - 8
تاريخ تولد و سالروز ازدواج را به خاطر داشته باشد - 9
حداقل يك بار در هفته حرفهاي عاشقانه بزند - 10
ليست بازنويسي شده در 42 سالگي
خيلي زشت نباشد - 1
قبل از آمدن من، با ماشين به راه نيفتد - 2
3 - يك كار ثابت داشته باشد و بتواند حداقل يك بار در سال خرج شام بيرون از خانه را بپردازد
وقتي من حرف ميزنم بتواند سرش را تكان بدهد - 4
لطيفههاي كهنه و قديمي را به خاطر داشته باشد - 5
به قدر كافي توانايي داشته باشد تا بتواند در جابهجاكردن مبلمان كمك كند - 6
پيراهني بپوشد كه برآمدگي شكمش را بپوشاند - 7
شيشه آبليمويي را كه نوار اطمينان درش باز شده، تشخيص بدهد و آن را نخرد - 8
9 - به خاطر داشته باشد كه درب محافظ توالت فرنگي را قبل از خروج سر جايش بگذارد
آخر هر هفته صورتش را اصلاح كند -10
... در 52 سالگي
موهاي گوش و بينياش را كوتاه كند - 1
در اماكن عمومي آروغ نزند و خرخر نكند - 2
خيلي زياد پول قرض نگيرد - 3
وقتي من ابراز محبت ميكنم به خواب نرود - 4
لطيفههاي تكراري را هفتهيي چندبار نگويد - 5
6 - ظاهرش به قدري مناسب باشد كه گاهي آخر هفتهها بشود با او به پيكنيك رفت والبته حال و حوصله بيرون رفتن را داشته باشد
كمتر جوراب لنگه به لنگه بپوشد و لباسهاي زيرش را زود زود عوض كند - 7
در برابر خوردن يك شام حاضري تشكر كند - 8
- اسم و آدرسش را به خاطر داشته باشد 9
چند هفته يك بار در تعطيلات آخر هفته اصلاح كند -10
... در 62 سالگي
1- از بچهيي كوچك نترسد
به خاطر داشته باشد حمام خانه كجاست - 2
- 3براي منظم و با قاعده بودن او، نياز به خرج كردن پول زيادي نباشد
فقط هنگام خواب به آرامي خرخر كند - 4
به خاطر داشته باشد كه چرا ميخندد - 5
آنقدر توانايي داشته باشد كه بدون كمك قادر به ايستادن باشد - 6
معمولاص بتواند بعضي از لباسهايش را بدون كمك ديگران بپوشد - 7
غذاهاي سبك را دوست داشته باشد - 8
به ياد بياورد كه دندانهاي مصنوعياش را كجا گذاشته است - 9
به خاطر داشته باشد كه چه وقت آخر هفته است -10
... در 72 سالگي
نفس بكشد - 1
كنترل... خودش را از دست نداده باشد - 2
… - 3
منبع : ع.م.م ( عنصر مجهول الهويه معلوم الحال)
----------------------------------------------------------------
پ.ن به اين نوع يادداشت ها ميگويند خود زني ژئوپلوتيك!!
شما فكر ميكنيد زنها از مردها چه ميخواهند؟ اگر زن هستيد يا مرد،حتما ميتوانيد يك ليست عريص و طويل تهيه كنيد. اما تفاوت اين ليست با هر ليست احتمالي ديگر اين است كه ... بخوانيد، خودتان ميفهميد!
ليست اصلي
خوشاندام و قشنگ باشد - 1
جذاب باشد - 2
داراي موقعيت شغلي باشد - 3
شنونده خوبي باشد - 4
شوخ و بذلهگو باشد - 5
قامت برازنده داشته باشد - 6
خوشلباس باشد - 7
قدرشناس باشد - 8
در ذهنش انديشههاي حيرتانگيز و شگفتآور وجود داشته باشد-9
عاشق خوبي باشد و اهل خيالپردازي باشد -10
ليست بازنويسي شده در 32 سالگي
قيافهاش خوب باشد(اولويت با كساني كه دچار كچلي يا كممويي نيستند) - 1
در ماشين را براي خانم باز كند و صندلي را براي خانم از پشت ميز بيرون بكشد - 2
به قدر كافي براي خوردن يك شام گران قيمت در خارج از منزل پول داشته باشد - 3
بيش از آنچه حرف ميزند، گوش كند - 4
5 - به لطيفههاي خانم بخندد
براحتي بتواند ساكهاي سنگين حاوي مواد خوراكي را حمل كند - 6
حداقل يك كراوات داشته باشد - 7
در قبال خوردن يك غذاي خوب خانگي تشكر كند - 8
تاريخ تولد و سالروز ازدواج را به خاطر داشته باشد - 9
حداقل يك بار در هفته حرفهاي عاشقانه بزند - 10
ليست بازنويسي شده در 42 سالگي
خيلي زشت نباشد - 1
قبل از آمدن من، با ماشين به راه نيفتد - 2
3 - يك كار ثابت داشته باشد و بتواند حداقل يك بار در سال خرج شام بيرون از خانه را بپردازد
وقتي من حرف ميزنم بتواند سرش را تكان بدهد - 4
لطيفههاي كهنه و قديمي را به خاطر داشته باشد - 5
به قدر كافي توانايي داشته باشد تا بتواند در جابهجاكردن مبلمان كمك كند - 6
پيراهني بپوشد كه برآمدگي شكمش را بپوشاند - 7
شيشه آبليمويي را كه نوار اطمينان درش باز شده، تشخيص بدهد و آن را نخرد - 8
9 - به خاطر داشته باشد كه درب محافظ توالت فرنگي را قبل از خروج سر جايش بگذارد
آخر هر هفته صورتش را اصلاح كند -10
... در 52 سالگي
موهاي گوش و بينياش را كوتاه كند - 1
در اماكن عمومي آروغ نزند و خرخر نكند - 2
خيلي زياد پول قرض نگيرد - 3
وقتي من ابراز محبت ميكنم به خواب نرود - 4
لطيفههاي تكراري را هفتهيي چندبار نگويد - 5
6 - ظاهرش به قدري مناسب باشد كه گاهي آخر هفتهها بشود با او به پيكنيك رفت والبته حال و حوصله بيرون رفتن را داشته باشد
كمتر جوراب لنگه به لنگه بپوشد و لباسهاي زيرش را زود زود عوض كند - 7
در برابر خوردن يك شام حاضري تشكر كند - 8
- اسم و آدرسش را به خاطر داشته باشد 9
چند هفته يك بار در تعطيلات آخر هفته اصلاح كند -10
... در 62 سالگي
1- از بچهيي كوچك نترسد
به خاطر داشته باشد حمام خانه كجاست - 2
- 3براي منظم و با قاعده بودن او، نياز به خرج كردن پول زيادي نباشد
فقط هنگام خواب به آرامي خرخر كند - 4
به خاطر داشته باشد كه چرا ميخندد - 5
آنقدر توانايي داشته باشد كه بدون كمك قادر به ايستادن باشد - 6
معمولاص بتواند بعضي از لباسهايش را بدون كمك ديگران بپوشد - 7
غذاهاي سبك را دوست داشته باشد - 8
به ياد بياورد كه دندانهاي مصنوعياش را كجا گذاشته است - 9
به خاطر داشته باشد كه چه وقت آخر هفته است -10
... در 72 سالگي
نفس بكشد - 1
كنترل... خودش را از دست نداده باشد - 2
… - 3
منبع : ع.م.م ( عنصر مجهول الهويه معلوم الحال)
----------------------------------------------------------------
پ.ن به اين نوع يادداشت ها ميگويند خود زني ژئوپلوتيك!!
یکشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۲
چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۲
questions that can make argument !!
بر اساس يه تحقيق ، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند! چون اگه جوابهاشون
مبنی بر حقيقت داده بشه شر به پا ميشه!! ... اين ۵ سوال عبارتند از:
۱- به چی فکر می کنی؟
۲- آيا دوستم داری؟
۳- آيا من چاقم؟
۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟
۵- اگه من بميرم تو چيکار می کنی؟
برای مثال:
>>> ۱- به چی فکر می کنی؟
جواب مورد نظر برای اين سوال اينه: “عزيزم! از اينکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به اين فکر می کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زيبايی هستی و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“ ... البته اين جواب هيچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به يکی از موارد زير فکر می کرده:
الف) فوتبال
ب) اتومبيل
ج) چقدر تو چاقی!
د) چقدر اون دختره از تو خوشگلتره!
ه) اگه تو بميری پول بيمه ات رو چطوری خرج کنم؟
يه مرد در سال ۱۹۷۳ بهترين جواب رو به اين سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن ، درباره ش حرف می زدم!“ ...
>>> ۲- آيا دوستم داری؟
جواب مورد نظر اين سوال “بله“ است! و مردهايی که محتاط ترند می تونن بگن: “بله عزيزم!“ ... و جوابهای اشتباه عبارتند از:
الف) فکر کنم اينطور باشه!
ب) اگه بگم بله ، احساس بهتری پيدا می کنی؟
ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!
د) مگه مهمه؟!
ه) کی؟ ... من؟!
>>> ۳- آيا من چاقم؟
واکنش صحيح و مردانه نسبت به اين سوال اينه که با اعتماد به نفس و تاکيد بگين “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنين! ... جوابهای اشتباه اينها هستند:
الف) نمی تونم بگم چاقی... اما لاغر هم نيستی!
ب) نسبت به چه کسی؟!
ج) يه کمی اضافه وزن بهت مياد!
د) من چاق تر از تو هم ديدم!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بيمه ات فکر می کردم!
>>> ۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟
“اون دختره“ در اينجا می تونه يه دوست قبلی يا يه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردين و يا هنرپيشه ء يه فيلم باشه... در هر حال جواب درست اينه که: “نه! تو خوشگلتری!“ ... جوابهای غلط عبارتند از:
الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو ديگه ای خوشگله!
ب) نمی دونم اينجور موارد رو چطوری می سنجند!
ج) بله! اما مطمئنم تو شخصيت بهتری داری!
د) فقط از اين بابت که اون جوونتر از توست!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژيم لاغريت فکر می کردم!
>>> ۵- اگه من بميرم تو چيکار می کنی؟
جواب صحيح: “آه عزيزترينم! در حادثه ء اجتناب ناپذير فقدان تو ، زندگی برام متوقف ميشه و ترجيح ميدم خودمو زير چرخ اولين کاميونی که رد ميشه بندازم!“ ... اين سوال ، همونطور که توی گفتگوی زير می بينين ، ممکنه از سوالهای ديگه طوفانی تر باشه! ...
زن: عزيزم... اگه من بميرم تو چيکار می کنی؟
مرد: عزيزم! چرا اين سوالو می پرسی؟ اين سوال منو نگران می کنه!
زن: آيا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزيزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی کنی؟
مرد: خيلی خب! ازدواج می کنم!
زن (با لحن رنجيده): پس ازدواج می کنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آيا باهاش توی همين خونه زندگی می کنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همين کار رو بکنم!
زن (با ناراحتی): بهش اجازه ميدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: اگه اينطور بخواد خب بله!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می کنی و عکسهای اونو به ديوار می زنی!
مرد: بله! اين کار به نظرم کار درستی مياد!
زن (در حالی که اين پا و اون پا می کنه): پس اينطور... حتما“ بهش اجازه ميدی با چوب گلف من هم بازی کنه!
مرد: البته که نه عزيزم! چون اون چپ دسته!!!
----
منبع همون عنصر مجهول الهويه و معلوم والحال كه قبلا گفتم!
بر اساس يه تحقيق ، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند! چون اگه جوابهاشون
مبنی بر حقيقت داده بشه شر به پا ميشه!! ... اين ۵ سوال عبارتند از:
۱- به چی فکر می کنی؟
۲- آيا دوستم داری؟
۳- آيا من چاقم؟
۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟
۵- اگه من بميرم تو چيکار می کنی؟
برای مثال:
>>> ۱- به چی فکر می کنی؟
جواب مورد نظر برای اين سوال اينه: “عزيزم! از اينکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به اين فکر می کردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زيبايی هستی و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“ ... البته اين جواب هيچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به يکی از موارد زير فکر می کرده:
الف) فوتبال
ب) اتومبيل
ج) چقدر تو چاقی!
د) چقدر اون دختره از تو خوشگلتره!
ه) اگه تو بميری پول بيمه ات رو چطوری خرج کنم؟
يه مرد در سال ۱۹۷۳ بهترين جواب رو به اين سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن ، درباره ش حرف می زدم!“ ...
>>> ۲- آيا دوستم داری؟
جواب مورد نظر اين سوال “بله“ است! و مردهايی که محتاط ترند می تونن بگن: “بله عزيزم!“ ... و جوابهای اشتباه عبارتند از:
الف) فکر کنم اينطور باشه!
ب) اگه بگم بله ، احساس بهتری پيدا می کنی؟
ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!
د) مگه مهمه؟!
ه) کی؟ ... من؟!
>>> ۳- آيا من چاقم؟
واکنش صحيح و مردانه نسبت به اين سوال اينه که با اعتماد به نفس و تاکيد بگين “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنين! ... جوابهای اشتباه اينها هستند:
الف) نمی تونم بگم چاقی... اما لاغر هم نيستی!
ب) نسبت به چه کسی؟!
ج) يه کمی اضافه وزن بهت مياد!
د) من چاق تر از تو هم ديدم!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بيمه ات فکر می کردم!
>>> ۴- به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟
“اون دختره“ در اينجا می تونه يه دوست قبلی يا يه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردين و يا هنرپيشه ء يه فيلم باشه... در هر حال جواب درست اينه که: “نه! تو خوشگلتری!“ ... جوابهای غلط عبارتند از:
الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو ديگه ای خوشگله!
ب) نمی دونم اينجور موارد رو چطوری می سنجند!
ج) بله! اما مطمئنم تو شخصيت بهتری داری!
د) فقط از اين بابت که اون جوونتر از توست!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژيم لاغريت فکر می کردم!
>>> ۵- اگه من بميرم تو چيکار می کنی؟
جواب صحيح: “آه عزيزترينم! در حادثه ء اجتناب ناپذير فقدان تو ، زندگی برام متوقف ميشه و ترجيح ميدم خودمو زير چرخ اولين کاميونی که رد ميشه بندازم!“ ... اين سوال ، همونطور که توی گفتگوی زير می بينين ، ممکنه از سوالهای ديگه طوفانی تر باشه! ...
زن: عزيزم... اگه من بميرم تو چيکار می کنی؟
مرد: عزيزم! چرا اين سوالو می پرسی؟ اين سوال منو نگران می کنه!
زن: آيا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزيزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی کنی؟
مرد: خيلی خب! ازدواج می کنم!
زن (با لحن رنجيده): پس ازدواج می کنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آيا باهاش توی همين خونه زندگی می کنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همين کار رو بکنم!
زن (با ناراحتی): بهش اجازه ميدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: اگه اينطور بخواد خب بله!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می کنی و عکسهای اونو به ديوار می زنی!
مرد: بله! اين کار به نظرم کار درستی مياد!
زن (در حالی که اين پا و اون پا می کنه): پس اينطور... حتما“ بهش اجازه ميدی با چوب گلف من هم بازی کنه!
مرد: البته که نه عزيزم! چون اون چپ دسته!!!
----
منبع همون عنصر مجهول الهويه و معلوم والحال كه قبلا گفتم!
سهشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۲
اين دوست من - تيوا-به تازگي سري درس هايي در مديريت مدرن در وبلاگش شروع كرده كه خواندني است.
به ويژه مثال ها و نتيجه گيري هايش!!
---------------------------------------------
درس هاي جديد در مديريت:
مثال 1:
كلاغي تمام روز بر بالاي درختي مي نشست بي اونكه كاري انجام بده.خرگوش كوچكي كلاغ رو ديد و ازش پرسيد " آيا من هم مي تونم مثل تو تمام روز رو بشينم و كاري انجام ندم؟"
كلاغ جواب داد " البته ، چرا كه نه "
خرگوش روي زمين درست زير كلاغ نشست و استراحت كرد.
ناگهان سرو كله روباهي پيدا شد ، جستي زد، خرگوش رو گرفت و اون رو خورد.
درس مديريت:براي اونكه بنشينيد و هيچ كاري انجام ندهيد بايد خيلي خيلي بالا بنشينيد.
------------
مثال 2:
بوقلمون و گاوي با هم حرف مي زدند. بوقلمون آهي كشيد و گفت " كاش مي تونستم به بالاي درخت برم اما افسوس كه انرژي كافي براي اينكار ندارم" گاو به بوقلمون گفت : " بسيار خوب ، چرا يه كم از مدفوع من نمي خوري ؟" و ادامه داد " اونها پر از مواد مقوي هستن "
بوقلمون يه گاز زد و ديد واقعا انرژي لازم براي پريدن به اولين شاخه درخت رو پيدا كرده . فرداي اون روز بعداز خوردن مقدار بيشتري كود به شاخه دوم رسيد و سرانجام بعد از چهار روز با افتخار و غرور به بالاي درخت رسيد.
خيلي زود يك مزرعه دار با ديدن بوقلمون بالاي درخت اونو نشونه گرفت و بهش شليك كرد.
درس مديريت : Bullshit ممكنه شما رو بالا بكشه اما نمي تونه اونجا نگهتون داره.
-------------
درس هايي از مديريت مدرن:
(يك توضيح در مورد اين سري از دروس مديريت مدرن لازمه بدم كه تا حالا دو درس از اين سري درس ها در خاك ارائه شده. باور كنيد من آدم مودبي هستم! ولي چاره چيه كه در مديريت مدرن عنصر " گه " نقش بسيار اساسي و مهمي را ايفا مي كند. بنا بر اين خواهشمندم اينجانب را سرزنش نفرماييد كه چرا در وب لاگ پاستوريزه ، استريليزه و هموژنيزه خاك چنين الفاظ ركيك و وقيحانه اي به كار برده ميشه . مسلما اهداف آموزشي و قربه الي اللهي به ما اجازه ميده كه كمي گه كاري كنيم!)
مثال 3:
پرنده كوچكي در فصل زمستان به سمت جنوب در حال كوچ و پرواز بود.هوا بسيار سرد بود، پرنده كوچك از سرما يخ زد و روي زمين مزرعه بزرگي افتاد.گاوي كه آن اطراف بود نزديك پرنده آمد و روي او پهن ريخت ، طوريكه پرنده كوچك زير پهن ها قرار گرفت. پرنده احساس گرم شدن كرد و گرماي پهن،يخ او را آب كرد. پرنده كه جاي گرمي پيدا كرده بود با خوشحالي شروع كرد به خواندن .گربه اي كه از آن اطراف مي گذشت صداي آواز پرنده را شنيد و با تعقيب صدا ، پرنده را زير كپه پهن پيدا كرد ، گربه جستي زد و پرنده را شكار كرد و خورد.
درس هاي مديريتي:
هر كس كه روي شما ريد دشمن شما نيست!
هر كس كه شما را از گه در آورد دوست شما نيست!
و موقعيكه گه سرتا پاتونو فرا گرفته بهتره دهنتون رو ببنديد!
با عرض پوزش مجدد
به ويژه مثال ها و نتيجه گيري هايش!!
---------------------------------------------
درس هاي جديد در مديريت:
مثال 1:
كلاغي تمام روز بر بالاي درختي مي نشست بي اونكه كاري انجام بده.خرگوش كوچكي كلاغ رو ديد و ازش پرسيد " آيا من هم مي تونم مثل تو تمام روز رو بشينم و كاري انجام ندم؟"
كلاغ جواب داد " البته ، چرا كه نه "
خرگوش روي زمين درست زير كلاغ نشست و استراحت كرد.
ناگهان سرو كله روباهي پيدا شد ، جستي زد، خرگوش رو گرفت و اون رو خورد.
درس مديريت:براي اونكه بنشينيد و هيچ كاري انجام ندهيد بايد خيلي خيلي بالا بنشينيد.
------------
مثال 2:
بوقلمون و گاوي با هم حرف مي زدند. بوقلمون آهي كشيد و گفت " كاش مي تونستم به بالاي درخت برم اما افسوس كه انرژي كافي براي اينكار ندارم" گاو به بوقلمون گفت : " بسيار خوب ، چرا يه كم از مدفوع من نمي خوري ؟" و ادامه داد " اونها پر از مواد مقوي هستن "
بوقلمون يه گاز زد و ديد واقعا انرژي لازم براي پريدن به اولين شاخه درخت رو پيدا كرده . فرداي اون روز بعداز خوردن مقدار بيشتري كود به شاخه دوم رسيد و سرانجام بعد از چهار روز با افتخار و غرور به بالاي درخت رسيد.
خيلي زود يك مزرعه دار با ديدن بوقلمون بالاي درخت اونو نشونه گرفت و بهش شليك كرد.
درس مديريت : Bullshit ممكنه شما رو بالا بكشه اما نمي تونه اونجا نگهتون داره.
-------------
درس هايي از مديريت مدرن:
(يك توضيح در مورد اين سري از دروس مديريت مدرن لازمه بدم كه تا حالا دو درس از اين سري درس ها در خاك ارائه شده. باور كنيد من آدم مودبي هستم! ولي چاره چيه كه در مديريت مدرن عنصر " گه " نقش بسيار اساسي و مهمي را ايفا مي كند. بنا بر اين خواهشمندم اينجانب را سرزنش نفرماييد كه چرا در وب لاگ پاستوريزه ، استريليزه و هموژنيزه خاك چنين الفاظ ركيك و وقيحانه اي به كار برده ميشه . مسلما اهداف آموزشي و قربه الي اللهي به ما اجازه ميده كه كمي گه كاري كنيم!)
مثال 3:
پرنده كوچكي در فصل زمستان به سمت جنوب در حال كوچ و پرواز بود.هوا بسيار سرد بود، پرنده كوچك از سرما يخ زد و روي زمين مزرعه بزرگي افتاد.گاوي كه آن اطراف بود نزديك پرنده آمد و روي او پهن ريخت ، طوريكه پرنده كوچك زير پهن ها قرار گرفت. پرنده احساس گرم شدن كرد و گرماي پهن،يخ او را آب كرد. پرنده كه جاي گرمي پيدا كرده بود با خوشحالي شروع كرد به خواندن .گربه اي كه از آن اطراف مي گذشت صداي آواز پرنده را شنيد و با تعقيب صدا ، پرنده را زير كپه پهن پيدا كرد ، گربه جستي زد و پرنده را شكار كرد و خورد.
درس هاي مديريتي:
هر كس كه روي شما ريد دشمن شما نيست!
هر كس كه شما را از گه در آورد دوست شما نيست!
و موقعيكه گه سرتا پاتونو فرا گرفته بهتره دهنتون رو ببنديد!
با عرض پوزش مجدد
دوشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۲
What is Skype?
Skype فن آوري نو در عرصه ارتباطات تلفن اينترنتي است.
, Using this phenomenon! You’ll be making perfect quality free phone calls
اين يك پيام بازرگاني نيست هدف تنها اطلاع رساني است ;)
مصلحت خواهي،تعيين تكليف و دوستي (از نوع خاله خرسه) براي آدم هايي كه ميشناسيم يا حتي نميشناسيم . بر زبان راندن جمله با اعتماد به نفس كامل (من به خاطر خودت ميگم اگر اين كار رو بكني/نكني بهتره .)
در حاليكه ژست مصلحت انديشانه پدر يا مادري بزرگوار را به خود گرفته ايم!.
براي ما كه نطفه مان در محيطي بسته شده كه در آن حيطه آزادي فردي و اجتماعي هيچگاه مشخص نبوده، عجيب نيست كه مرز آزادي ديگران حتي در خصوصي ترين جنبه ها را نشناسيم و در مقابل حريم ازادي خود را هم مدام در تعرض ديگران ببينيم.
ياداشت زير حرفِ حساب و گلايه ايست است در همين باب!
يكشنبه، 18 آبان، 1382
* گفت: البته برداشتن نظر خواهی يه جور توهين به خواننده هاست.
و درست می گفت. اما چرا من بايد برای خواننده هايی که برام به
عنوان نويسنده اين وبلاگ ارزش قائل نيستن ارزش قائل بشم؟
خسته تر از اونی هستم که بخوام تلاش کنم وقتی کسی احترامم رو
نگه نمی داره من احترامش رو نگه دارم و حقوقش رو تمام و کمال در
اختيارش بذارم.
* من هميشه متهم ميشم به اينکه يهو افسار پاره می کنم و تند ميشم.
آره، حقيقت داره. اما شماها هم خيلی خوب بلدين کارتون رو. ريز ريز و
آروم آروم، به مرور زمان، آدم رو به سر حد مرگ می رسونين، هر چی دلتون
می خواد ميگين و هر رفتاری دلتون می خواد می کنين بعد تا که من جوش
ميارم با چشمای قلمبه اينجوری به آدم زل می زنيد و ميگيد : مگه من
چی گفتم که اينجوری از کوره در رفتی؟؟
آره به خدا تو نه چيزی گفتی نه کاری کردی. فقط خيلی وقتا سعی کردی در
لفافه الفاظ غير صريح شرط و شروط خودت رو برای دوستی مطرح کنی. آخه
تو عقل کلی. تو می دونی چه کاری برای من بهتره. تو تنها کسی هستی که
عميقا درک می کنی زندگی يعنی چی. تو منو دوست داری، اما منو فقط اون
جوری می خوای که خودت دوست داری. من خوبم تا وقتی که طبق سليقه
تو رفتار کنم. اگر بر خلاف خواست تو کاری انجام بدم، می شم بد، می شم
دشمن، اخم می کنی، ترد می کنی، يا اگه خيلی لطف داشته باشی خطای
جبران ناپذيرم رو بهم گوش زد می کنی.
چيزی که می سوزونتم، اين نيست که تو چرا ميگی بايد لوگوی باطبی رو بردارم
و اون چرا ناراحت شده من فلان کار رو کردم، يا ايرانيای اينجا چرا دارن پشت سرم
حرفای بی سر و ته می زنن ، ميسوزم چون دردناکه زندگی و دوستی با آدمهايی
که به خودشون اجازه می دن چپ و راست توی مسائل آدمهای ديگه دخالت کنن.
درد داره برام وقتی روز به روز بيشتر متوجه می شم که آدمهای دور و برم چقدر از
آدمهای آزاد بودن دورن، از آدمهاي آزادی که ديگران رو هم آزاد بخوان.
من می خوام بدونم چرا راحت نمی ذاريد ديگران رو؟ چرا به حريم شخصی و اعتقادی
آدمها احترام نمی ذاريد ؟ بابا جان مگه من ميام به تو بگم چرا به در و ديوار اتاقت فلان
عکس رو چسبوندی يا چرا تو وبلاگت فلان حرف رو زدی؟ مگه می رم به اون يکی بگم
چرا رفتی عاشق اون يارو شدی يا تو چرا دوست داری از خانواده ات جدا زندگی کنی؟
لطفا بهم بگين کی می خواين تغيير کنين؟؟ کی دست از اين بازيهای مسخره تون بر
می دارين؟ کی ياد می گيرين به حقوق آدمهای ديگه احترام بذاريد؟؟ فقط ادعاتون توی
همه زمينه ها کون فلک رو پاره کرده ... بابا جون يه نگاهی به رفتارتون بندازيد، به خدا
زشته، به خدا خيلی عقب افتاده اس اين حرکاتتون ...
بازم از کوره در رفتم؟ بازم سر هيچی عصبانی شدم؟ خوب کردم. بذار يه کم هم به غرور
شما بر بخوره، جای دوری نمی ره به خدا.
¤ نوشته شده در ساعت 18:50 توسط آليس
در حاليكه ژست مصلحت انديشانه پدر يا مادري بزرگوار را به خود گرفته ايم!.
براي ما كه نطفه مان در محيطي بسته شده كه در آن حيطه آزادي فردي و اجتماعي هيچگاه مشخص نبوده، عجيب نيست كه مرز آزادي ديگران حتي در خصوصي ترين جنبه ها را نشناسيم و در مقابل حريم ازادي خود را هم مدام در تعرض ديگران ببينيم.
ياداشت زير حرفِ حساب و گلايه ايست است در همين باب!
يكشنبه، 18 آبان، 1382
* گفت: البته برداشتن نظر خواهی يه جور توهين به خواننده هاست.
و درست می گفت. اما چرا من بايد برای خواننده هايی که برام به
عنوان نويسنده اين وبلاگ ارزش قائل نيستن ارزش قائل بشم؟
خسته تر از اونی هستم که بخوام تلاش کنم وقتی کسی احترامم رو
نگه نمی داره من احترامش رو نگه دارم و حقوقش رو تمام و کمال در
اختيارش بذارم.
* من هميشه متهم ميشم به اينکه يهو افسار پاره می کنم و تند ميشم.
آره، حقيقت داره. اما شماها هم خيلی خوب بلدين کارتون رو. ريز ريز و
آروم آروم، به مرور زمان، آدم رو به سر حد مرگ می رسونين، هر چی دلتون
می خواد ميگين و هر رفتاری دلتون می خواد می کنين بعد تا که من جوش
ميارم با چشمای قلمبه اينجوری به آدم زل می زنيد و ميگيد : مگه من
چی گفتم که اينجوری از کوره در رفتی؟؟
آره به خدا تو نه چيزی گفتی نه کاری کردی. فقط خيلی وقتا سعی کردی در
لفافه الفاظ غير صريح شرط و شروط خودت رو برای دوستی مطرح کنی. آخه
تو عقل کلی. تو می دونی چه کاری برای من بهتره. تو تنها کسی هستی که
عميقا درک می کنی زندگی يعنی چی. تو منو دوست داری، اما منو فقط اون
جوری می خوای که خودت دوست داری. من خوبم تا وقتی که طبق سليقه
تو رفتار کنم. اگر بر خلاف خواست تو کاری انجام بدم، می شم بد، می شم
دشمن، اخم می کنی، ترد می کنی، يا اگه خيلی لطف داشته باشی خطای
جبران ناپذيرم رو بهم گوش زد می کنی.
چيزی که می سوزونتم، اين نيست که تو چرا ميگی بايد لوگوی باطبی رو بردارم
و اون چرا ناراحت شده من فلان کار رو کردم، يا ايرانيای اينجا چرا دارن پشت سرم
حرفای بی سر و ته می زنن ، ميسوزم چون دردناکه زندگی و دوستی با آدمهايی
که به خودشون اجازه می دن چپ و راست توی مسائل آدمهای ديگه دخالت کنن.
درد داره برام وقتی روز به روز بيشتر متوجه می شم که آدمهای دور و برم چقدر از
آدمهای آزاد بودن دورن، از آدمهاي آزادی که ديگران رو هم آزاد بخوان.
من می خوام بدونم چرا راحت نمی ذاريد ديگران رو؟ چرا به حريم شخصی و اعتقادی
آدمها احترام نمی ذاريد ؟ بابا جان مگه من ميام به تو بگم چرا به در و ديوار اتاقت فلان
عکس رو چسبوندی يا چرا تو وبلاگت فلان حرف رو زدی؟ مگه می رم به اون يکی بگم
چرا رفتی عاشق اون يارو شدی يا تو چرا دوست داری از خانواده ات جدا زندگی کنی؟
لطفا بهم بگين کی می خواين تغيير کنين؟؟ کی دست از اين بازيهای مسخره تون بر
می دارين؟ کی ياد می گيرين به حقوق آدمهای ديگه احترام بذاريد؟؟ فقط ادعاتون توی
همه زمينه ها کون فلک رو پاره کرده ... بابا جون يه نگاهی به رفتارتون بندازيد، به خدا
زشته، به خدا خيلی عقب افتاده اس اين حرکاتتون ...
بازم از کوره در رفتم؟ بازم سر هيچی عصبانی شدم؟ خوب کردم. بذار يه کم هم به غرور
شما بر بخوره، جای دوری نمی ره به خدا.
¤ نوشته شده در ساعت 18:50 توسط آليس
یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۲
باور كردن اينكه زني فمينيست باشد و ازدواج كند براي من يكي مشكل نيست ولي اينكه چنين ازدواجي در ايران اتفاق بيفتد و ادامه يابد بعيد به نظر ميرسد. همه آن تبعيض ها محدوديت ها و مشكلات مضاعفي كه ميدانيم در مورد وضعيت فعلي زنان در ايران صدق ميكند . جامعه مرد سالار است و در اين بحثي نيست و همين امر به نوعي باعث ميشود زناني كه خود را فمينيست ميدانند همواره حقوق خود را در معرض پايمال شدن توسط مردان بدانند و اين كلي نگري -كه علت پديد آمدنش هم رفتار جاري در بين مردان است- باعث ميشود هر مردي اعم از برادر پدر شوهر دوست پسر همكار و حتي رهگذران خيابان بالقوه دشمن حساب شوند و اگر پاي تمايلات و خواست هاي عاطفي و جنسي در ميان نياشد و اگر اين عقيده با تعصب و نگرش دين وار به فمينيسم، آلوده شود به سوي نفي كلي تمام اين دشمنان بالقوه پيش ميرود .از چنين ديدگاهي شايد بتوان گفت : اينها (مردان) كساني هستند كه قانون كشوري مرد سالار همواره همچون خنجري در غلاف بر كمرشان هست و حتي اگر بدان دست نبرند همواره خطر استفاده از آن در مواقع بحراني وجود دارد. پس حتي هنگامي كه اين مرد معشوق و همسر باشد و درست در شيرين ترين لحظات هم آغوشي ذهن زن ميتواند مشغول اين نكته باشد. و به تدريج با تبديل شدن اين دغدغه به وسواس، ديگر هر حركت مرد از اين ديدگاه بررسي شود و ... به نظر من در اين حال ديگر دوست داشتن و عشق نميتواند دوام يابد. البته اينكه من خود را بگذارم به جاي يك زن و آن هم از نوع فمينيستش و از ديد او به قضيه نگاه كنم آنهم زماني كه خودم خواسته يا نا خواسته از قوانين مرد سالار بهره مندم شايد احمقانه به نظر برسد براي همين اصراري بر صحت آن ندارم تنها از آن به عنوان يك نظر شخصي آنرا ابراز كردم تا مورد نقد خوانندگان قرار گيرد.
پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲
ودكاي قوچان
پيرمرد صاحب رستوران با شنيدن صحبت هاي ما به سر ميز آمد و با انگليسي شكسته بسته پرسيد فارسي صحبت ميكنيد؟ايراني هستيد؟
در اين مدت كوتاه اقامتم در ايتاليا بس كه براي انواع اقسام آدم ها از عامي و تحصيل كرده و كوچك و بزرگ توضيح داده بودم كه ايراني ها عرب نيستند و ما عربي صحبت نميكنيم و زبان ما با زبان مردم مصر و مراكش و عراق و عربستان و ...متفاوت است كلافه شده بودم و شنيدن اين حرف از پيرمرد برايم بسيار جالب بود.با خوشحالي گفتم بله ايراني هستيم.
پير مرد ادامه داد در سالهاي آخر دهه 60 ميلادي در چند پروژه خط لوله نفت و گاز در ايران شركت داشته است. تهران اهواز شيراز بهبهان درود و چند شهر ديگر ايران را ديده بود . خوبي و با دقتي كه از سنش بعيد بود با جزييات از جاهايي كه ديده بود تعريف ميكرد. چند دقيقه اي صحبت كرد و بعد گارسن برزيلي اش را صدا كرد تا دستور غذا را بگيرد.
پس از صرف غذا دوباره سر ميز ما آمد و گفت يك يادگاري قديمي از ايران دارم ميخواهيد ببينيد؟
ما با اشتياق جواب مثبت داديم . پيرمرد رفت و چند ثانيه بعد با يك بطري برگشت. بطري را در دست گرفتم و برچسب آن را خواندم. به فارسي نوشته بود:ودكاي قوچان! با توجه به تاريخ ساخت كه روي برچسب خوانده ميشد حدود سي و پنج سالي از عمرش ميگذشت تقريبا هم سن من بود! برچسب روي بطري به مرور زمان به زردي گراييده بود. آرم استاندارد دوران پهلوي ( همان كه به شكل سپر سپاهيان هخامنشي بود) در گوشه سمت راست پايين برچسب ديده ميشد. حس عجيبي برايم بود. انگار بخشي از زمان گذشته را در دست گرفته بودم . باورم نميشد در گوشه اي از ايتاليا در اين رستوران كوچك چنين يادگاري عجيبي از ايران ببينم. بطري را دست به دست كرديم و دوباره با احتياط به دستش داديم.
سر آخر بعد از پرداخت صورت حساب همه مارا به يك استكان كوچكlimon cello ميهمان كرد و قرار شد بار ديگر كه به رستورانش آمديم دوربين عكاسي همراه ببريم تا از آن يادگاري عكسي به يادگار بگيريم.
پيرمرد صاحب رستوران با شنيدن صحبت هاي ما به سر ميز آمد و با انگليسي شكسته بسته پرسيد فارسي صحبت ميكنيد؟ايراني هستيد؟
در اين مدت كوتاه اقامتم در ايتاليا بس كه براي انواع اقسام آدم ها از عامي و تحصيل كرده و كوچك و بزرگ توضيح داده بودم كه ايراني ها عرب نيستند و ما عربي صحبت نميكنيم و زبان ما با زبان مردم مصر و مراكش و عراق و عربستان و ...متفاوت است كلافه شده بودم و شنيدن اين حرف از پيرمرد برايم بسيار جالب بود.با خوشحالي گفتم بله ايراني هستيم.
پير مرد ادامه داد در سالهاي آخر دهه 60 ميلادي در چند پروژه خط لوله نفت و گاز در ايران شركت داشته است. تهران اهواز شيراز بهبهان درود و چند شهر ديگر ايران را ديده بود . خوبي و با دقتي كه از سنش بعيد بود با جزييات از جاهايي كه ديده بود تعريف ميكرد. چند دقيقه اي صحبت كرد و بعد گارسن برزيلي اش را صدا كرد تا دستور غذا را بگيرد.
پس از صرف غذا دوباره سر ميز ما آمد و گفت يك يادگاري قديمي از ايران دارم ميخواهيد ببينيد؟
ما با اشتياق جواب مثبت داديم . پيرمرد رفت و چند ثانيه بعد با يك بطري برگشت. بطري را در دست گرفتم و برچسب آن را خواندم. به فارسي نوشته بود:ودكاي قوچان! با توجه به تاريخ ساخت كه روي برچسب خوانده ميشد حدود سي و پنج سالي از عمرش ميگذشت تقريبا هم سن من بود! برچسب روي بطري به مرور زمان به زردي گراييده بود. آرم استاندارد دوران پهلوي ( همان كه به شكل سپر سپاهيان هخامنشي بود) در گوشه سمت راست پايين برچسب ديده ميشد. حس عجيبي برايم بود. انگار بخشي از زمان گذشته را در دست گرفته بودم . باورم نميشد در گوشه اي از ايتاليا در اين رستوران كوچك چنين يادگاري عجيبي از ايران ببينم. بطري را دست به دست كرديم و دوباره با احتياط به دستش داديم.
سر آخر بعد از پرداخت صورت حساب همه مارا به يك استكان كوچكlimon cello ميهمان كرد و قرار شد بار ديگر كه به رستورانش آمديم دوربين عكاسي همراه ببريم تا از آن يادگاري عكسي به يادگار بگيريم.
سهشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۲
نامه هاي بچه ها به خدا
You don`t have to worry about me . I always look both ways
Dean
لازم نيست نگران من باشي . من هميشه دو طرف خيابون رو نگاه ميكنم
دين
Dear God
May be Cain & Abel would not kill each so much if they had their own rooms.
It works with my brother.
Larry
خداي عزيز شايد قابيل و هابيل اونقدر هم ديگه رو نميكشتن اگه هركدوم اتاق جداگونه اي داشتن.براي من و برادرم كه موثر بوده.
لاري
Dear God
How come you did all those miracle in the old days and don`t do any now?
Saymour
خداي عزيز
چرا تو اين همه معجزه هارو زمان قديم انجام دادي و حالا هيچي انجام نميدي؟
سي مور
Dear Mr. God
I wish you would not make it so easy for people to came apart. I had 3 stitches and a shot
Janet
آقاي خداي عزيز
دلم ميخواست آدما رو يه جوري ميساختي كه اينقدر آسون تيكه پاره نشن . من تا حالا سه تا جاي بخيه و يه دونه جاي زخم دارم.
جانت
Dear Mr. God
My Grandpa says you were around when he was a little boy. How far back do you go?
Love Denis
آقاي خداي عزيز
بابا بزرگم ميگه كه وقتي اون پسر كوچيكي بوده تو هم وجود داشتي. مگه تو چند سال قبل از اون بودي؟
با عشق
دنيس
Dear God
Instead of letting people die and having to make news, why don't you just keep the ones got now?
Jane
خداي عزيز
چرا به جاي اينكه بذاري مردم بميرن و مجبور بشي آدماي تازه ديگه اي بسازي ، همين آدما رو كه وجود دارن نگه نميداري؟
جين
-------------------------------------------------------------------
از كتاب نامه هاي بچه ها به خدا
You don`t have to worry about me . I always look both ways
Dean
لازم نيست نگران من باشي . من هميشه دو طرف خيابون رو نگاه ميكنم
دين
Dear God
May be Cain & Abel would not kill each so much if they had their own rooms.
It works with my brother.
Larry
خداي عزيز شايد قابيل و هابيل اونقدر هم ديگه رو نميكشتن اگه هركدوم اتاق جداگونه اي داشتن.براي من و برادرم كه موثر بوده.
لاري
Dear God
How come you did all those miracle in the old days and don`t do any now?
Saymour
خداي عزيز
چرا تو اين همه معجزه هارو زمان قديم انجام دادي و حالا هيچي انجام نميدي؟
سي مور
Dear Mr. God
I wish you would not make it so easy for people to came apart. I had 3 stitches and a shot
Janet
آقاي خداي عزيز
دلم ميخواست آدما رو يه جوري ميساختي كه اينقدر آسون تيكه پاره نشن . من تا حالا سه تا جاي بخيه و يه دونه جاي زخم دارم.
جانت
Dear Mr. God
My Grandpa says you were around when he was a little boy. How far back do you go?
Love Denis
آقاي خداي عزيز
بابا بزرگم ميگه كه وقتي اون پسر كوچيكي بوده تو هم وجود داشتي. مگه تو چند سال قبل از اون بودي؟
با عشق
دنيس
Dear God
Instead of letting people die and having to make news, why don't you just keep the ones got now?
Jane
خداي عزيز
چرا به جاي اينكه بذاري مردم بميرن و مجبور بشي آدماي تازه ديگه اي بسازي ، همين آدما رو كه وجود دارن نگه نميداري؟
جين
-------------------------------------------------------------------
از كتاب نامه هاي بچه ها به خدا
دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۲
به هم ريختگی اجتماعی
چندي پيش در حين صحبت با دوستي پرسيدم آينده اين جامعه را چگونه ميبيني؟ لحظه اي مكث كرد و گفت:
ظاهرا ايران به سوي يك فروپاشي همه جانبه پيش ميرود . ولي نخستين جنبه اي از فروپاشي كه اتفاق خواهد افتاد به نظر من فروپاشي اجتماعي است.
عدم پاي بندي به نكاتي كه در تمام دنيا به عنوان اصول اوليه اخلاق انساني مورد تاكيد قرار ميگيرند همچون راستگويي ، نوع دوستي و احترام به حقوق ديگران ، رعايت ادب و نزاكت در رفتر و گفتار هر روز كم رنگ تر از روز پيش ميشود. فشار هاي اقتصادي بيكاري و سختي معاش نيز به اين امر دامن ميزند. فرهنگ لمپنيسم حتي در بين قشر تحصيل كرده به عنوان فرهنگ غالب پذيرفته ميشود .شنيدن واژه ها و استعاراتي كه پيشتر در محيط هايي همچون زندان ها در بين بزه كاران باب بود، در گفت و گو هاي روزمره امري عادي نلقي ميشود. راستگويي و درستي تقريبا با حماقت هم رديف شمرده ميشود و رعايت ادب و نزاكت در كلام و رفتار در نظر بسياري از مردم نشانه اي از ضعف به شمار مي آيد. رانندگي ايرانيان به خصوص از ديگاه ناظر بيروني آينه تمام نماي كليات رفتار اجتماعي ماست و اين همه مؤيد نظر آن دوست است.
سايت خبري بي بي سي
در يك نظر خواهي با عنوان لمپنيسم و به هم ريختگی اجتماعی، خطری در کمين .
اين موضوع را به بحث گذاشته است.
چندي پيش در حين صحبت با دوستي پرسيدم آينده اين جامعه را چگونه ميبيني؟ لحظه اي مكث كرد و گفت:
ظاهرا ايران به سوي يك فروپاشي همه جانبه پيش ميرود . ولي نخستين جنبه اي از فروپاشي كه اتفاق خواهد افتاد به نظر من فروپاشي اجتماعي است.
عدم پاي بندي به نكاتي كه در تمام دنيا به عنوان اصول اوليه اخلاق انساني مورد تاكيد قرار ميگيرند همچون راستگويي ، نوع دوستي و احترام به حقوق ديگران ، رعايت ادب و نزاكت در رفتر و گفتار هر روز كم رنگ تر از روز پيش ميشود. فشار هاي اقتصادي بيكاري و سختي معاش نيز به اين امر دامن ميزند. فرهنگ لمپنيسم حتي در بين قشر تحصيل كرده به عنوان فرهنگ غالب پذيرفته ميشود .شنيدن واژه ها و استعاراتي كه پيشتر در محيط هايي همچون زندان ها در بين بزه كاران باب بود، در گفت و گو هاي روزمره امري عادي نلقي ميشود. راستگويي و درستي تقريبا با حماقت هم رديف شمرده ميشود و رعايت ادب و نزاكت در كلام و رفتار در نظر بسياري از مردم نشانه اي از ضعف به شمار مي آيد. رانندگي ايرانيان به خصوص از ديگاه ناظر بيروني آينه تمام نماي كليات رفتار اجتماعي ماست و اين همه مؤيد نظر آن دوست است.
سايت خبري بي بي سي
در يك نظر خواهي با عنوان لمپنيسم و به هم ريختگی اجتماعی، خطری در کمين .
اين موضوع را به بحث گذاشته است.
جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۸۲
يك داستان كوتاه
ميدونيد چرا سكرترم رو اخراج كردم؟
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم ژانت بهم گفت: ” صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك!“
از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:” ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!“
” خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم.“
براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه گي براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.
وقتي داشتيم برمي گشتيم، ژانت رو به من كرده و گفت:” ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نمي كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.“
وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش:” ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم.“
”خواهش مي كنم“ در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو مي خوندند.
... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!
---
نويسنده : عنصر مجهول الهويه معلوم الحال
ميدونيد چرا سكرترم رو اخراج كردم؟
صبح كه داشتم بطرف دفترم مي رفتم سكرترم ژانت بهم گفت: ” صبح بخير آقاي رئيس، تولدتون مبارك!“
از حق نميشه گذاشت، احساس خوبي بهم دست داد از اينكه يكي يادش بود.
تقريباً تا ظهر به كارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:” ميدونين، امروز هواي بيرون عاليه؛ از طرف ديگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشين با هم براي ناهار بريم بيرون، فقط من و شما!“
” خداي من اين يكي از بهترين چيزهائي بوده كه ميتونستم انتظار داشته باشم. باشه بريم.“
براي ناهار رفتيم و البته نه به جاي هميشه گي براي نهار بلكه باهم رفتيم يه جاي دنج و خيلي اختصاصي. اول از همه دوتا مارتيني سفارش داده و از غذائي عالي در فضائي عالي تر واقعاً لذت برديم.
وقتي داشتيم برمي گشتيم، ژانت رو به من كرده و گفت:” ميدونين، امروز روزي عالي هست، فكر نمي كنين كه اصلاً لازم نباشه برگرديم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فكر ميكنم همچين هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشي بد نيست بريم به آپارتمان من.“
وقتي وارد آپارتمانش شديم گفتش:” ميدوني رئيس، اگه اشكالي نداشته باشه من ميرم تو اتاق خوابم. دلم ميخواد تو يه جاي گرم و نرم يه خورده استراحت كنم.“
”خواهش مي كنم“ در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود يه پنج شش دقيقه اي برگشت. با يه كيك بزرگ تولد در دستش در حالي كه پشت سرش همسرم، بچه هام و يه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند كه همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارك “ رو مي خوندند.
... در حاليكه من اونجا... رو اون كاناپه نشسته بودم... لخت مادرزاد!!!
---
نويسنده : عنصر مجهول الهويه معلوم الحال
پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۲
چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۲
CASA DI JULLIETTA
خانه ژوليت
ورونا شهري است كوچك و زيبا در شمال شرق ايتاليا . معروفيت اين شهر را مردمش مديون شكسپير هستند و داستان رومئو و ژوليت. ظاهرا داستان عشق آتشين اين دو دلداده در سالهاي آخر قرن 14 ميلادي در اين شهر اتفاق افتاده و حدود يكصد سال بعد توسط شكسپير به نظم در آمده است و به اين ترتيب به عنوان معروف ترين داستان عاشقانه به جهانيان معرفي شده است.
خانه مسكوني كه ژوليت به همراه خانواده متمولش در آن سكونت داشته اند در قلب اين شهر، هم اكنون زيارتگاه عشاق ( يا آنها كه فكر ميكنند عاشقند!) از سراسر دنيا است. به فاصله ده دقيقه پياده روي از ميدان مركزي شهر به اين خانه چهار طبقه قديمي ميرسيد.
در بدو ورود نخستين چيزي كه جلب نظر ميكند، ديوار هاي دالان ورودي و حياط خانه است . ديوار هاي قديمي تا جايي كه قد
آدمي اجازه ميدهد پوشيده از كاغذ هاي كوچك يادگاري با نام زوج هاييي است كه به ديدن اين خانه آمده اند.
در گوشه اي از حياط در زير بالكن معروف ژوليت مجسمه برنجي از ژوليت روي پايه اي نصب است. بسياري از باز ديد كنندگان در حالي كه به نيت بخت خوش! دست بر سينه مجسمه دارند، عكسي به يادگار ميگيرند . از تكرار تماس دست ها سينه نيمه عريان مجسمه هميشه براق و صيقلي است!
ورود به حياط مجاني است ولي ميتوانيد با پرداخت 3.2 يورو بليتي تهيه كنيد و وارد ساختمان شويد. قدمت ساختمان به حدود 700 سال ميرسد با اين حال استوار و پا برجا مينمايد. گرچه به منظور رعايت اصول ايمني ظرفيت مجاز براي حضور همزمان در هر طبقه تنها 20 نفر است. اولين طبقه، روي همكف شامل سالن بزرگي است كه در يك ضلع آن دري به سوي بالكن ژوليت باز ميشود. بالكن با ديواره هاي سنگي باريك و گود به نظر ميرسد و اصولا جاي راحتي براي معاشقه به نظر نميرسد! ولي به هرحال داستان اينطور ميگويد در اين بالكن دو دلداده لحظات نابي را تجربه كرده اند . بسياري از زوج ها كه به بازديد آمده اند در روي آن بالكن در بوسه اي رد و بدل ميكنند و عكسي ميگيرند.
در طبقات بعدي جالب ترين چيزي كه جلب نظر ميكند اتاق خواب ژوليت است با تختخوابي كه براي استفاده در فيلمي به سال 1968 ساخته شده ( مشخصات فيلم را به خاطر ندارم) به همراه لباس هاي دو دلداده درون ويتريني شيشه اي در كنار اتاق . لباس ها از جنس پارچه مخمل با رنگهاي زرشكي قهوه اي بنفش زرد سورمه اي و آبي زير نور چراغ هاي هالوژن جلوه خاصي دارند.
صرف نظر از ارزش تاريخي، حضور تعداد بسياري بازديد كننده كه اكثر آنها را جوانان تشكيل ميدهند جو بسيار دلپذيري را ايجاد ميكند كه تا مدتها در حافظه آدمي باقي ميماند. طبق روال معمول تمام نقاط توريستي در كنار حياط فروشگاهي براي خريد انواع و اقسام يادگاري هاي مربوط به خانه ژوليت وجود دارد.
21 Sept
2003
خانه ژوليت
ورونا شهري است كوچك و زيبا در شمال شرق ايتاليا . معروفيت اين شهر را مردمش مديون شكسپير هستند و داستان رومئو و ژوليت. ظاهرا داستان عشق آتشين اين دو دلداده در سالهاي آخر قرن 14 ميلادي در اين شهر اتفاق افتاده و حدود يكصد سال بعد توسط شكسپير به نظم در آمده است و به اين ترتيب به عنوان معروف ترين داستان عاشقانه به جهانيان معرفي شده است.
خانه مسكوني كه ژوليت به همراه خانواده متمولش در آن سكونت داشته اند در قلب اين شهر، هم اكنون زيارتگاه عشاق ( يا آنها كه فكر ميكنند عاشقند!) از سراسر دنيا است. به فاصله ده دقيقه پياده روي از ميدان مركزي شهر به اين خانه چهار طبقه قديمي ميرسيد.
در بدو ورود نخستين چيزي كه جلب نظر ميكند، ديوار هاي دالان ورودي و حياط خانه است . ديوار هاي قديمي تا جايي كه قد
آدمي اجازه ميدهد پوشيده از كاغذ هاي كوچك يادگاري با نام زوج هاييي است كه به ديدن اين خانه آمده اند.
در گوشه اي از حياط در زير بالكن معروف ژوليت مجسمه برنجي از ژوليت روي پايه اي نصب است. بسياري از باز ديد كنندگان در حالي كه به نيت بخت خوش! دست بر سينه مجسمه دارند، عكسي به يادگار ميگيرند . از تكرار تماس دست ها سينه نيمه عريان مجسمه هميشه براق و صيقلي است!
ورود به حياط مجاني است ولي ميتوانيد با پرداخت 3.2 يورو بليتي تهيه كنيد و وارد ساختمان شويد. قدمت ساختمان به حدود 700 سال ميرسد با اين حال استوار و پا برجا مينمايد. گرچه به منظور رعايت اصول ايمني ظرفيت مجاز براي حضور همزمان در هر طبقه تنها 20 نفر است. اولين طبقه، روي همكف شامل سالن بزرگي است كه در يك ضلع آن دري به سوي بالكن ژوليت باز ميشود. بالكن با ديواره هاي سنگي باريك و گود به نظر ميرسد و اصولا جاي راحتي براي معاشقه به نظر نميرسد! ولي به هرحال داستان اينطور ميگويد در اين بالكن دو دلداده لحظات نابي را تجربه كرده اند . بسياري از زوج ها كه به بازديد آمده اند در روي آن بالكن در بوسه اي رد و بدل ميكنند و عكسي ميگيرند.
در طبقات بعدي جالب ترين چيزي كه جلب نظر ميكند اتاق خواب ژوليت است با تختخوابي كه براي استفاده در فيلمي به سال 1968 ساخته شده ( مشخصات فيلم را به خاطر ندارم) به همراه لباس هاي دو دلداده درون ويتريني شيشه اي در كنار اتاق . لباس ها از جنس پارچه مخمل با رنگهاي زرشكي قهوه اي بنفش زرد سورمه اي و آبي زير نور چراغ هاي هالوژن جلوه خاصي دارند.
صرف نظر از ارزش تاريخي، حضور تعداد بسياري بازديد كننده كه اكثر آنها را جوانان تشكيل ميدهند جو بسيار دلپذيري را ايجاد ميكند كه تا مدتها در حافظه آدمي باقي ميماند. طبق روال معمول تمام نقاط توريستي در كنار حياط فروشگاهي براي خريد انواع و اقسام يادگاري هاي مربوط به خانه ژوليت وجود دارد.
21 Sept
2003
سهشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲
پل هاي مديسن كانتي
بعد از خواندن داستان خواستم چيزكي بنويسم. خواستم احساس عجيب و گنگم را حداقل براي خودم بيان كنم،خواستم عشق را دوباره از روي سطر هاي داستان تعريف كنم، خواستم بغض در گلويم را كلمه كنم ولي تنها اين چند جمله از نظرم گذشت:
.زمان آفت است براي عشق
مثل مفهوم رياضي حد، عشق تنها در كوتاه ترين بازه زمانِ قابل تصور، تعريف ميشود .
پس يا پيش از آن بازه زمان ، يا ديگر عشق نيست يا اگر هم هست عشقي متفاوت است.
براي جاودانه ماندنش بايد گذر زمان درآن لحظه از حركت باز ايستد انگار!
بعد از خواندن داستان خواستم چيزكي بنويسم. خواستم احساس عجيب و گنگم را حداقل براي خودم بيان كنم،خواستم عشق را دوباره از روي سطر هاي داستان تعريف كنم، خواستم بغض در گلويم را كلمه كنم ولي تنها اين چند جمله از نظرم گذشت:
.زمان آفت است براي عشق
مثل مفهوم رياضي حد، عشق تنها در كوتاه ترين بازه زمانِ قابل تصور، تعريف ميشود .
پس يا پيش از آن بازه زمان ، يا ديگر عشق نيست يا اگر هم هست عشقي متفاوت است.
براي جاودانه ماندنش بايد گذر زمان درآن لحظه از حركت باز ايستد انگار!
دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲
مادياني از صبح تا غروب در مزرعه مشغول چريدن بود و بي دغدغه روزگار ميگذرند . اسب نر اما در عوض از سحرگاه تا شام گاه مجبور بود براي صاحب مزرعه زمين شخم بزند. اسب هر شب خسته و بي رمق دير وقت به اصطبل بازميگشت و ميخوابيد.
يك شب پيش از خواب ماديان به اسب گفت: تا كي ميخواهي تن به اين كار طاقت فرسا بدهي و روزگارت را به بيگاري تباه كني؟ من آگر جاي تو بودم تن به كار نميدادم و زماني كه صاحب مزرعه با شلاق خواست مرا به كار وادارد، با جفتكي به ميان پاهايش پاسخش ميدادم!
روز بعد اسب بناي ناسازگاري و حفتك پراني گذاشت و تن به كار نداد. صاحب مزرعه كه ديد اسب سركشي ميكند اورا در مزرعه به حال خويش رها كرد و به جاي او ماديان را به خيش بست تا زمين را شخم زند.
از داستان هاي كوتاه لئون تولستوي نويسنده شهير روس
يك شب پيش از خواب ماديان به اسب گفت: تا كي ميخواهي تن به اين كار طاقت فرسا بدهي و روزگارت را به بيگاري تباه كني؟ من آگر جاي تو بودم تن به كار نميدادم و زماني كه صاحب مزرعه با شلاق خواست مرا به كار وادارد، با جفتكي به ميان پاهايش پاسخش ميدادم!
روز بعد اسب بناي ناسازگاري و حفتك پراني گذاشت و تن به كار نداد. صاحب مزرعه كه ديد اسب سركشي ميكند اورا در مزرعه به حال خويش رها كرد و به جاي او ماديان را به خيش بست تا زمين را شخم زند.
از داستان هاي كوتاه لئون تولستوي نويسنده شهير روس
جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۸۲
Emotional Rollercoaster
همه آدما سوار
Emotional Rollercoaster
هستند در طول زندگي
بعضي ها اوجشون ارتفاع زيادي نداره كه پايين افتادنشون دقي صداكنه
اونها آدم هاي منطقي هستند كه به احساسشون پرو بال نميدن
يه تعداديشون اما- تا اوجشون خيلي از زمين فاصله داره اون ها وقتي سقوط ميكنن سرعتشون خيلي زياد ميشه
با سرعت خيلي زياد وسرو صدا
از اوج احساس به عمق بي احساسي سقوط ميكنن
به عمق بي تفاوتي واين نوسان تكرار ميشه
----
از حرف هاي يك دوست
با اندكي تغيير
همه آدما سوار
Emotional Rollercoaster
هستند در طول زندگي
بعضي ها اوجشون ارتفاع زيادي نداره كه پايين افتادنشون دقي صداكنه
اونها آدم هاي منطقي هستند كه به احساسشون پرو بال نميدن
يه تعداديشون اما- تا اوجشون خيلي از زمين فاصله داره اون ها وقتي سقوط ميكنن سرعتشون خيلي زياد ميشه
با سرعت خيلي زياد وسرو صدا
از اوج احساس به عمق بي احساسي سقوط ميكنن
به عمق بي تفاوتي واين نوسان تكرار ميشه
----
از حرف هاي يك دوست
با اندكي تغيير
پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۲
یکشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۲
همزمان با يك بنز گرانقميت مدل بالا رسيدم به جايگاه پمپ بنزين. درب باك را از داخل باز كردم و از اتومبيل خارج شدم تا باك را پر كنم كه ديدم مامور جايگاه پيشتر از من مشغول پر كردن باك اتومبيل من است. با تعجب نگاهي به بنز گراتقيمت و صاحبش كردم كه با اكراه داشت خودش باك اتومبيلش را پر ميكرد .
راستش براي خودم هم عجيب بود چون به روال معمول پمپ بنزين ها، مسئولان معمولا لطفشان شامل حال كساني ميشود كه از وجنات و قيمت خودروشان بوي دست و دلبازي مي آيد . با حساب سر انگشتي قيمت بنز حدودا 12 برابر قيمت اتومبيل من بود .ظاهرا با يك تناسب رياضي انعام پرداختي او نيز به همين نسبت بايد بيشتر ميبود. به هر حال بهاي 30 ليتر بنزين را به علاوه انعام پرداخت كردم و راه افتادم.
با خود فكر كردم لابد مامور پمپ بنزين با توجه به تجربه خود حدس زده كه از دست من انعام بيشتري دريافت خواهد كرد تا از دست صاحب بنز!
راستش براي خودم هم عجيب بود چون به روال معمول پمپ بنزين ها، مسئولان معمولا لطفشان شامل حال كساني ميشود كه از وجنات و قيمت خودروشان بوي دست و دلبازي مي آيد . با حساب سر انگشتي قيمت بنز حدودا 12 برابر قيمت اتومبيل من بود .ظاهرا با يك تناسب رياضي انعام پرداختي او نيز به همين نسبت بايد بيشتر ميبود. به هر حال بهاي 30 ليتر بنزين را به علاوه انعام پرداخت كردم و راه افتادم.
با خود فكر كردم لابد مامور پمپ بنزين با توجه به تجربه خود حدس زده كه از دست من انعام بيشتري دريافت خواهد كرد تا از دست صاحب بنز!
پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۲
Nothing at all
صبح با صداي سمج زنگ ساعت از خواب مي پرم. چند ثانيه ميان وسوسه خوابيدن و رفتن معلقم. يادم ميافتد دو روز گذشته را با دو ساعت تاخير به محل كار رسيده ام. .ياد رييسم مي افتم .مردي پنجاه و چند ساله است. با موها و سبيل هايي كه كاملا سپيد شده اند . هفت سالي هست كه با هم كار ميكنيم. تقريبا به تاخيرهاي من عادت دارد. از بابت او مشكلي نيست. ولي از شدت خواب تصور رانندگي تا محل كار هم برايم غير ممكن است. به عشق چرتي نيم ساعته روي صندلي هاي راحت سرويس شركت ، بلند ميشوم و حوله به دست به سمت حمام ميروم تا جريان آب كمي از خواب چسبناك را با خود بشويد و ببرد. در حاليكه آب ولرم روي سر و بدنم مي سرد اتفاقات چند روز گذشته در ذهنم مي چرخد. و پشت سر آن انبوه كارهايي كه هر روز به فردا وعده ميدهم شان.
يك حس شديد نارضايتي از خود، روحم را مي آزارد. وبد تر از آن اينكه ميبينم هيچ قدمي در راه محو عامل آن نارضايتي بر نميدارم. بقيه آداب حمام را خودكار انجام ميدهم و بيرون مي آيم . به ساعت نگاه ميكنم . ده دقيقه بعد در خيابان چند قدمي دور تر از خانه سوار سرويس ميشوم. پنجره را باز ميكنم تا هواي پاييزي صورتم را بنوازد . سرم را به پشتي تكيه ميدهم و از هوش ميروم. و 40 دقيقه بعد اينجا پشت ميز كارم نشسته ام . سري به ميل باكس هايم ميزنم . چيز قابل توجهي در آن ها نمي يابم . ميروم سراغ وبلاگها. همان چند تايي را كه ميشناسم شان . يكي يكي يادداشت هاي آخرشان را ميخوانم. هركدام يك حسي القا ميكند. يكي جدي است يكي شوخ يكي نا اميد يكي اميدوار يكي خوش بين يكي بدبين و... و اين همه احساسات ضد و نقيض يك باره به ذهن خواب آلوده من هجوم مي آورد. اضطرابي كم كم ته دلم آغاز ميشود. نگراني از زمان از دست رفته. از فرصت هاي سوخته. و پژواك اين صدا: خود كرده را تدبير نيست.
و يادم مي افتد كه وقتي روح كسي را كه دوستش داري با ندانم كاري خراش ميدهي به راحتي التيام پذير نيست.
به خصوص اگر اين ندانم كاري تكرار شود...
صبح با صداي سمج زنگ ساعت از خواب مي پرم. چند ثانيه ميان وسوسه خوابيدن و رفتن معلقم. يادم ميافتد دو روز گذشته را با دو ساعت تاخير به محل كار رسيده ام. .ياد رييسم مي افتم .مردي پنجاه و چند ساله است. با موها و سبيل هايي كه كاملا سپيد شده اند . هفت سالي هست كه با هم كار ميكنيم. تقريبا به تاخيرهاي من عادت دارد. از بابت او مشكلي نيست. ولي از شدت خواب تصور رانندگي تا محل كار هم برايم غير ممكن است. به عشق چرتي نيم ساعته روي صندلي هاي راحت سرويس شركت ، بلند ميشوم و حوله به دست به سمت حمام ميروم تا جريان آب كمي از خواب چسبناك را با خود بشويد و ببرد. در حاليكه آب ولرم روي سر و بدنم مي سرد اتفاقات چند روز گذشته در ذهنم مي چرخد. و پشت سر آن انبوه كارهايي كه هر روز به فردا وعده ميدهم شان.
يك حس شديد نارضايتي از خود، روحم را مي آزارد. وبد تر از آن اينكه ميبينم هيچ قدمي در راه محو عامل آن نارضايتي بر نميدارم. بقيه آداب حمام را خودكار انجام ميدهم و بيرون مي آيم . به ساعت نگاه ميكنم . ده دقيقه بعد در خيابان چند قدمي دور تر از خانه سوار سرويس ميشوم. پنجره را باز ميكنم تا هواي پاييزي صورتم را بنوازد . سرم را به پشتي تكيه ميدهم و از هوش ميروم. و 40 دقيقه بعد اينجا پشت ميز كارم نشسته ام . سري به ميل باكس هايم ميزنم . چيز قابل توجهي در آن ها نمي يابم . ميروم سراغ وبلاگها. همان چند تايي را كه ميشناسم شان . يكي يكي يادداشت هاي آخرشان را ميخوانم. هركدام يك حسي القا ميكند. يكي جدي است يكي شوخ يكي نا اميد يكي اميدوار يكي خوش بين يكي بدبين و... و اين همه احساسات ضد و نقيض يك باره به ذهن خواب آلوده من هجوم مي آورد. اضطرابي كم كم ته دلم آغاز ميشود. نگراني از زمان از دست رفته. از فرصت هاي سوخته. و پژواك اين صدا: خود كرده را تدبير نيست.
و يادم مي افتد كه وقتي روح كسي را كه دوستش داري با ندانم كاري خراش ميدهي به راحتي التيام پذير نيست.
به خصوص اگر اين ندانم كاري تكرار شود...
دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲
از وبلاگ نارنج
قبل از مهاجرتم پدرم هميشه به من ميگفت که هر جا برم آسمون همون رنگه . و من خنده ام می گرفت . و من کبک خرامانه فکر می کردم که می خواد يه کاری کنه که من نرم . مثل بقيه تصميمهای زندگيم به همه گفتم که چيزی نمی فهمن . و من خودم بلدم بهترين تصميمها رو بگيرم . و گرفتم . و حالا هم مثل معمول پشيمونم . و تنها . و بايد به تنهايی يه فکری به حال اين باری که برداشتم و تقی گذاشتم رو دوش خودم بکنم . يه دوست چينی دارم که ديروز بهم گفت
چينيها يه ضرب المثلی دارن که يا رو پشت ببر سوار نشين يا ديگه نمی تونين از پشتش بياين پايين
خلاصه اومدم به زور خودم رو روی پشت يه ببر جا دادم و نمی تونم ازش پياده شم .
قبل از مهاجرتم پدرم هميشه به من ميگفت که هر جا برم آسمون همون رنگه . و من خنده ام می گرفت . و من کبک خرامانه فکر می کردم که می خواد يه کاری کنه که من نرم . مثل بقيه تصميمهای زندگيم به همه گفتم که چيزی نمی فهمن . و من خودم بلدم بهترين تصميمها رو بگيرم . و گرفتم . و حالا هم مثل معمول پشيمونم . و تنها . و بايد به تنهايی يه فکری به حال اين باری که برداشتم و تقی گذاشتم رو دوش خودم بکنم . يه دوست چينی دارم که ديروز بهم گفت
چينيها يه ضرب المثلی دارن که يا رو پشت ببر سوار نشين يا ديگه نمی تونين از پشتش بياين پايين
خلاصه اومدم به زور خودم رو روی پشت يه ببر جا دادم و نمی تونم ازش پياده شم .
در كنار برخي خيابان ها جاده ها و حتي اتوبان ها در ايتاليا دسته هاي گل كوچكي آويخته به ديوار يا تير چراغ با رنگهاي سفيد و صورتي جلب نظر ميكند. دقيق تر كه به آنها نگاه كني يادداشت كوچكي نيز در كنار آن قرار دارد . اين دسته هاي گل هر از چند گاهي جاي خود را به گل هاي تازه تر ميدهند.
پس از پرس و جو فهميدم اين گل ها به ياد بود مرگ عزيزي در همان نقطه از جاده يا خيابان ( در اثر تصادف ) توسط اقوام نزديك – معمولا پدر و مادر- قرار داده ميشود.
پس از پرس و جو فهميدم اين گل ها به ياد بود مرگ عزيزي در همان نقطه از جاده يا خيابان ( در اثر تصادف ) توسط اقوام نزديك – معمولا پدر و مادر- قرار داده ميشود.
پنجشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۲
دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۲
اندر فوايد تلفن همراه چنين حكايت كنند كه:
افزايش طلاق در ايتاليا: به تله افتادن همسران هوسباز به دليل ثبت آخرين شماره تماسهاي برقرار شده در تلفن همراه
در ايتاليا، کارشناسان امور ازدواج و طلاق در گزارشي بر مبناي آمار دو سال اخير دادگاه هاي خانواده، گفتند که تلفن همراه باعث افزايش طلاق در اين کشور شده است. تلفن همراه نه تنها تماس و ارتباط بين انسان ها را ساده تر ساخته است، بلکه براي زنان و مردان اين امکان را فراهم مي آورد که اگر همسرشان به آنها خيانت مي کند و داراي روابطي خارج از ازدواج است، او را به آساني به تله بيندازند و در نتيجه تقاضاي طلاق کنند. تلفن هاي همراه که 10 شماره آخري را که با آنها تماس برقرار شده است در حافظه نگه مي دارند و يا شماره هاي تلفن هاي دريافتي را ثبت مي کنند، بهترين راه براي کنترل همسران هوسباز و خيانتکار است.
اصل خبر از اينجا
افزايش طلاق در ايتاليا: به تله افتادن همسران هوسباز به دليل ثبت آخرين شماره تماسهاي برقرار شده در تلفن همراه
در ايتاليا، کارشناسان امور ازدواج و طلاق در گزارشي بر مبناي آمار دو سال اخير دادگاه هاي خانواده، گفتند که تلفن همراه باعث افزايش طلاق در اين کشور شده است. تلفن همراه نه تنها تماس و ارتباط بين انسان ها را ساده تر ساخته است، بلکه براي زنان و مردان اين امکان را فراهم مي آورد که اگر همسرشان به آنها خيانت مي کند و داراي روابطي خارج از ازدواج است، او را به آساني به تله بيندازند و در نتيجه تقاضاي طلاق کنند. تلفن هاي همراه که 10 شماره آخري را که با آنها تماس برقرار شده است در حافظه نگه مي دارند و يا شماره هاي تلفن هاي دريافتي را ثبت مي کنند، بهترين راه براي کنترل همسران هوسباز و خيانتکار است.
اصل خبر از اينجا
پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲
وقتي از داخل ايران شماره مبايل رو ميگيري انواع و اقسام پيام هاي ضد و نقيض رو از اون خانوم بدصدا و درغگو ميشنوي و کم کم عادت ميکني که زياد جدي نگيريشون. ولي وقتي از خارج از کشور شماره مبايل ايران رو بگيري و بشنوي که شماره شما به علت عدم پرداخت صورتحساب مسدود شده ديگه نوبره والا.
براي کسي که زياد با اوضاع مخابرات ايران آشنا نيست
اين پيام ممکنه جدي گرفته بشه و گذشته از اينکه آبروي دارنده شماره مبايل ميره باعث سردر گمي گيرنده شماره ميشه.
براي کسي که زياد با اوضاع مخابرات ايران آشنا نيست
اين پيام ممکنه جدي گرفته بشه و گذشته از اينکه آبروي دارنده شماره مبايل ميره باعث سردر گمي گيرنده شماره ميشه.
چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۲
پنجشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۲
یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۲
بسياري از رفتارهاي خشن و دور از تمدن گذشتگان غارنشين ما، هنوز در زواياي پنهان ذهنمان مثل غول چراغ جادو اسير است.تنها فرهنگ ، تمدن و زندگي اجتماعي است كه ميتواند عاملي باشد براي كنترل و تحديد اين رفتار. اين غول به اندك تحريك بيروني در زمان اغتشاشات يا بحران هاي اجتماعي از خواب بيدار ميشود و به بد ترين وجهي چهره كريه خود را مينماياند.
یکشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۲
يك اتفاق ساده!
زوجي ساكن نيويورك تصميم
ميگيرند براي تعطيلات سال نوي ميلادي به يكي از جزاير استوايي اقيانوس آرام سفر كنند. درست چند روز به سفر مانده براي خانم يك سفر غير مترقبه كاري پيش مي آيد. و براي همين قرار بر اين ميشود كه كه مرد در سر موقع به سفر رفته و دو روز بعد همسرش در هتلي كه از قبل رزرو كرده بودند به ايشان ملحق شود.
طبق برنامه مرد به سوي مقصد روانه شد و درست پس از اينكه به هتل رسيد با عجله ايميلي به مضمون زير براي همسرش تايپ كرد و فرستاد ، بي خبر از آنكه در حين درج آدرس ايميل همسرش دچار يك خطاي جزيي شده بود:
همسر عزيزم
همه كار ها خوب پيش رفت و من بدون هيچ مشكلي به مقصد نهاييمان رسيدم. دلم برايت خيلي تنگ شده . همه چيز مرتب است فقط يادت باشد اينجا فوق العاده گرم است . اصلا انتظارش را نداشتم به اين سرعت به مقصد برسم . فكر ميكردم راه خيلي طولاني تر باشد. بيصبرانه منتظرم تا دو روز ديگر به من ملحق شوي و من بتوانم دوباره تو را در آغوش گيرم.
آدرسي كه به اشتباه درج شده بود تصادفا متعلق به يك بيوه پير بود . پيرزن به محض خواندن ايميل جيغي كشيد و نقش زمين شد.
پيرزن بينوا درست شب قبل همسرش را كه يك كشيش پرتستان بود از دست داده بود!!!
----------
منبع : نامعلوم
زوجي ساكن نيويورك تصميم
ميگيرند براي تعطيلات سال نوي ميلادي به يكي از جزاير استوايي اقيانوس آرام سفر كنند. درست چند روز به سفر مانده براي خانم يك سفر غير مترقبه كاري پيش مي آيد. و براي همين قرار بر اين ميشود كه كه مرد در سر موقع به سفر رفته و دو روز بعد همسرش در هتلي كه از قبل رزرو كرده بودند به ايشان ملحق شود.
طبق برنامه مرد به سوي مقصد روانه شد و درست پس از اينكه به هتل رسيد با عجله ايميلي به مضمون زير براي همسرش تايپ كرد و فرستاد ، بي خبر از آنكه در حين درج آدرس ايميل همسرش دچار يك خطاي جزيي شده بود:
همسر عزيزم
همه كار ها خوب پيش رفت و من بدون هيچ مشكلي به مقصد نهاييمان رسيدم. دلم برايت خيلي تنگ شده . همه چيز مرتب است فقط يادت باشد اينجا فوق العاده گرم است . اصلا انتظارش را نداشتم به اين سرعت به مقصد برسم . فكر ميكردم راه خيلي طولاني تر باشد. بيصبرانه منتظرم تا دو روز ديگر به من ملحق شوي و من بتوانم دوباره تو را در آغوش گيرم.
آدرسي كه به اشتباه درج شده بود تصادفا متعلق به يك بيوه پير بود . پيرزن به محض خواندن ايميل جيغي كشيد و نقش زمين شد.
پيرزن بينوا درست شب قبل همسرش را كه يك كشيش پرتستان بود از دست داده بود!!!
----------
منبع : نامعلوم
پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۲
سهشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۲
دام تكنولوژي
چندي پيش ضمن صحبت در مورد حادثه قطع برق اخير در امريكاي شمالي و اخيرا انگلستان، دوستي به اين نكته اشاره كرد كه تكنولوژي به همراه راحتي و آسايشي كه براي ساكنان مناطق پيشرفته دنيا به ارمغان آورده ، وابستگي شديدي را نيز به آنها تحميل نموده است. اين موضوع حتي در تهران كه در آن
سطح بهره مندي مردم از امكانات جديد تكنولوژي روز، با سطح بهره مندي مردم شهرهاي بزرگ امريكا و كانادا فاصله بسياري دارد، ملموس است. قطع چند ساعته برق گاز يا آب ميتواند زندگي ميليون ها نفر را از روال عادي خارج سازد و ادامه آن عواقب فاجعه آميزي را در پي خواهد داشت. زندگي در برجهاي مسكوني بزرگ بدون برق عملا امكانپذير نيست . بالا و پايين رفتن از صدها پله در روز براي رفع نياز هاي معيشتي از توان عادي انسان خارج است. گرمايش، سرمايش و آب لوله كشي همه و همه به جريان الكتريسيه وابسته اند و ...
و انسان به اين ترتيب هرچه بيشتر وابسته سيستمي ميشود كه اين امكانات را برايش تامين ميسازد. در كشور هايي كه سيستم هاي ارايه دهنده اين خدمات نهاد هاي حكومتي هستند، در حقيقت مردم به حكومتي وابسته ميشوند كه سوييچ امكانات را در دست دارد و ميتواند با ON,OFF كردن آن به سرعت بر زندگي ميليونها نفر تاثير مستقيم گذارد.
چندي پيش ضمن صحبت در مورد حادثه قطع برق اخير در امريكاي شمالي و اخيرا انگلستان، دوستي به اين نكته اشاره كرد كه تكنولوژي به همراه راحتي و آسايشي كه براي ساكنان مناطق پيشرفته دنيا به ارمغان آورده ، وابستگي شديدي را نيز به آنها تحميل نموده است. اين موضوع حتي در تهران كه در آن
سطح بهره مندي مردم از امكانات جديد تكنولوژي روز، با سطح بهره مندي مردم شهرهاي بزرگ امريكا و كانادا فاصله بسياري دارد، ملموس است. قطع چند ساعته برق گاز يا آب ميتواند زندگي ميليون ها نفر را از روال عادي خارج سازد و ادامه آن عواقب فاجعه آميزي را در پي خواهد داشت. زندگي در برجهاي مسكوني بزرگ بدون برق عملا امكانپذير نيست . بالا و پايين رفتن از صدها پله در روز براي رفع نياز هاي معيشتي از توان عادي انسان خارج است. گرمايش، سرمايش و آب لوله كشي همه و همه به جريان الكتريسيه وابسته اند و ...
و انسان به اين ترتيب هرچه بيشتر وابسته سيستمي ميشود كه اين امكانات را برايش تامين ميسازد. در كشور هايي كه سيستم هاي ارايه دهنده اين خدمات نهاد هاي حكومتي هستند، در حقيقت مردم به حكومتي وابسته ميشوند كه سوييچ امكانات را در دست دارد و ميتواند با ON,OFF كردن آن به سرعت بر زندگي ميليونها نفر تاثير مستقيم گذارد.
یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۲
دوستي ميگفت وبلاگ عرصه بسيار پهناوري است براي دلبري توسط خانم ها و مخ زني توسط آقايان.
قضاوت در مورد صحت و سقم فرمايش ايشان با خودتان ولي نكته جالب در حاشيه اين گفته اين است كه:
گوينده به صورت تلويحي ابراز ميدارد براي به زانو در آوردن هر مردي بايد دلش و براي به زانو در آوردن هر زني بايد ذهنش را نشانه رفت!
!!
قضاوت در مورد صحت و سقم فرمايش ايشان با خودتان ولي نكته جالب در حاشيه اين گفته اين است كه:
گوينده به صورت تلويحي ابراز ميدارد براي به زانو در آوردن هر مردي بايد دلش و براي به زانو در آوردن هر زني بايد ذهنش را نشانه رفت!
!!
سهشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۲
چند روز پيش سايت BBC فارسي ، يك سيستم نظرخواهي در مورد پديده فرار مغزها از ايران در اختيار خوانندگان گذاشته بود كه هنوز قابل دسترسي است. در ميان نظرات خوانندگان به نظر جالبي برخوردم با امضاي حلاج و بانو كه در زير ميتوانيد آنرا بخوانيد:
از ديدگاه من آزادی در يک کشور را ميتوان به دو جنبه تقسيم کرد
1) آزادی سياسی (مثل اظهار نظر سياسی مشارکت در آينده سياسی کشور)
۲) آزادی اجتماعی (مانند يکسان بودن تمامی افراد از جهت نژادی دينی و اعتقادی )*
در برخی از کشورها مانند آمريکا و کشورهای اروپايی مردم تا حدودی از هر دو جنبه برخوردارند .در برخی ديگر مانند ترکيه و برخی از کشورهای آفريقايی و آمريکای جنوبی مردم فاقد آزادی سياسی هستند ولی آزادی اجتماعی به طور نسبی برقرار است. اما در کشورهای معدودی مانند ايران هيچ يک از دو نوع فوق موجود نمی باشد. کشورهای نوع اول با پديده به نام فرار مغزها درگير نيستند در کشورهای نوع دوم اين مشکل شامل افرادی ميشود که خواهان آزادی سياسی هستند ولی در کشورهای گروه سوم مجموع افرادی که خواهان آزادی اجتماعی و آزادی سياسی هستند خيل مهاجرين را تشکيل ميدهند. پيش از انقلاب ايران آزادی اجتماعی بر قرار بود ولی آزادی سياسی وجود نداشت به همين دليل افراد مخالف سياست های رژيم به خارج از کشور مهاجرت می نمودند ولی پس از انقلاب به جرات ميتوان گفت از مجموعه ۱۸۰ هزار نفری که هر سال از کشور خارج ميشوند تنها درصد بسيار اندکی به دليل عدم آزادی سياسی کشور راترک می گويند و درصد عظيمی برای يافتن آزادی اجتماعی به عنوان يک انسان جلای وطن ميکنند.به همين دليل است که کشورهايی مانند ايران در صدر جدول مهاجرت نخبگان قرار دارند. با توجه به استدلال فوق هيچ راهکار هدايت شده ای در سطح دانشگاهی (آنگونه که درسخنان دکتر يزدانی آمده است) نمی تواند راه حل مناسبی برای حل اين معضل باشد. اين مشکل تنها با تامين آزاديهای سياسی و اجتماعی يا حداقل آزادی اجتماعی قابل حل است.
حلاج و بانو**
*جنبه هاي بسيار پيش پا افتاده تر اين آزادي اجتماعي كه در ايران دچار محدوديت است آزادي نوع پوشش و آرايش و انتخاب سرگرمي و ... است.
** جستجو در گوگل با عنوان حلاج و بانو مرا به وبلاگ بسيار جالبي رهنمون شد با همين عنوان.
از ديدگاه من آزادی در يک کشور را ميتوان به دو جنبه تقسيم کرد
1) آزادی سياسی (مثل اظهار نظر سياسی مشارکت در آينده سياسی کشور)
۲) آزادی اجتماعی (مانند يکسان بودن تمامی افراد از جهت نژادی دينی و اعتقادی )*
در برخی از کشورها مانند آمريکا و کشورهای اروپايی مردم تا حدودی از هر دو جنبه برخوردارند .در برخی ديگر مانند ترکيه و برخی از کشورهای آفريقايی و آمريکای جنوبی مردم فاقد آزادی سياسی هستند ولی آزادی اجتماعی به طور نسبی برقرار است. اما در کشورهای معدودی مانند ايران هيچ يک از دو نوع فوق موجود نمی باشد. کشورهای نوع اول با پديده به نام فرار مغزها درگير نيستند در کشورهای نوع دوم اين مشکل شامل افرادی ميشود که خواهان آزادی سياسی هستند ولی در کشورهای گروه سوم مجموع افرادی که خواهان آزادی اجتماعی و آزادی سياسی هستند خيل مهاجرين را تشکيل ميدهند. پيش از انقلاب ايران آزادی اجتماعی بر قرار بود ولی آزادی سياسی وجود نداشت به همين دليل افراد مخالف سياست های رژيم به خارج از کشور مهاجرت می نمودند ولی پس از انقلاب به جرات ميتوان گفت از مجموعه ۱۸۰ هزار نفری که هر سال از کشور خارج ميشوند تنها درصد بسيار اندکی به دليل عدم آزادی سياسی کشور راترک می گويند و درصد عظيمی برای يافتن آزادی اجتماعی به عنوان يک انسان جلای وطن ميکنند.به همين دليل است که کشورهايی مانند ايران در صدر جدول مهاجرت نخبگان قرار دارند. با توجه به استدلال فوق هيچ راهکار هدايت شده ای در سطح دانشگاهی (آنگونه که درسخنان دکتر يزدانی آمده است) نمی تواند راه حل مناسبی برای حل اين معضل باشد. اين مشکل تنها با تامين آزاديهای سياسی و اجتماعی يا حداقل آزادی اجتماعی قابل حل است.
حلاج و بانو**
*جنبه هاي بسيار پيش پا افتاده تر اين آزادي اجتماعي كه در ايران دچار محدوديت است آزادي نوع پوشش و آرايش و انتخاب سرگرمي و ... است.
** جستجو در گوگل با عنوان حلاج و بانو مرا به وبلاگ بسيار جالبي رهنمون شد با همين عنوان.
دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۲
زن خوانند دوره گرد در زير يكي از گذر هاي قديمي شهر تورين اشعار عجيب و سوزناکي را با صدايي نرم و مخملين ميخواند. پژواك صدايش در زير سقف ميپيچيد و تاثيرش دوچندان ميشد. چند دقيقه اي مبهوت صدا يش بودم. نه آهنگ و نه زبان اشعار هيچ كدام برايم آشنا نبود .صدايش حس عجيبي را به من القا ميكرد. حسي كه نميشناختمش . از جنس حزن بود ولي از نوع نا آشنايش. نگاهم را از روي صورت زن برداشتم و به بساطي كه پيش پايش پهن كرده بود دوختم.
چند عدد CD از کارهاي خودش را براي فروش گذاشته بود و در كنار آنها كاغذي با يك توضيح مختصر در مورد محتويات CD ها.
روي آن با خط درشت و به انگليسي نوشته بود ترانه هاي فولکلوريک مردم اروپا بين سالهاي ۸۰۰ تا ۱۳۰۰ ميلادي !
با خواندن اين جمله صداي آواز و معماري قديمي اطرافم انگار هماهنگ مرا بردند به قرون وسطا...سردي تاريكي و غم آن دوران را براي لحظه اي کوتاه در اطرافم حس کردم .صداي مردمان خرقه پوش بيمار و كثيف، ضجه محكومين به مرگ در آتش در گوشم و تصوير شهرهاي طاعون زده ، و كليسا هاي مخوف در پيش چشمم ظاهر شد. حزن نا آشنا ديگر نا آشنا نبود...
چند عدد CD از کارهاي خودش را براي فروش گذاشته بود و در كنار آنها كاغذي با يك توضيح مختصر در مورد محتويات CD ها.
روي آن با خط درشت و به انگليسي نوشته بود ترانه هاي فولکلوريک مردم اروپا بين سالهاي ۸۰۰ تا ۱۳۰۰ ميلادي !
با خواندن اين جمله صداي آواز و معماري قديمي اطرافم انگار هماهنگ مرا بردند به قرون وسطا...سردي تاريكي و غم آن دوران را براي لحظه اي کوتاه در اطرافم حس کردم .صداي مردمان خرقه پوش بيمار و كثيف، ضجه محكومين به مرگ در آتش در گوشم و تصوير شهرهاي طاعون زده ، و كليسا هاي مخوف در پيش چشمم ظاهر شد. حزن نا آشنا ديگر نا آشنا نبود...
شنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۲
صميميت
صميميت در دوستي هاي دوران كودكي و جواني ميتواند آنقدر پر رنگ باشد كه تا انتهاي مسير زندگي دوام يابد ، ولي در دوستي هاي خارج از اين محدوده سني نمونه هاي بسيار كمي از يك ارتباط صميمي را ميتوان سراغ گرفت.
فكر ميكنم علت اين امر در تضاد قرار گرفتن منافع شخصي آدم هاست. در دوران كودكي و جواني دايره اين منافع شعاع كمي دارد بنابراين بانزديك شدن آدم ها در اين طبقه سني به يكديگر، اين منافع با هم اصطكاك بسيار كمي دارند و كمتر با يكديگر در تضاد قرار ميگيرند. با افزايش عمر، شعاع اين دايره بيشتر و بيشتر ميشود. ازدواج، داشتن فرزند ، داشتن شغل و به طبع آن جمع آوري ثروت ، هريك در افزايش شعاع دايره منافع شخصي نقش مهمي را بازي ميكنند. آدمهايي كه دايره منافعشان بزرگ است هنگام نزديك شدن به ديگران نگران اصطكاك و در تضاد قرار گرفتن منافع ديگران با منافع شخصي خود هستند و اين نگراني باعث ميشود كمتر به ايجاد روابط نزديك و صميمانه با ديگران تمايل نشان دهند. معمولا روابط بر پايه همسو شدن همان منافع و نيازهاي مادي ايجاد ميشود و با احتياط تا زماني پيش ميرود كه دو طرف احساس ضرر نميكنند. بر زبان راندن عبارات و اصطلاحات محبت آميز و سر زدن رفتار هاي محبت آميز از سوي طرفين ارتباط، گاه ناظر بيروني را به شبهه مي اندازد ولي در حقيقت اين تعارفات توخالي رايج در اجتماع ما، تنها پوسته نازكي از يك رابطه بسيار شكننده بين دو نفر را تشكيل ميدهد.
صميميت در دوستي هاي دوران كودكي و جواني ميتواند آنقدر پر رنگ باشد كه تا انتهاي مسير زندگي دوام يابد ، ولي در دوستي هاي خارج از اين محدوده سني نمونه هاي بسيار كمي از يك ارتباط صميمي را ميتوان سراغ گرفت.
فكر ميكنم علت اين امر در تضاد قرار گرفتن منافع شخصي آدم هاست. در دوران كودكي و جواني دايره اين منافع شعاع كمي دارد بنابراين بانزديك شدن آدم ها در اين طبقه سني به يكديگر، اين منافع با هم اصطكاك بسيار كمي دارند و كمتر با يكديگر در تضاد قرار ميگيرند. با افزايش عمر، شعاع اين دايره بيشتر و بيشتر ميشود. ازدواج، داشتن فرزند ، داشتن شغل و به طبع آن جمع آوري ثروت ، هريك در افزايش شعاع دايره منافع شخصي نقش مهمي را بازي ميكنند. آدمهايي كه دايره منافعشان بزرگ است هنگام نزديك شدن به ديگران نگران اصطكاك و در تضاد قرار گرفتن منافع ديگران با منافع شخصي خود هستند و اين نگراني باعث ميشود كمتر به ايجاد روابط نزديك و صميمانه با ديگران تمايل نشان دهند. معمولا روابط بر پايه همسو شدن همان منافع و نيازهاي مادي ايجاد ميشود و با احتياط تا زماني پيش ميرود كه دو طرف احساس ضرر نميكنند. بر زبان راندن عبارات و اصطلاحات محبت آميز و سر زدن رفتار هاي محبت آميز از سوي طرفين ارتباط، گاه ناظر بيروني را به شبهه مي اندازد ولي در حقيقت اين تعارفات توخالي رايج در اجتماع ما، تنها پوسته نازكي از يك رابطه بسيار شكننده بين دو نفر را تشكيل ميدهد.
پنجشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۲
دو دو تا چهار تا
از ابتداي سال 71 سري جديد پلاك هاي خودرو در ايران مورد استفاده قرار گرفت . براي پلاك هاي تهران سري 11 در نظر گرفته شد. ظرفيت
سري تهران-11 در اواخر سال 79 پر شد و از آن پس پلاك هاي سري تهران-14در اختيار شماره گذاري ، براي ارايه به صاحبان خودرو قرار گرفت . ظرفيت شماره گذاري اين سري نيز به انتهاي خود رسيده و با روند فعلي شماره گذاري تا 4 يا 5 ماه ديگر (اواخر سال 82) به اتمام ميرسد.
تا اينجا شد، دو دو تا...
و اما چهار تا:
از آنجا كه ظرفيت شماره گذاري هركدام از سريال هاي 11 و 14 برابر است ميتوان نتيجه گرفت :تعداد خودروهاي شماره گذاري شده در تهران ، در مدت 9 سال ( ابتداي 71 تا انتهاي 79 ) با تعداد خودروهاي شماره گذاري شده در 3 سال ( انتهاي 79 تا انتهاي 82) برابر است.
و اين به معني سه برابر شدن روند افزايش آلودگي، حجم ترافيك، مصرف بنزين و... در طي سالهاي اخير است.
از ابتداي سال 71 سري جديد پلاك هاي خودرو در ايران مورد استفاده قرار گرفت . براي پلاك هاي تهران سري 11 در نظر گرفته شد. ظرفيت
سري تهران-11 در اواخر سال 79 پر شد و از آن پس پلاك هاي سري تهران-14در اختيار شماره گذاري ، براي ارايه به صاحبان خودرو قرار گرفت . ظرفيت شماره گذاري اين سري نيز به انتهاي خود رسيده و با روند فعلي شماره گذاري تا 4 يا 5 ماه ديگر (اواخر سال 82) به اتمام ميرسد.
تا اينجا شد، دو دو تا...
و اما چهار تا:
از آنجا كه ظرفيت شماره گذاري هركدام از سريال هاي 11 و 14 برابر است ميتوان نتيجه گرفت :تعداد خودروهاي شماره گذاري شده در تهران ، در مدت 9 سال ( ابتداي 71 تا انتهاي 79 ) با تعداد خودروهاي شماره گذاري شده در 3 سال ( انتهاي 79 تا انتهاي 82) برابر است.
و اين به معني سه برابر شدن روند افزايش آلودگي، حجم ترافيك، مصرف بنزين و... در طي سالهاي اخير است.
چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۲
بهر چه بود؟
نخستين روز بازنشستگي اش به عادت 30 ساله صبح زود از خواب بيدار شد به ساعت نگاه كرد ولي يادش آمد كه امروز مانند روز هاي ديگر نيست. با قدم هاي سنگين به سوي آينه رفت.يه صورت شكسته و موهاي سپيد و ژوليده اش خيره شد. دستي به چانه اش كشيد .از زبري صورت اصلاح نشده اش هشيار شد.
بريده روزنامه اي قديمي از سالها پيش در كنار آيينه اش باقي مانده بود . كاغذ از كهنگي زرد بود و روي آن تنها يك مصرع با حروف سياه به چشم ميخورد.
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود .
همچون تمام روزهاي سي سال گذشته يكبار ديگر آنرا خواند كمي فكر كرد خودكاري برداشت و در گوشه كاغذ كهنه نوشت هنوز نميدانم از كجا آمده ام ولي امروز فهميدم انگار تنها دليل آمدنم همين بود كه سي سال آزگار براي اين شركت و براي نفع اربابان آن كار كنم همين!
نخستين روز بازنشستگي اش به عادت 30 ساله صبح زود از خواب بيدار شد به ساعت نگاه كرد ولي يادش آمد كه امروز مانند روز هاي ديگر نيست. با قدم هاي سنگين به سوي آينه رفت.يه صورت شكسته و موهاي سپيد و ژوليده اش خيره شد. دستي به چانه اش كشيد .از زبري صورت اصلاح نشده اش هشيار شد.
بريده روزنامه اي قديمي از سالها پيش در كنار آيينه اش باقي مانده بود . كاغذ از كهنگي زرد بود و روي آن تنها يك مصرع با حروف سياه به چشم ميخورد.
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود .
همچون تمام روزهاي سي سال گذشته يكبار ديگر آنرا خواند كمي فكر كرد خودكاري برداشت و در گوشه كاغذ كهنه نوشت هنوز نميدانم از كجا آمده ام ولي امروز فهميدم انگار تنها دليل آمدنم همين بود كه سي سال آزگار براي اين شركت و براي نفع اربابان آن كار كنم همين!
شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۲
نقل از همشهري پنج شنبه 23 مرداد 82
ملاقات ديه گو با مارادونا
ديه گو جوان از شوق ديدار با پدر سر از پا نمي شناخت و مادرش كريستينا دلهره عجيبي داشت و سعي مي كرد پسر جوانش را آرام كند. او به ۲۳ سال پيش فكر مي كرد. به همسر چند روزه اش كه در يك رابطه نامشروع و هولناك از وي صاحب فرزند شد.
روز ديدار فرا مي رسد. مارادوناي ۴۳ ساله با اصرار دوستان قصد دارد فرزند نامشروع خود را ببيند.
اين لحظه را هيچكس فراموش نخواهد كرد. ديه گو جوان، ۱۶ سال است كه پدرش نديده است. مرد افسانه اي آرژانتين از همان سالها با ناپولي درگير شد. او با مافياي بزرگ شهر به مقابله پرداخت كه سرانجام خوبي براي او نداشت. حالا پسرش با ۱۶ سال سن قصد دارد تا در همين شهر، شهري كه تنها افتخارش در اروپا در جام يوفا با مارادونا به وقوع پيوست و به مقام قهرماني رسيد، تكرار كند.
نكته : رابطه نامشروع هولناكي (اين هولناكي اش منو كشته!!) 23 سال پيش اتفاق افتاده كه حاصلش يك فرزند نامشروع 16 ساله است!!
پيدا كنيد پرتقال فروش را
ملاقات ديه گو با مارادونا
ديه گو جوان از شوق ديدار با پدر سر از پا نمي شناخت و مادرش كريستينا دلهره عجيبي داشت و سعي مي كرد پسر جوانش را آرام كند. او به ۲۳ سال پيش فكر مي كرد. به همسر چند روزه اش كه در يك رابطه نامشروع و هولناك از وي صاحب فرزند شد.
روز ديدار فرا مي رسد. مارادوناي ۴۳ ساله با اصرار دوستان قصد دارد فرزند نامشروع خود را ببيند.
اين لحظه را هيچكس فراموش نخواهد كرد. ديه گو جوان، ۱۶ سال است كه پدرش نديده است. مرد افسانه اي آرژانتين از همان سالها با ناپولي درگير شد. او با مافياي بزرگ شهر به مقابله پرداخت كه سرانجام خوبي براي او نداشت. حالا پسرش با ۱۶ سال سن قصد دارد تا در همين شهر، شهري كه تنها افتخارش در اروپا در جام يوفا با مارادونا به وقوع پيوست و به مقام قهرماني رسيد، تكرار كند.
نكته : رابطه نامشروع هولناكي (اين هولناكي اش منو كشته!!) 23 سال پيش اتفاق افتاده كه حاصلش يك فرزند نامشروع 16 ساله است!!
پيدا كنيد پرتقال فروش را
پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۲
چهارشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۲
دوشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۲
در شلوغي شام گاه تابستاني در كنار خيابان داخل اتومبيلم نشسته ام . به اتومبيلهايي كه به سرعت از كنارم عبور ميكنند خيره مانده ام. بر حسب عادت دوران كودكي به شماره هاي آنها نگاه ميكنم و از روي تفنن و به عنوان يك بازي فكري سعي ميكنم بين اعداد و حروف و اسامي شهرهاي حك شده روي پلاك ارتباطي بيابم و يا سال ساخت را حدس بزنم. در اين ميان با خواندن يك شماره پلاك از جا ميپرم ! مدل و رنگ اتومبيل را كه ميبينم سرم به دوران مي افتد. سعي ميكنم يك بار ديگر هر سه را چك كنم ولي مجالي نيست.اتومبيل ...... نقره اي رنگ به شماره ****** تهران-11 رفته است. مشخصات آن عينا با مشخصات اتومبيل من يكي است
؟؟!!
؟؟!!
یکشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۲
Globalization جهاني سازي
جهاني سازي پروسه برداشتن مرزهاي ملي است در حيطه اقتصاد، فرهنگ، حقوق و قضا و...
با اين تعريف نميتوان گفت آغاز اين پروسه كي و كجاست . بسياري حوادث مهم تاريخي به نوعي در حركت به سوي جهاني سازي نقش خود را ايفا كرده اند . جنگهاي صليبي، مهاجرت هاي بزرگ اجباري يا اختياري به نوعي در مسير خلاف محدوديت هاي مليتي و مرزبندي هاي سياسي حركت كرده اند. ولي بيشترين و بارز ترين جنبه هاي جهاني سازي در ربع آخر قرن گذشته مشهود گشت. انقلاب اطلاعات ، كشور هاي پيشرو در صنعت را بر آن داشت تا در براي آينده جهان به فكر نظم نويني متناسب با پيشرفت بسيار سريع اقتصاد باشند.
در اين نظم اصولا وظايف و نقش هر كشور/گروه مشخص است و به همين دليل تكروي و حركت در خارج از حيطه اختيارات و وظايف كشور/گروه غير قابل پذيرش است. اتحاديه اروپا، كشور/گروه بسيار قدرتمند و مهم در اين نظم نوين به سرعت شكل گرفت . دولتمردان اروپايي اختلاف هاي كهنه را كنار گذاشتند و با پيوستن به يكديگر يك اتحاديه قوي اقتصادي را بنيان نهادند.
در دهسال اخير با گسترش راه هاي نوين تبادل اطلاعات و انديشه به ويژه اينترنت ، و پديد آمدن روش هايي براي كاهش نياز به حضور فيزيكي براي شركت در بسياري زمينه هاي اقتصادي ، علمي و صنعتي مانند تجارت الكترونيك و يا آموزش از طريق اينترنت ، پروسه جهاني سازي بيش از پيش سرعت گرفت. همين پيشرفت سريع باعث ايجاد بحران هاي منطقه اي در كشور يا كشور گروههايي شد كه عملا در معادلات جهاني در كفه سبك ترازو قرار ميگرفتند. سازمان تجارت جهاني WTO كه هم اكنون قوانينش بازارهاي بيشتر كشور هاي جهان را تحت كنترل دارد، انحصار گرايي در اقتصاد هاي سنتي كشورهاي عقب مانده را تحمل نميكند و دير يا زود و در صورت لزوم با تكيه بر قوه قهريه و تحت عناويني همچون گسترش دموكراسي، اين انحصار ها را در هم ميشكند. انبوه توليدات هنري به خصوص در زمينه موسيقي و سينما نسل جوان كشور هاي جهان سوم را به كلي از روش زندگي نسل هاي گذشته خود جدا مي سازد و جاذبه هاي اقتصادي و فرصت هاي شغلي در مناطق صنعتي دنيا پديده فرار مغزها را تشديد ميكند.
از ديگر سو اين بحران هاي پديد آمده خود به بنياد گرايي و حركت هاي تروريستي دامن ميزند. تظاهرات و راه پيمايي هايي كه هر از گاهي بر عليه جهاني سازي يا تجارت جهاني صورت ميگيرد نشان از وجود مخالفت هاي بسياري با اين روند به خصوص در بين كشور هاي فقيرتر دارد.
ولي فكر ميكنم جهاني سازي محصول يك اراده مشخص نيست كه بتوان جلوي آن سدي كشيد و آن را متوقف كرد. اين پروسه خود نتيجه طبيعي روند رو به رشد اقتصاد و انفجار اطلاعات است. و مخالفت با آن تنها ميتواند كمي آنرا به تاخير اندازد. به جاي مخالفت با آن بايد با آن همراه شد تا گذار از بحران با كمترين هزينه انجام شود.
جهاني سازي پروسه برداشتن مرزهاي ملي است در حيطه اقتصاد، فرهنگ، حقوق و قضا و...
با اين تعريف نميتوان گفت آغاز اين پروسه كي و كجاست . بسياري حوادث مهم تاريخي به نوعي در حركت به سوي جهاني سازي نقش خود را ايفا كرده اند . جنگهاي صليبي، مهاجرت هاي بزرگ اجباري يا اختياري به نوعي در مسير خلاف محدوديت هاي مليتي و مرزبندي هاي سياسي حركت كرده اند. ولي بيشترين و بارز ترين جنبه هاي جهاني سازي در ربع آخر قرن گذشته مشهود گشت. انقلاب اطلاعات ، كشور هاي پيشرو در صنعت را بر آن داشت تا در براي آينده جهان به فكر نظم نويني متناسب با پيشرفت بسيار سريع اقتصاد باشند.
در اين نظم اصولا وظايف و نقش هر كشور/گروه مشخص است و به همين دليل تكروي و حركت در خارج از حيطه اختيارات و وظايف كشور/گروه غير قابل پذيرش است. اتحاديه اروپا، كشور/گروه بسيار قدرتمند و مهم در اين نظم نوين به سرعت شكل گرفت . دولتمردان اروپايي اختلاف هاي كهنه را كنار گذاشتند و با پيوستن به يكديگر يك اتحاديه قوي اقتصادي را بنيان نهادند.
در دهسال اخير با گسترش راه هاي نوين تبادل اطلاعات و انديشه به ويژه اينترنت ، و پديد آمدن روش هايي براي كاهش نياز به حضور فيزيكي براي شركت در بسياري زمينه هاي اقتصادي ، علمي و صنعتي مانند تجارت الكترونيك و يا آموزش از طريق اينترنت ، پروسه جهاني سازي بيش از پيش سرعت گرفت. همين پيشرفت سريع باعث ايجاد بحران هاي منطقه اي در كشور يا كشور گروههايي شد كه عملا در معادلات جهاني در كفه سبك ترازو قرار ميگرفتند. سازمان تجارت جهاني WTO كه هم اكنون قوانينش بازارهاي بيشتر كشور هاي جهان را تحت كنترل دارد، انحصار گرايي در اقتصاد هاي سنتي كشورهاي عقب مانده را تحمل نميكند و دير يا زود و در صورت لزوم با تكيه بر قوه قهريه و تحت عناويني همچون گسترش دموكراسي، اين انحصار ها را در هم ميشكند. انبوه توليدات هنري به خصوص در زمينه موسيقي و سينما نسل جوان كشور هاي جهان سوم را به كلي از روش زندگي نسل هاي گذشته خود جدا مي سازد و جاذبه هاي اقتصادي و فرصت هاي شغلي در مناطق صنعتي دنيا پديده فرار مغزها را تشديد ميكند.
از ديگر سو اين بحران هاي پديد آمده خود به بنياد گرايي و حركت هاي تروريستي دامن ميزند. تظاهرات و راه پيمايي هايي كه هر از گاهي بر عليه جهاني سازي يا تجارت جهاني صورت ميگيرد نشان از وجود مخالفت هاي بسياري با اين روند به خصوص در بين كشور هاي فقيرتر دارد.
ولي فكر ميكنم جهاني سازي محصول يك اراده مشخص نيست كه بتوان جلوي آن سدي كشيد و آن را متوقف كرد. اين پروسه خود نتيجه طبيعي روند رو به رشد اقتصاد و انفجار اطلاعات است. و مخالفت با آن تنها ميتواند كمي آنرا به تاخير اندازد. به جاي مخالفت با آن بايد با آن همراه شد تا گذار از بحران با كمترين هزينه انجام شود.
چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۲
دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۲
مردي كه مي خواست زن باشد.
مردي بود كه وقتي مي ديد زنش هميشه توي خونه است و اون بايد بيرون كار كنه و سگدو بزنه آرزو مي كرد كاش جاي زنش بود.
يك روز مرد دست دعا به سوي آسمون دراز كرد و گفت : خدايا ي عزيز!
من هر روز بايد سر كار برم و 8 ساعت كار كنم در حالي كه زنم راحت توي خونه مي مونه ازت خواهش مي كنم براي يك روز جاي من و اون رو عوض كن. آمين يا رب العالمين!
خدا با لطف بي پايانش آرزوي مرد رو برآورده كرد.
صبح روز بعد مرد كه تبديل به زن شده بود از خواب بيدار شد براي شوهرش صبحانه درست كرد و براش آورد بچه ها رو بيدار كرد لباس مدرسه شون رو بهشون پوشوند صبحانه شون رو داد و نهارشون رو گذاشت تو كيف هاشون و اون ها رو به مدرسه رسوند. سر راه از بانك پول گرفت و براي خونه كلي خريد كرد. چيزهايي رو كه خريده بود هر كدوم رو سر جاي خودشون توي كابينت و يخچال جا داد . حدود ساعت يك عصر مشغول تميز كردن رختخواب و تخت خواب ها شد و بعد كف آشپزخونه رو شست و تميز كرد.وقت اون بود كه دنبال بچه ها بره و اونها رو از مدرسه بياره ،به بچه ها كلوچه و شير داد و اونها رو سر تكاليف و درس و مشقشون نشوند.همينطور كه مشغول اطو زدن لباس ها بود نگاهي هم به برنامه هاي تلويزيون مي انداخت . بعد از شستن ظرف ها و آماده كردن سالاد و سوپ غذا رو رو بار گذاشت و بچه ها رو به حموم برد.ساعت 9 بچه ها رو به اتاق خوابشون برد و خوابوند و خسته و كوفته خودشم به رختخواب رفت تا بخوابه، اما آقاي خونه تو تخت خواب منتظرش بود و انتظار داشت بدون شكوه و شكايت و غرولند تو رختخواب يه كارهايي هم براي آقاي خونه انجام بده!!
صبح روز بعد به محض بيدار شدن دست دعا به آسمون بلند كرد و گفت:
خداي مهربون من نفهميدم چي گفتم.من آدم بدي بودم كه به زنم حسادت كردم و گفتم اون تمام روز راحت تو خونه ميمونه و مث من كار نمي كنه، حالا ازت خواهش ميكنم منو به حالت اولم برگردون اي ارحم الراحمين!
خدا با لطف بي پايانش جواب داد:
پسرم، اگر تو از اشتباهاتت درس گرفتي من خوشحال مي شم كه تورو به وضع سابقت برگردونم اما يه نكته ي كوچولو اين وسط هست...بايد 9 ماه صبر كني آخه تو ديشب حامله شدي پسرم!
(با تشكر از :مهرك!)
از وبلاگ خاك
مردي بود كه وقتي مي ديد زنش هميشه توي خونه است و اون بايد بيرون كار كنه و سگدو بزنه آرزو مي كرد كاش جاي زنش بود.
يك روز مرد دست دعا به سوي آسمون دراز كرد و گفت : خدايا ي عزيز!
من هر روز بايد سر كار برم و 8 ساعت كار كنم در حالي كه زنم راحت توي خونه مي مونه ازت خواهش مي كنم براي يك روز جاي من و اون رو عوض كن. آمين يا رب العالمين!
خدا با لطف بي پايانش آرزوي مرد رو برآورده كرد.
صبح روز بعد مرد كه تبديل به زن شده بود از خواب بيدار شد براي شوهرش صبحانه درست كرد و براش آورد بچه ها رو بيدار كرد لباس مدرسه شون رو بهشون پوشوند صبحانه شون رو داد و نهارشون رو گذاشت تو كيف هاشون و اون ها رو به مدرسه رسوند. سر راه از بانك پول گرفت و براي خونه كلي خريد كرد. چيزهايي رو كه خريده بود هر كدوم رو سر جاي خودشون توي كابينت و يخچال جا داد . حدود ساعت يك عصر مشغول تميز كردن رختخواب و تخت خواب ها شد و بعد كف آشپزخونه رو شست و تميز كرد.وقت اون بود كه دنبال بچه ها بره و اونها رو از مدرسه بياره ،به بچه ها كلوچه و شير داد و اونها رو سر تكاليف و درس و مشقشون نشوند.همينطور كه مشغول اطو زدن لباس ها بود نگاهي هم به برنامه هاي تلويزيون مي انداخت . بعد از شستن ظرف ها و آماده كردن سالاد و سوپ غذا رو رو بار گذاشت و بچه ها رو به حموم برد.ساعت 9 بچه ها رو به اتاق خوابشون برد و خوابوند و خسته و كوفته خودشم به رختخواب رفت تا بخوابه، اما آقاي خونه تو تخت خواب منتظرش بود و انتظار داشت بدون شكوه و شكايت و غرولند تو رختخواب يه كارهايي هم براي آقاي خونه انجام بده!!
صبح روز بعد به محض بيدار شدن دست دعا به آسمون بلند كرد و گفت:
خداي مهربون من نفهميدم چي گفتم.من آدم بدي بودم كه به زنم حسادت كردم و گفتم اون تمام روز راحت تو خونه ميمونه و مث من كار نمي كنه، حالا ازت خواهش ميكنم منو به حالت اولم برگردون اي ارحم الراحمين!
خدا با لطف بي پايانش جواب داد:
پسرم، اگر تو از اشتباهاتت درس گرفتي من خوشحال مي شم كه تورو به وضع سابقت برگردونم اما يه نكته ي كوچولو اين وسط هست...بايد 9 ماه صبر كني آخه تو ديشب حامله شدي پسرم!
(با تشكر از :مهرك!)
از وبلاگ خاك
یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲
یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۲
چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲
سهشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۲
نوع دوستي
يكي از دوستان من در شركتي كار ميكند كه حدود 300 نفر پرسنل دارد. چندي پيش يكي از همكاران او به علت بيماري حاد كبدي در بيمارستان بستري ميشود. هزينه عمل جراحي و درمان وي براي رهايي از مرگ 35 ميليون تومان بر آورد ميشود كه بيمه تنها پرداخت 2 ميليون تومان را تقبل مينمايد. با توجه به عدم توانايي پرداخت اين مبلغ توسط خانواده بيمار، همكاران از مديريت شركت تقاضاي پرداخت وام مينمايند كه مورد قبول قرار نميگيرد. در نهايت با پيشنهاد يكي از همكاران و توافق پرسنل و مديريت، قرار بر اين ميشود كه اين مبلغ از طرف شركت پرداخت گردد و در عوض ماهانه مبلغ 5 هزار تومان از حقوق همه پرسنل تا مستهلك شدن كامل وام ( حدود 22 ماه) كسر گردد.
در اينكه نظام تامين اجتماعي ناكارآمد است و در اينكه چه كسي مسئول است و چه كسي نيست و ... بحثي ندارم. ولي فكر ميكنم يافتن راه حلي عملي و سريع براي مشكل فردي كه در بستر بيماري با مرگ چند قدم بيشتر فاصله ندارد، به علاوه همكاري يك مجموعه 300 نفري براي اين كار نيك، جاي تامل و تقدير دارد. ديدن رفتاري كمياب از اين دست در جامعه اي كه هر روز ، شاهد كم رنگ شدن حس نوع دوستي در آن هستيم كور سوي اميدي است براي بقاي خصايل والاي انساني در دل انسان ها.
يكي از دوستان من در شركتي كار ميكند كه حدود 300 نفر پرسنل دارد. چندي پيش يكي از همكاران او به علت بيماري حاد كبدي در بيمارستان بستري ميشود. هزينه عمل جراحي و درمان وي براي رهايي از مرگ 35 ميليون تومان بر آورد ميشود كه بيمه تنها پرداخت 2 ميليون تومان را تقبل مينمايد. با توجه به عدم توانايي پرداخت اين مبلغ توسط خانواده بيمار، همكاران از مديريت شركت تقاضاي پرداخت وام مينمايند كه مورد قبول قرار نميگيرد. در نهايت با پيشنهاد يكي از همكاران و توافق پرسنل و مديريت، قرار بر اين ميشود كه اين مبلغ از طرف شركت پرداخت گردد و در عوض ماهانه مبلغ 5 هزار تومان از حقوق همه پرسنل تا مستهلك شدن كامل وام ( حدود 22 ماه) كسر گردد.
در اينكه نظام تامين اجتماعي ناكارآمد است و در اينكه چه كسي مسئول است و چه كسي نيست و ... بحثي ندارم. ولي فكر ميكنم يافتن راه حلي عملي و سريع براي مشكل فردي كه در بستر بيماري با مرگ چند قدم بيشتر فاصله ندارد، به علاوه همكاري يك مجموعه 300 نفري براي اين كار نيك، جاي تامل و تقدير دارد. ديدن رفتاري كمياب از اين دست در جامعه اي كه هر روز ، شاهد كم رنگ شدن حس نوع دوستي در آن هستيم كور سوي اميدي است براي بقاي خصايل والاي انساني در دل انسان ها.
یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲
شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۲
روياى آمريكايى
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد
كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزيكى پرسيد : چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟
مكزيكى: مدت خيلى كمى!
آمريكايى: پس چرا
بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟
مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانواده ام كافيه!
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟
مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم! با بچه هام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم بعد ميرم تو دهكده مىچرخم! يك ليوان
شراب ميخورم و با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن وخوشگذرونى! خلاصه خوشم با اين زندگي!
آمريكايى: من تو هاروارد درس
خوندم و ميتونم كمكت كنم!
تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى .اونوقت ميتونى با پولش
يك قايق بزرگتر بخرى.
و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى
اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى
مكزيكى: خب! بعدش چى؟
آمريكايى: بجاى اينكه ماهى هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشترىها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى...اين دهكده كوچيك رو هم ول ميكني و ميري مكزيكوسيتي بعدش كارخونه راه ميندازي و با تو ليداتش پول بيشتري جمع ميكني و ميري لوس آنجلس و از اونجا هم نيويورك اونجاست كه ميتوني دست به كار هاي بزرگتري بزني...
مكزيكي: اين كارها چند سال طول ميكشه؟
آمريكايى: پانزده تا بيست سال
مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟
امريكايي : بهترين قسمت همينه!موقع مناسب كه گير اومد سهام
شركتت رو به قيمت خيلي بالا ميفروشي اينكار ميليونها دلار عايدي داره
مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
امريكايي : بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى
ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى! با زنت خوش باشى! برى دهكده و يك ليوان
!!! شراب بنوشى! و ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد
كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزيكى پرسيد : چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟
مكزيكى: مدت خيلى كمى!
آمريكايى: پس چرا
بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟
مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانواده ام كافيه!
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟
مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم! با بچه هام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم بعد ميرم تو دهكده مىچرخم! يك ليوان
شراب ميخورم و با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن وخوشگذرونى! خلاصه خوشم با اين زندگي!
آمريكايى: من تو هاروارد درس
خوندم و ميتونم كمكت كنم!
تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى .اونوقت ميتونى با پولش
يك قايق بزرگتر بخرى.
و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى
اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى
مكزيكى: خب! بعدش چى؟
آمريكايى: بجاى اينكه ماهى هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشترىها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى...اين دهكده كوچيك رو هم ول ميكني و ميري مكزيكوسيتي بعدش كارخونه راه ميندازي و با تو ليداتش پول بيشتري جمع ميكني و ميري لوس آنجلس و از اونجا هم نيويورك اونجاست كه ميتوني دست به كار هاي بزرگتري بزني...
مكزيكي: اين كارها چند سال طول ميكشه؟
آمريكايى: پانزده تا بيست سال
مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟
امريكايي : بهترين قسمت همينه!موقع مناسب كه گير اومد سهام
شركتت رو به قيمت خيلي بالا ميفروشي اينكار ميليونها دلار عايدي داره
مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
امريكايي : بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى
ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى! با زنت خوش باشى! برى دهكده و يك ليوان
!!! شراب بنوشى! و ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى
چهارشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۲
شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۲
پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲
توضيح و تشكر
از تاريخ 12 ژوئن به علت تغييرات در Blogger تعداد نظرات در نظرخواهي اين وبلاگ ديده نميشد و من هم به گمان اينكه كسي در نظري در مورد يادداشت ها نداده است سراغ خواندن آنها نميرفتم ( از شما چه پنهان كم كم داشتم از خودم نااميد ميشدم ) . تا امروز كه دوست عزيز، سهراب لطف كرد و با فرستادن ايميل مرا راهنمايي كرد تا ايراد را بر طرف كنم .
با توجه به اين امر، در اينجا از دوستاني كه در اين مدت لطف كرده و در مورد يادداشت ها اظهار نظر كرده اند تشكر ميكنم.
از تاريخ 12 ژوئن به علت تغييرات در Blogger تعداد نظرات در نظرخواهي اين وبلاگ ديده نميشد و من هم به گمان اينكه كسي در نظري در مورد يادداشت ها نداده است سراغ خواندن آنها نميرفتم ( از شما چه پنهان كم كم داشتم از خودم نااميد ميشدم ) . تا امروز كه دوست عزيز، سهراب لطف كرد و با فرستادن ايميل مرا راهنمايي كرد تا ايراد را بر طرف كنم .
با توجه به اين امر، در اينجا از دوستاني كه در اين مدت لطف كرده و در مورد يادداشت ها اظهار نظر كرده اند تشكر ميكنم.
دوشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۲
چه سكوت عجيبي...!!!
هيچ صدايي نيست.انگار همه رفته اند.
...................................................................................................
...................................................................................................
...................................................................................................
آهاي .......كجايييييييييييييييد ؟
هيچ صدايي نيست.انگار همه رفته اند.
...................................................................................................
...................................................................................................
...................................................................................................
آهاي .......كجايييييييييييييييد ؟
چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲
دموكراسي از واقعيت تا رويا
جامعه ما در ظاهر اندكي ( فقط اندكي) از مظاهر تمدن و شهر نشيني برخوردار شده ولي در باطن هنوز در گير زد و بند هاي زندگي قبيله اي – اقتصاد سنتي مبتني بر بازار- تعصب ديني و قومي است. در اينجا هيچ طرح بزرگ اقتصادي عمراني يا صنعتي به صورت كامل به انجام نميرسد و هيچ قانوني تمام و كمال رعايت نميشود.قانون را با زر و زور ميتوان خريد و اين به عنوان يك اصل نا نوشته مورد پذيرش بيشتر مردم قرار گرفته است. طبقه متوسط جامعه كه در تغييرات اجتماعي فرهنگي ميتواند نقش بسيار موثري را بازي كند هر روز بيشتر به طبقه فقير نزديك ميشود و از بخش مرفه جامعه فاصله ميگيرد. به ديگر بيان به تدريج شاهد حذف اين گروه از و تبديل جامعه به دو بخش اكثريت فقير و اقليت غني هستيم. اين شرايط هنوز ده ها سال با آنچه پيش نياز هاي اوليه يك دموكراسي پايدار است فاصله دارد و برآيند اوضاع موجود هر چه بيشتر اين فاصله را افزايش ميدهد. نهال دموكراسي ظريف و شكننده است و نمي تواند بر بستر آشوب و خونريزي و جنگ پاي گيرد و بار ور شود. دموكراسي هديه و سوغات هم نيست كه بتوان از كسي گرفت يا به كسي داد. براي اين جامعه با وضع فعلي نسخه دموكراسي پيچيدن بسيار آرمان گرايانه و دور از واقعيت است . اگر خيلي خوشبينانه به آينده نگاه كنيم- ميتوان انتظار داشت شرايط به گونه اي تغيير كند كه:
1) مردم از آزادي هاي اجتماعي بهره مند شوند.
2) با توجه به بهبود روابط با امريكا و ساير كشور ها و باز شدن دست سرمايه گذاران خارجي امكانات بالقوه اقتصادي ( غير نفتي ) ايران مثل توريسم ، تجارت، صنعت و كشاورزي، حق ترانزيت با توجه به موقعيت جغرافيايي، از اين انزواي مرگ آور خارج شده و بالفعل شود و در نتيجه فرصتهاي شغلي براي اين ميليونها نيروي جوان بيكار ايجاد گردد و در آمد و به دنبال آن قدرت خريد مردم افزايش يابد.
دو عامل فوق ( كه در اواسط دهه 50 شمسي نيز تقريبا موجود بودند ) باعث ايجاد آسايش نسبي و ايجاد امكان بيشتر براي تحصيل و مطالعه براي نسل جديد تر ميگردد .بهبود شرايط اقتصادي باعث شكل گرفتن مجدد طبقه متوسط در جامعه به عنوان اكثريت تاثير گذار در جامعه ميشود. تداوم فرضي دو عامل فوق در طول زمان تازه ميتواند بستري آماده سازد براي رشد دموكراسي . در غير اين صورت خود مردم از پايين ترين طبقات تا بالاترين آنها تبديل ميشوند به دشمن شماره يك دموكراسي و آزادي و يا آنرا وسيله اي ميسازند براي رسيدن به منافع شخصي . در وضعيت فعلي اقتصادي در آمد و زندگي بسياري از مردم (مستقيم يا غير مستقيم ) بر پايه رفتار هاي كاملا غير دموكراتيك مثل باند بازي سوء استفاده از موقعيت شغلي ، دور زدن قانون و ...است و بديهي است كه با هر عاملي كه باعث مسدود شدن منابع در آمدشان شود مقابله نمايند.
جامعه ما در ظاهر اندكي ( فقط اندكي) از مظاهر تمدن و شهر نشيني برخوردار شده ولي در باطن هنوز در گير زد و بند هاي زندگي قبيله اي – اقتصاد سنتي مبتني بر بازار- تعصب ديني و قومي است. در اينجا هيچ طرح بزرگ اقتصادي عمراني يا صنعتي به صورت كامل به انجام نميرسد و هيچ قانوني تمام و كمال رعايت نميشود.قانون را با زر و زور ميتوان خريد و اين به عنوان يك اصل نا نوشته مورد پذيرش بيشتر مردم قرار گرفته است. طبقه متوسط جامعه كه در تغييرات اجتماعي فرهنگي ميتواند نقش بسيار موثري را بازي كند هر روز بيشتر به طبقه فقير نزديك ميشود و از بخش مرفه جامعه فاصله ميگيرد. به ديگر بيان به تدريج شاهد حذف اين گروه از و تبديل جامعه به دو بخش اكثريت فقير و اقليت غني هستيم. اين شرايط هنوز ده ها سال با آنچه پيش نياز هاي اوليه يك دموكراسي پايدار است فاصله دارد و برآيند اوضاع موجود هر چه بيشتر اين فاصله را افزايش ميدهد. نهال دموكراسي ظريف و شكننده است و نمي تواند بر بستر آشوب و خونريزي و جنگ پاي گيرد و بار ور شود. دموكراسي هديه و سوغات هم نيست كه بتوان از كسي گرفت يا به كسي داد. براي اين جامعه با وضع فعلي نسخه دموكراسي پيچيدن بسيار آرمان گرايانه و دور از واقعيت است . اگر خيلي خوشبينانه به آينده نگاه كنيم- ميتوان انتظار داشت شرايط به گونه اي تغيير كند كه:
1) مردم از آزادي هاي اجتماعي بهره مند شوند.
2) با توجه به بهبود روابط با امريكا و ساير كشور ها و باز شدن دست سرمايه گذاران خارجي امكانات بالقوه اقتصادي ( غير نفتي ) ايران مثل توريسم ، تجارت، صنعت و كشاورزي، حق ترانزيت با توجه به موقعيت جغرافيايي، از اين انزواي مرگ آور خارج شده و بالفعل شود و در نتيجه فرصتهاي شغلي براي اين ميليونها نيروي جوان بيكار ايجاد گردد و در آمد و به دنبال آن قدرت خريد مردم افزايش يابد.
دو عامل فوق ( كه در اواسط دهه 50 شمسي نيز تقريبا موجود بودند ) باعث ايجاد آسايش نسبي و ايجاد امكان بيشتر براي تحصيل و مطالعه براي نسل جديد تر ميگردد .بهبود شرايط اقتصادي باعث شكل گرفتن مجدد طبقه متوسط در جامعه به عنوان اكثريت تاثير گذار در جامعه ميشود. تداوم فرضي دو عامل فوق در طول زمان تازه ميتواند بستري آماده سازد براي رشد دموكراسي . در غير اين صورت خود مردم از پايين ترين طبقات تا بالاترين آنها تبديل ميشوند به دشمن شماره يك دموكراسي و آزادي و يا آنرا وسيله اي ميسازند براي رسيدن به منافع شخصي . در وضعيت فعلي اقتصادي در آمد و زندگي بسياري از مردم (مستقيم يا غير مستقيم ) بر پايه رفتار هاي كاملا غير دموكراتيك مثل باند بازي سوء استفاده از موقعيت شغلي ، دور زدن قانون و ...است و بديهي است كه با هر عاملي كه باعث مسدود شدن منابع در آمدشان شود مقابله نمايند.
سهشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۲
آينه چون نقش تو بنمود راست...
همه آينه ها مصداق مصرع بالا نيستند بعضي آينه ها نقش ها را واژگونه مي نمايانند. چاق ها را لاغر كوتاه هارا بلند و زشت ها را زيبا نمايش ميدهند. آدم هاي چاق و كوتاه و زشت به اين آينه ها علاقه عجيبي دارند.
دور و برشان پر است از آينه هاي دروغگو . آينه هاي ناراست . اين آدم تحمل تماشاي خود در آينه هاي راست را ندارند به سرعت واكنش نشان ميدهند رگ گردنشان برجسته ميشود ، دست به سنگ ميشوند ، در اولين فرصت آينه را ميشكنند و دوباره سراغ همان آينه هاي ناراست را ميگيرند.
همه آينه ها مصداق مصرع بالا نيستند بعضي آينه ها نقش ها را واژگونه مي نمايانند. چاق ها را لاغر كوتاه هارا بلند و زشت ها را زيبا نمايش ميدهند. آدم هاي چاق و كوتاه و زشت به اين آينه ها علاقه عجيبي دارند.
دور و برشان پر است از آينه هاي دروغگو . آينه هاي ناراست . اين آدم تحمل تماشاي خود در آينه هاي راست را ندارند به سرعت واكنش نشان ميدهند رگ گردنشان برجسته ميشود ، دست به سنگ ميشوند ، در اولين فرصت آينه را ميشكنند و دوباره سراغ همان آينه هاي ناراست را ميگيرند.
دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۲
یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۲
پنجشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۲
یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۲
شراب
اهل فن حكمت به هم زدن گيلاس های شراب را توسط هم پياله گان اينگونه شرح داده اند كه:
چشم به ديدار رنگ ، بينی به عطر ، زبان به طعم گس می و سرانگشتان به لمس انحناي لطيف ظرف آن به وجد می آيد و در اين ميان صدای به هم خوردن ليوان های بلورين گوش را نيز نوازش می دهد تا تمام حواس پنج گانه در اين طرب شريك شوند.
اهل فن حكمت به هم زدن گيلاس های شراب را توسط هم پياله گان اينگونه شرح داده اند كه:
چشم به ديدار رنگ ، بينی به عطر ، زبان به طعم گس می و سرانگشتان به لمس انحناي لطيف ظرف آن به وجد می آيد و در اين ميان صدای به هم خوردن ليوان های بلورين گوش را نيز نوازش می دهد تا تمام حواس پنج گانه در اين طرب شريك شوند.
سهشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۲
چراغ خطر سمت چپ
_____________________
سال هاي آخر جنگ بود . يك اتومبيل پژو 504 داشتم كه مدت ها بود چراغ خطر سمت چپ آن در اثر تصادف شكسته بود. در آن سال ها كه لوازم يدكي اجزاي اصلي اتو مبيل حكم كيميا بود و گران ، يافتن لوازم تزييني و اقلامي مثل چراغ خطر ديگر تقريبا محال بود.
. با توجه به حساسيتي كه من نسبت به يافتن اين قطعه داشتم، داستان اين چراغ خطر پژوي من براي دوستان و جمع فاميل نقل مجلس شده بود .
روزي يكي از همكاران سراغم آمد و گفت آنچه دنبالش هستي يافتم.
نا باورانه پرسيدم: كجا؟
-با هم ميريم نشونت ميدم فقط 2تا شرط داره!
-چه شرطي؟
-اول اينكه بعد از خريد، براي ناهار ديزي مهمون تو، دوم اينكه اونجا كه رفتيم لام تا كام جلوي فروشنده حرف نميزني!
-قبول
قرار و مدار ها را گذاشتيم و از شركت مرخصي گرفتيم و به سوي خيابان چراغ برق روان شديم.
در گرماي تابستان بعد از مدت زيادي پياده روي و عرق ريختن در ازدحام و شلوغي به زير پله كثيف و دود زده اي رسيديم كه از فرط تاريكي آدم را ياد زندان اسكندر مي انداخت. دوستم گفت همين جاست. با تعجب و ناباورانه پرسيدم اينجا؟ با ژستي مخصوص گفت بله و اضافه كرد فقط قولت يادت نرود.
در ورودي زير پله پيرمردي عبوس و چروكيده از قماش همان آدم هاي داستان حاجي آقاي صادق هدايت روي يك چهارپايه چوبي كهنه نشسته بود و تسبيح مي انداخت. نگاهش انگار روي يك نقطه از كف دكانش قفل شده بود. لب هايش ميجنبيد نميدانم ذكر ميگفت يا مانند بسياري از همسن هاي بيدندانش لثه هايش را روي هم ميساييد.خلاصه دوستم پيش رفت و سلام كرد.
پيرمرد با بي تفاوتي جواب داد
-حاج آقا مارو عباس آقا فرستاده دنبال لوازم
- لوازم چي؟
- پژو
- چي ميخواي موتور سوزوندي؟
-نه حاج آقا خدانكنه...چراغ خطر ميخواستم.
- چراغ خطر ...هومممم چپ ميخواي يا راست؟
- راست
خواستم به دوستم ياد آوري كنم كه من چراغ سمت چپ ميخواهم كه به اشاره او به ياد قول و قرار افتادم و سكوت كردم.
حاج اقا كه ناگهان انگار متوجه اصل قضيه شده بود چشمانش برقي زد و سينه صاف كرد بلند گفت 1500 تومن. با توجه به قيمت هاي آنروزنرخ بسيار زيادي بود.
دوستم با لحن خاصي گفت:
-حاج آقا خيلي گرونه
-قيمتشه. تو كل تهرون بگردي يه دونه اشم پيدا نميكني.
-خوب حاج آقا ما چون ميدونستيم شما دارين اومديم خدمتتون حالا يه كم با ما راه بياين.
-جا نداره . اگه چراغ خطر چپ ميخواستين ميشد يه كاري كرد.
-چطور؟
حاج آقا شروع كرد به توضيح دادن و دلايل كارشناسانه! آوردن براي اينكه بيشتر تصادفات از سمت راست اتفاق مي افتد و در نتيجه بيشتر مشتري ها به دنبال چراغ سمت راست هستند و نمونه اش خود شما و ...و من هم در دل به استدلال هاي عجيب و غريب فروشنده ميخنديدم.
در همين حال پيرمرد از ميان كارتن ها و كيسه نايلون هاي پاره پوره يك جفت چراغ خطر نو و براق پيدا كرد و روي پيشخوان گذاشت .
دوستم در حاليكه چراغ سمت چپ را به دست گرفته بود و ظاهرا معاينه اش ميكرد متفكرانه از فروشنده پرسيد:
-حاج آقا حالاچراغ چپ و راست قيمتش چقدر فرق ميكنه:
-توفيرش زياده .
-مثلا چقدر؟
-هوممممم سمت چپ اگه ميخواستين 700 تومنم ميدادم ولي سمت راست 1500 كمتر نميشه.
-جدي ميگين حاج آقا ؟
دوستم منتظر پاسخ نشد و بي درنگ 700 تومن اسكناس شمرد و روي ميز گذاشت چراغ سمت چپ را به دست من داد و گفت:
-باشه حاج اقا همين چراغ سمت چپ رو ميبرم.
فروشنده كه شوكه شده بود با حيرتي آميخته به عصبانيت گفت:
اينكه به دردت نميخوره مگه نگفتي سمت راست ميخواي؟
- حاج آقا يه كاريش ميكنم، آخه توفيرش 800 تومنه.
حاج آقا كه ديگر نميتوانست حرفي بزند زير لب شرع كرد به غر زدن و داشت دنبال بهانه اي ميگشت تا قيمت را بالا ببرد كه من و دوستم به سرعت و در حاليكه به شدت ميخنديدم از مغازه بيرون آمديم .
___________________________
از خاطرات يك دوست
_____________________
سال هاي آخر جنگ بود . يك اتومبيل پژو 504 داشتم كه مدت ها بود چراغ خطر سمت چپ آن در اثر تصادف شكسته بود. در آن سال ها كه لوازم يدكي اجزاي اصلي اتو مبيل حكم كيميا بود و گران ، يافتن لوازم تزييني و اقلامي مثل چراغ خطر ديگر تقريبا محال بود.
. با توجه به حساسيتي كه من نسبت به يافتن اين قطعه داشتم، داستان اين چراغ خطر پژوي من براي دوستان و جمع فاميل نقل مجلس شده بود .
روزي يكي از همكاران سراغم آمد و گفت آنچه دنبالش هستي يافتم.
نا باورانه پرسيدم: كجا؟
-با هم ميريم نشونت ميدم فقط 2تا شرط داره!
-چه شرطي؟
-اول اينكه بعد از خريد، براي ناهار ديزي مهمون تو، دوم اينكه اونجا كه رفتيم لام تا كام جلوي فروشنده حرف نميزني!
-قبول
قرار و مدار ها را گذاشتيم و از شركت مرخصي گرفتيم و به سوي خيابان چراغ برق روان شديم.
در گرماي تابستان بعد از مدت زيادي پياده روي و عرق ريختن در ازدحام و شلوغي به زير پله كثيف و دود زده اي رسيديم كه از فرط تاريكي آدم را ياد زندان اسكندر مي انداخت. دوستم گفت همين جاست. با تعجب و ناباورانه پرسيدم اينجا؟ با ژستي مخصوص گفت بله و اضافه كرد فقط قولت يادت نرود.
در ورودي زير پله پيرمردي عبوس و چروكيده از قماش همان آدم هاي داستان حاجي آقاي صادق هدايت روي يك چهارپايه چوبي كهنه نشسته بود و تسبيح مي انداخت. نگاهش انگار روي يك نقطه از كف دكانش قفل شده بود. لب هايش ميجنبيد نميدانم ذكر ميگفت يا مانند بسياري از همسن هاي بيدندانش لثه هايش را روي هم ميساييد.خلاصه دوستم پيش رفت و سلام كرد.
پيرمرد با بي تفاوتي جواب داد
-حاج آقا مارو عباس آقا فرستاده دنبال لوازم
- لوازم چي؟
- پژو
- چي ميخواي موتور سوزوندي؟
-نه حاج آقا خدانكنه...چراغ خطر ميخواستم.
- چراغ خطر ...هومممم چپ ميخواي يا راست؟
- راست
خواستم به دوستم ياد آوري كنم كه من چراغ سمت چپ ميخواهم كه به اشاره او به ياد قول و قرار افتادم و سكوت كردم.
حاج اقا كه ناگهان انگار متوجه اصل قضيه شده بود چشمانش برقي زد و سينه صاف كرد بلند گفت 1500 تومن. با توجه به قيمت هاي آنروزنرخ بسيار زيادي بود.
دوستم با لحن خاصي گفت:
-حاج آقا خيلي گرونه
-قيمتشه. تو كل تهرون بگردي يه دونه اشم پيدا نميكني.
-خوب حاج آقا ما چون ميدونستيم شما دارين اومديم خدمتتون حالا يه كم با ما راه بياين.
-جا نداره . اگه چراغ خطر چپ ميخواستين ميشد يه كاري كرد.
-چطور؟
حاج آقا شروع كرد به توضيح دادن و دلايل كارشناسانه! آوردن براي اينكه بيشتر تصادفات از سمت راست اتفاق مي افتد و در نتيجه بيشتر مشتري ها به دنبال چراغ سمت راست هستند و نمونه اش خود شما و ...و من هم در دل به استدلال هاي عجيب و غريب فروشنده ميخنديدم.
در همين حال پيرمرد از ميان كارتن ها و كيسه نايلون هاي پاره پوره يك جفت چراغ خطر نو و براق پيدا كرد و روي پيشخوان گذاشت .
دوستم در حاليكه چراغ سمت چپ را به دست گرفته بود و ظاهرا معاينه اش ميكرد متفكرانه از فروشنده پرسيد:
-حاج آقا حالاچراغ چپ و راست قيمتش چقدر فرق ميكنه:
-توفيرش زياده .
-مثلا چقدر؟
-هوممممم سمت چپ اگه ميخواستين 700 تومنم ميدادم ولي سمت راست 1500 كمتر نميشه.
-جدي ميگين حاج آقا ؟
دوستم منتظر پاسخ نشد و بي درنگ 700 تومن اسكناس شمرد و روي ميز گذاشت چراغ سمت چپ را به دست من داد و گفت:
-باشه حاج اقا همين چراغ سمت چپ رو ميبرم.
فروشنده كه شوكه شده بود با حيرتي آميخته به عصبانيت گفت:
اينكه به دردت نميخوره مگه نگفتي سمت راست ميخواي؟
- حاج آقا يه كاريش ميكنم، آخه توفيرش 800 تومنه.
حاج آقا كه ديگر نميتوانست حرفي بزند زير لب شرع كرد به غر زدن و داشت دنبال بهانه اي ميگشت تا قيمت را بالا ببرد كه من و دوستم به سرعت و در حاليكه به شدت ميخنديدم از مغازه بيرون آمديم .
___________________________
از خاطرات يك دوست
دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۲
از مريم نبوي نژاد در تورونتو
ديشب ميدان دانداس در قلب داون تاون تورنتو رسما افتتاح شد.درواقع ميدانگاهي براي گردهمايي ها. هوا مهربان بود.خيابان را برروي خودروها بسته بودندو مردم در دالان خيابان يانگ دررفت آمد بودند.هرکسي هر هنري بلد بود آورده بود به خيابان .شعبده بازي که با دوز وکلک توانست سه بار پياپي فندک هاي ملت را بلند کند و ساده لوحي اشان را به رخشان بکشد.دلقک هاي چوب سوار . برف شادي برسرملت.آتش بازي .بانويي بر فراز آسمان در حال رقص و گروه هاي موسيقي سامبا.رپ . هاردراک و...
تورنتويي ها هرکلکي بلد بودند سوارکرده بودند که از ميدانگاهي کوچکشان محفلي براي شادي بسازند.خلايق رنگ ووارنگ ازهرنژادي آمده بودند و هر کس يک دايره زنگي دستش آمده بود يک سازو نوايي از خودش در مي آورد. مرد جواني با شمايلي همچون مانکن هاي رالف لورن براي بچه ها با بادکنک کلاه و شمشير و سپر و قلب و موش و سگ و گربه مي ساخت و خودم شاهد بودم که با همان سکه هاي ناقابل چه کاسبي شيريني کرد.گروهي از کفار درصف آبجو که راهي به درون کافهبار «هاردراک »پيدا کنند و نجسي بنوشند. مهماني خياباني ساعت يازده شب تمام شد.نه کسي به کسي اساعه ادب کرد.نه کسي پرو پاي کسي راديد زد.همه جور آدمي بود. فقير و غني و جوان و پير و بچه .
هيچ چيز خاصي نبود.جز اينکه اين مردم آزادانه و به شکرانه خلاصي از سارس و هزار تا دردسر ديگر در يک شادي گروهي شرکت کرده بودند.تازه آنجورها هم که بايد حرارت به خرج نميدانند. اگر ايران بود حسابي هنرمندها را با سوت و کف تشويق ميکردند.اماخوب تورنتويي ها يک خورده سردند .نه که از باکلاسياشان باشد .راستش واقعا رفتارهاي فرهنگي خيلي عميقي ندارند.خيلي ساده تراز اين حرفها هستند.آنهاصاف و ساده از تماشاي آتش بازي و اجراي موسيقي شاد بودند.
حالا کم کم دارم مي فهمم چرا مهاجران جوان همسن و سال خودم وقتي به اينجا ميآیند روحيات سياسي و انتقادي مييابند.بايد اعتراف کنم بعضي وقتها شوکه ميشوم وقتي اين حقيقت برم هجوم ميآورد که چه چيزهاي ساده و پيش پا افتاده و گاه مسخرهاي از ما دريغ شد.
________
و باقي اش از خودم
مجموع آن چيزهاي ساده و پيش پا افتاده اي كه از ما دريغ شد و حتي خيلي ها به دنبالش جلاي وطن كردند يك چيز بسيار مهم در زندگي است كه آنرا آزادي اجتماعي مينامند. همان آزادي پوشيدن و نوشيدن و ابراز عشق و...
ديشب ميدان دانداس در قلب داون تاون تورنتو رسما افتتاح شد.درواقع ميدانگاهي براي گردهمايي ها. هوا مهربان بود.خيابان را برروي خودروها بسته بودندو مردم در دالان خيابان يانگ دررفت آمد بودند.هرکسي هر هنري بلد بود آورده بود به خيابان .شعبده بازي که با دوز وکلک توانست سه بار پياپي فندک هاي ملت را بلند کند و ساده لوحي اشان را به رخشان بکشد.دلقک هاي چوب سوار . برف شادي برسرملت.آتش بازي .بانويي بر فراز آسمان در حال رقص و گروه هاي موسيقي سامبا.رپ . هاردراک و...
تورنتويي ها هرکلکي بلد بودند سوارکرده بودند که از ميدانگاهي کوچکشان محفلي براي شادي بسازند.خلايق رنگ ووارنگ ازهرنژادي آمده بودند و هر کس يک دايره زنگي دستش آمده بود يک سازو نوايي از خودش در مي آورد. مرد جواني با شمايلي همچون مانکن هاي رالف لورن براي بچه ها با بادکنک کلاه و شمشير و سپر و قلب و موش و سگ و گربه مي ساخت و خودم شاهد بودم که با همان سکه هاي ناقابل چه کاسبي شيريني کرد.گروهي از کفار درصف آبجو که راهي به درون کافهبار «هاردراک »پيدا کنند و نجسي بنوشند. مهماني خياباني ساعت يازده شب تمام شد.نه کسي به کسي اساعه ادب کرد.نه کسي پرو پاي کسي راديد زد.همه جور آدمي بود. فقير و غني و جوان و پير و بچه .
هيچ چيز خاصي نبود.جز اينکه اين مردم آزادانه و به شکرانه خلاصي از سارس و هزار تا دردسر ديگر در يک شادي گروهي شرکت کرده بودند.تازه آنجورها هم که بايد حرارت به خرج نميدانند. اگر ايران بود حسابي هنرمندها را با سوت و کف تشويق ميکردند.اماخوب تورنتويي ها يک خورده سردند .نه که از باکلاسياشان باشد .راستش واقعا رفتارهاي فرهنگي خيلي عميقي ندارند.خيلي ساده تراز اين حرفها هستند.آنهاصاف و ساده از تماشاي آتش بازي و اجراي موسيقي شاد بودند.
حالا کم کم دارم مي فهمم چرا مهاجران جوان همسن و سال خودم وقتي به اينجا ميآیند روحيات سياسي و انتقادي مييابند.بايد اعتراف کنم بعضي وقتها شوکه ميشوم وقتي اين حقيقت برم هجوم ميآورد که چه چيزهاي ساده و پيش پا افتاده و گاه مسخرهاي از ما دريغ شد.
________
و باقي اش از خودم
مجموع آن چيزهاي ساده و پيش پا افتاده اي كه از ما دريغ شد و حتي خيلي ها به دنبالش جلاي وطن كردند يك چيز بسيار مهم در زندگي است كه آنرا آزادي اجتماعي مينامند. همان آزادي پوشيدن و نوشيدن و ابراز عشق و...
شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۲
اين روز ها زندگي به طرز عجيبي جدي و عبوس است. همه صحبت ها پيرامون اينده مبهم و اتفاقاتي است كه مستقيم و غير مستقيم باقي مانده زندگي ما تحت تاثير قرار خواهد داد. نميدانم شايد براي همين است كه اين روزها ذهنم قفل شده. در بين وبلاگ ها هم كه ميچرخم – به ويژه آنهايي كه از داخل ايران انتشار مي يابند- نوعي رخوت و كندي توام با بلاتكليفي در ميان سطر هايشان ميبينم.سايت هاي خبري را كه سر ميزنم از خبرهاي دلگرم كننده رد پايي نمي يابم.
با خود ميگويم نبايد احساسات به خرج داد. جنگ انقلاب و خونريزي انگار بخش جدايي ناپذير زندگي انسانهاست. منابع و امكاناتي كه آدمي بدان محتاج است محدوديت دارد و در عوض مرز خواسته هايش تا بينهايت كشيده شده است. از زماني كه گله هاي بيابانگرد براي چراي دام هايشان به دنبال مراتع سرسبز به قلمرو همسايگان متمدنشان تجاوز ميكردند تا امروز كه امريكاي متمدن در پي تكميل حلقه اقتصادي عظيم خود بر سر منافع موجود در خاورميانه ( منابع عظيم نفت و بازار مصرف) خود را در مقابل اروپا ميبيند انسان و جنگ در كنار يكديگر بوده اند. علي رغم اينكه خيلي ها جنگ را احمقانه ميدانند فكر ميكنم جنگ نتيجه منطقي در تضاد قرار گرفتن منافع آدم هاست. درست مثل دو حيوان نر كه هردو ميخواهند ماده اي را از آنِ خود كنند. آنقدر با هم ميجنگند تا يكي بر ديگري پيروز شود. ظاهرا از سوي طبيعت سازش ،مسالمت يا مشاركت پذيرفته نيست. يكي از آنها محكوم است به شكست . و سر آخر طبيعت جايزه را كه همان حيوان ماده است-( لطفا فمينيست ها خرده نگيرند كه مثالت مردسالارانه است!!) به طرف قوي تر ميبخشد تا نسل قوي تر دوام يابد. در دنياي انسانها با پيشرفت دانش و تمدن اصل قضيه تغيير چنداني نكرده ولي معيار توانايي ديگر زور بازو يا جنگاوري نيست. قدرت در دانايي است در علم است. و امكانات و منابع دنيا خواه نا خواه در دست كساني است كه اين قدرت را در دست دارند. نفت و منابع طبيعي و نيروي كار ارزان و موقعيت استراتژيك و ... وقتي در كف كساني باشد داناييشان تناسبي با مايملكشان نداشته باشد دير يا زود آن هايي را كه دانايي بيشتري دارند، به سوي خود جلب خواهد كرد و تنها عامل اصلي بازدارنده ميتواند رقابت قدرتهاي بزرگ باشد. نمونه بسيار روشن آن رقابت روس و انگليس در دهه نخست قرن بيستم در ايران بود. و امروز با توجه به فاصله بسيار زياد بين امريكا و ساير قدرت هاي بزرگ اين عامل بازدارنده بسيار كمرنگ است. انساني نيست ولي واقعيت دارد. بايد پذيرفت كه ضعيف محكوم به فنا است و اين قوي است كه ميماند.
با خود ميگويم نبايد احساسات به خرج داد. جنگ انقلاب و خونريزي انگار بخش جدايي ناپذير زندگي انسانهاست. منابع و امكاناتي كه آدمي بدان محتاج است محدوديت دارد و در عوض مرز خواسته هايش تا بينهايت كشيده شده است. از زماني كه گله هاي بيابانگرد براي چراي دام هايشان به دنبال مراتع سرسبز به قلمرو همسايگان متمدنشان تجاوز ميكردند تا امروز كه امريكاي متمدن در پي تكميل حلقه اقتصادي عظيم خود بر سر منافع موجود در خاورميانه ( منابع عظيم نفت و بازار مصرف) خود را در مقابل اروپا ميبيند انسان و جنگ در كنار يكديگر بوده اند. علي رغم اينكه خيلي ها جنگ را احمقانه ميدانند فكر ميكنم جنگ نتيجه منطقي در تضاد قرار گرفتن منافع آدم هاست. درست مثل دو حيوان نر كه هردو ميخواهند ماده اي را از آنِ خود كنند. آنقدر با هم ميجنگند تا يكي بر ديگري پيروز شود. ظاهرا از سوي طبيعت سازش ،مسالمت يا مشاركت پذيرفته نيست. يكي از آنها محكوم است به شكست . و سر آخر طبيعت جايزه را كه همان حيوان ماده است-( لطفا فمينيست ها خرده نگيرند كه مثالت مردسالارانه است!!) به طرف قوي تر ميبخشد تا نسل قوي تر دوام يابد. در دنياي انسانها با پيشرفت دانش و تمدن اصل قضيه تغيير چنداني نكرده ولي معيار توانايي ديگر زور بازو يا جنگاوري نيست. قدرت در دانايي است در علم است. و امكانات و منابع دنيا خواه نا خواه در دست كساني است كه اين قدرت را در دست دارند. نفت و منابع طبيعي و نيروي كار ارزان و موقعيت استراتژيك و ... وقتي در كف كساني باشد داناييشان تناسبي با مايملكشان نداشته باشد دير يا زود آن هايي را كه دانايي بيشتري دارند، به سوي خود جلب خواهد كرد و تنها عامل اصلي بازدارنده ميتواند رقابت قدرتهاي بزرگ باشد. نمونه بسيار روشن آن رقابت روس و انگليس در دهه نخست قرن بيستم در ايران بود. و امروز با توجه به فاصله بسيار زياد بين امريكا و ساير قدرت هاي بزرگ اين عامل بازدارنده بسيار كمرنگ است. انساني نيست ولي واقعيت دارد. بايد پذيرفت كه ضعيف محكوم به فنا است و اين قوي است كه ميماند.
چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲
ديروز چهره تهران را ، باران شست.
_____________________
نميدانم چه حكمتي است هر وقت ماشينم را به كارواش ميبرم يكي از اين دو اتفاق مي افتد:
يا كلاغ ها بر ان با هنرمندي تمام يك اثر تجسمي مي آفرينند يا باران رحمت سراپايش را با نقوش گِلي آرايش ميكند!
نتيجه: شستن ماشين باعث افزايش فعاليت دستگاه گوارش كلاغها و بارش باران ميشود.
_____________________
نميدانم چه حكمتي است هر وقت ماشينم را به كارواش ميبرم يكي از اين دو اتفاق مي افتد:
يا كلاغ ها بر ان با هنرمندي تمام يك اثر تجسمي مي آفرينند يا باران رحمت سراپايش را با نقوش گِلي آرايش ميكند!
نتيجه: شستن ماشين باعث افزايش فعاليت دستگاه گوارش كلاغها و بارش باران ميشود.
دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۲
ديدگاه اين تازه مهاجر به محيط اطرافش نگاهي است جستجوگر و مشتاق دانستن، و در كنار اين نگاه قلم روان و بي پيرايه اش اين وبلاگ خواندني را پديد آورده.
بخشي از يادداشت جمعه 4 آوريل 2003
از اسباب آشپزخانه تنها چبزی که اينجا يافت نمی شود قابلمه های باب طبع ايرانی برای طبخ پلو است. جور ديگر هست .استيل و گران .تفلون و قيمت مناسب اما اندازه های کوچک و مجردی. اگر خانواده هستيد حتما قابلمه هايتان را همراه بياوريد. همین طور ظروف پلاستيکی باب طبع ايرانی مثل ظروف دردار و آبکش های بزرگ و مانند اينها فراوان نيست .هست ولی راضی کننده نيست. در حد نياز اولیه همراه داشته باشيد.و لی باقی قضايا مانند بشقاب و قاشق و چنگال و... همه هست .قشنگ هم هست و به خصوص هنگام حراج قيمت های مناسبی دارد . با توجه به هزينه های گزاف اضافه بار ارزش بار کردن ندارد.التبه يک تفاوت عمده با ايران وجود دارد .در مغازه ها و فروشگاه ها برخلاف ايران که انباشته از کالاهای لوکس ترک و فرانسوی و چک و ايتاليايی است اجناس لوکس را تنها در بعضی نقاط خاص می توان يافت در عوض آنچه در دسترس همه هست ساده و صميمی و بی پيرايه است.نوعی سليقه روستايی بر همه چيز غالب است. ازکريستال و نوربرين خبری نيست. همه هرچه هست سراميک و چینی نه چندان مرغوب ولی ساده و شاد و چوب و استيل رنگ نشده و بی واسطه است. بسته به توان مالی با سليقه حاکم بر این فضا کنار می آييد یا اينکه احتمالا مثل من چند تکه از محبوب ترين ظرف و ظروف خانه اتان را باخود به همراه می آوريد.يک جام کوچک نقره اصفهان.يک ظرف شيرينی خوری در دار از جنس بارفتن سبز هديه مادر بزرگ .و يک ماگ خوش نقش و نگار قبرسی سوغات سفر مامان از آن ديار. بعد اينجا که می آيی می بينی ظرف و ظروف تعريف ديگری دارند. سرويس های غذاخوری نه شش نفره که چهارنفره است. مرسوم است که نمک و فلفل دان ها بيشتر آسياب دار باشند تا ساده. حجم ظروف ساده تر و سرراست تر است و پيچيدگی و نقش ونگارش کمتر. و اين سليقه حاکم تو را هم از نقش ونگار دورميکند و با خود همراه.
_______________________________________________________________
آنچه در يادداشت فوق برايم جالب بود توجه نگارنده به زيبايي است كه در سادگي اشيا يافته است. فكر ميكنم ظروف غذاخوري با توجه به استفاده روزمره در خانه تاثير بسيار زيادي بر روحيه آدمي دارد. سادگي، بي پيرايه گي و رنگهاي شاد آنها در كنار راحتي كاربرد امريست كه ظاهرا در آنجا بيشتر از ايران مورد توجه قرار ميگيرد. در اينجا همان اندازه كه در اثر درگيري مدام با پيچيدگي هاي موجود در محيط ، روحمان و شخصيتمان دچار پيچيدگي هاي دروغين شده ،چشممان هم انگار عادت كرده به جستجوي زيبايي درميان نقوش پيچيده.
بخشي از يادداشت جمعه 4 آوريل 2003
از اسباب آشپزخانه تنها چبزی که اينجا يافت نمی شود قابلمه های باب طبع ايرانی برای طبخ پلو است. جور ديگر هست .استيل و گران .تفلون و قيمت مناسب اما اندازه های کوچک و مجردی. اگر خانواده هستيد حتما قابلمه هايتان را همراه بياوريد. همین طور ظروف پلاستيکی باب طبع ايرانی مثل ظروف دردار و آبکش های بزرگ و مانند اينها فراوان نيست .هست ولی راضی کننده نيست. در حد نياز اولیه همراه داشته باشيد.و لی باقی قضايا مانند بشقاب و قاشق و چنگال و... همه هست .قشنگ هم هست و به خصوص هنگام حراج قيمت های مناسبی دارد . با توجه به هزينه های گزاف اضافه بار ارزش بار کردن ندارد.التبه يک تفاوت عمده با ايران وجود دارد .در مغازه ها و فروشگاه ها برخلاف ايران که انباشته از کالاهای لوکس ترک و فرانسوی و چک و ايتاليايی است اجناس لوکس را تنها در بعضی نقاط خاص می توان يافت در عوض آنچه در دسترس همه هست ساده و صميمی و بی پيرايه است.نوعی سليقه روستايی بر همه چيز غالب است. ازکريستال و نوربرين خبری نيست. همه هرچه هست سراميک و چینی نه چندان مرغوب ولی ساده و شاد و چوب و استيل رنگ نشده و بی واسطه است. بسته به توان مالی با سليقه حاکم بر این فضا کنار می آييد یا اينکه احتمالا مثل من چند تکه از محبوب ترين ظرف و ظروف خانه اتان را باخود به همراه می آوريد.يک جام کوچک نقره اصفهان.يک ظرف شيرينی خوری در دار از جنس بارفتن سبز هديه مادر بزرگ .و يک ماگ خوش نقش و نگار قبرسی سوغات سفر مامان از آن ديار. بعد اينجا که می آيی می بينی ظرف و ظروف تعريف ديگری دارند. سرويس های غذاخوری نه شش نفره که چهارنفره است. مرسوم است که نمک و فلفل دان ها بيشتر آسياب دار باشند تا ساده. حجم ظروف ساده تر و سرراست تر است و پيچيدگی و نقش ونگارش کمتر. و اين سليقه حاکم تو را هم از نقش ونگار دورميکند و با خود همراه.
_______________________________________________________________
آنچه در يادداشت فوق برايم جالب بود توجه نگارنده به زيبايي است كه در سادگي اشيا يافته است. فكر ميكنم ظروف غذاخوري با توجه به استفاده روزمره در خانه تاثير بسيار زيادي بر روحيه آدمي دارد. سادگي، بي پيرايه گي و رنگهاي شاد آنها در كنار راحتي كاربرد امريست كه ظاهرا در آنجا بيشتر از ايران مورد توجه قرار ميگيرد. در اينجا همان اندازه كه در اثر درگيري مدام با پيچيدگي هاي موجود در محيط ، روحمان و شخصيتمان دچار پيچيدگي هاي دروغين شده ،چشممان هم انگار عادت كرده به جستجوي زيبايي درميان نقوش پيچيده.
یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲
"آقا نور"
اولين روضه خوان دوره ای تهران
اولين روضه خوانی كه روضه " دوره ای” را در تهران مرسوم كرد "آقانور" بود. پيری او را به ياد می آورم. قدی كوتاه، كمی چاق، محاسنی خيلی بلند و مثل برف سفيد داشت. عمامه اش مشكی و لباس معمولی روحانی به تن می كرد. مردم می گفتند نور از"آقا" می تراود.
هيچكس نام واقعی او را نمی دانست. مردم خيلی به او اعتقاد داشتند. تا پيش از "آقانور" روضه ها معمولا يا در ايام عزاداری و يا به مناسبت "نذر" وامثال آن خوانده می شد و اين "آقانور" بود كه "روضه" را تابع نظم و قانون كرد. خيلی "مجلس" داشت و به همين مناسبت روضه هايش بسيار كوتاه (تقريبا 2 تا 5 دقيقه) بود. مردم به همين هم راضی بودند و صرف حضور"آقانور" را در خانه خود، باعث سلامتی و خوش بختی می دانستند. به محض اين كه روی صندلی (به جای منبر) می نشست يك استكان چای يا "قنداق" به دستش می دادند و استكان را دهان می برد و لب خود را با آن آشنا می كرد و گاهی چند قطره ای از آن را می نوشيد و بقيه را پس می داد. همسايه ها و بيمارداران هر يك مقداری از چای يا قنداق "آقا" را برای سلامتی بيمار خود همراه می بردند.
آقا نور با "الاغ" حركت می كرد و هميشه يك نفر دنبالش بود. همراه او را "پامنبری” می ناميدند. چون به غير از اين كه از الاغ "آقا" نگهداری می كرد، بعضی اوقات در داخل مجلس "پای منبر" آقا" هم می ايستاد و بعضی مرثيه ها را دو صدائی با هم می خواندند. همين "پامنبر" خوان ها بودند كه پس از چندی خود "روضه خوان" می شدند و يكی از آن ها همسايه ديوار به ديوار ما بود كه 7- 6 سالی هم از من بزرگ تر بود. الاغ "آقا" خيلی خوب خورده و پرورده و در ضمن نا آرام و "چموش" بود. علت ناراضتی حيوان هم اين بود كه كسانی موهای بدن حيوان را می كندند و داخل مخمل سبز می گذاشتند و پس از دوختن، آنرا برای "رفع چشم زخم" به گردن اطفالشان می آويختند و چون حيوان از كندن موهای بدنش ناراحت بود، كسانی و بخصوص بچه هايی را كه به او نزديك می شدند "گاز" می گرفت! يكی از اين بچه ها خواهر كوچك من بود كه خيلی هم بچه ناآرامی بود. الاغ شكم او را به دندان گرفته بود و با صدای فرياد بچه به كوچه دويديم و با زحمت او را از دندان حيوان نجات داديم و هنوز پس از حدود 60 سال، جای دندان الاغ روی پوست شكم او پيداست!
باری، كار "آقانور" خيلی "سكه" بود. غير از خانه های شهری، باغ و ساختمانی در "زرگنده" داشت كه به آلمان ها اجاره داده بود.( پيش از جنگ بين الملل دوم). آن موقع آلمان ها خيلی در ايران بودند و در زمينه صنعت و تجارت بسيار فعال بودند و معلوم است در كارهای سياسی و تبليغاتی به همچنين. روز دوازدهم هر ماه "قمری” منزل ما روضه بود و "آقا نور" هم دعوت داشت. يك بار در اوائل سال 1320 آقا نور پيش از شروع روضه مطلبی به اين مضمون گفت:
اين "هيتلر" كه در آلمان پيدا شده "هيت لر" است. از "لرستان" رفته و سيد هم هست. نايب امام زمان است و ماموريت دار همه دنيا را فتح كند و به "حضرت" تحويل بدهد.
البته، اينها مطلبی بود كه "آقانور" می گفت و هيچكس در صحت آن شك نداشت. مدتی گذشت و "متفقين" ايران را اشغال كردند و آلمان ها از كشور اخراج گشتند و ساختمان رزگنده "آقانور" به انگليس ها اجاره داده شد و مدت كمی پس از اشغال ايران، روزی را به ياد می آورم كه "آقانور" همانطور كه در خيابان ها و كوچه ها سوار بر الاغ به مجالس خود می رفت ( و معلوم است در مجالس نيز) با صدای بلند اعلام می كرد كه : شب جمعه آينده، زلزله شديدی در تهران بوقوع می پيوندد و فقط كسانی كه به امام زاده ها و اماكن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.
معلوم است كه آن شب، تهران به كلی تخليه شد. ما هم با خانواده و با "گاری” به شاه عبدالعظيم رفتيم و علت آن بود كه "ماشين دودی” به قدری شلوغ شده بود كه مادرم ترسيد ما زير دست و پا له شويم. با اين حال بعضی از اشخاص كه نتوانستند از شهر خارج شوند و به امام زاده ها بروند در وسط خيابان ها خوابيدند.
آن شب زلزله نيامد ولی ماه بعد كه "آقا نور" برای روضه به خانه ما آمد بدون اين كه كسی علت نيامدن زلزله را بپرسد خودش گفت: حضرت به خواب كسی آمده و پيغام داده كه چون معلوم شد مردم خيلی مومن و با عقيده هستند، دستور دادم زلزله نيايد. البته اين را هم همه باور كردند. فقط پدرم كه "درويش" هم بود می گفت: انگليسی ها می خواستند ميزان نادانی ما را امتحان كنند كه با اين ترتيب به مقصود خود رسيدند!
هيچكس حرف پدرم را باور نكرد و پای دشمنی "تاريخ" درويش ها با روحانيون گذاشتند. وقتی آقا نور مرد، در حقيقت تهران عزادار و تعطيل شد!
از يادماندههای دكتر عباس منظرپور
اولين روضه خوان دوره ای تهران
اولين روضه خوانی كه روضه " دوره ای” را در تهران مرسوم كرد "آقانور" بود. پيری او را به ياد می آورم. قدی كوتاه، كمی چاق، محاسنی خيلی بلند و مثل برف سفيد داشت. عمامه اش مشكی و لباس معمولی روحانی به تن می كرد. مردم می گفتند نور از"آقا" می تراود.
هيچكس نام واقعی او را نمی دانست. مردم خيلی به او اعتقاد داشتند. تا پيش از "آقانور" روضه ها معمولا يا در ايام عزاداری و يا به مناسبت "نذر" وامثال آن خوانده می شد و اين "آقانور" بود كه "روضه" را تابع نظم و قانون كرد. خيلی "مجلس" داشت و به همين مناسبت روضه هايش بسيار كوتاه (تقريبا 2 تا 5 دقيقه) بود. مردم به همين هم راضی بودند و صرف حضور"آقانور" را در خانه خود، باعث سلامتی و خوش بختی می دانستند. به محض اين كه روی صندلی (به جای منبر) می نشست يك استكان چای يا "قنداق" به دستش می دادند و استكان را دهان می برد و لب خود را با آن آشنا می كرد و گاهی چند قطره ای از آن را می نوشيد و بقيه را پس می داد. همسايه ها و بيمارداران هر يك مقداری از چای يا قنداق "آقا" را برای سلامتی بيمار خود همراه می بردند.
آقا نور با "الاغ" حركت می كرد و هميشه يك نفر دنبالش بود. همراه او را "پامنبری” می ناميدند. چون به غير از اين كه از الاغ "آقا" نگهداری می كرد، بعضی اوقات در داخل مجلس "پای منبر" آقا" هم می ايستاد و بعضی مرثيه ها را دو صدائی با هم می خواندند. همين "پامنبر" خوان ها بودند كه پس از چندی خود "روضه خوان" می شدند و يكی از آن ها همسايه ديوار به ديوار ما بود كه 7- 6 سالی هم از من بزرگ تر بود. الاغ "آقا" خيلی خوب خورده و پرورده و در ضمن نا آرام و "چموش" بود. علت ناراضتی حيوان هم اين بود كه كسانی موهای بدن حيوان را می كندند و داخل مخمل سبز می گذاشتند و پس از دوختن، آنرا برای "رفع چشم زخم" به گردن اطفالشان می آويختند و چون حيوان از كندن موهای بدنش ناراحت بود، كسانی و بخصوص بچه هايی را كه به او نزديك می شدند "گاز" می گرفت! يكی از اين بچه ها خواهر كوچك من بود كه خيلی هم بچه ناآرامی بود. الاغ شكم او را به دندان گرفته بود و با صدای فرياد بچه به كوچه دويديم و با زحمت او را از دندان حيوان نجات داديم و هنوز پس از حدود 60 سال، جای دندان الاغ روی پوست شكم او پيداست!
باری، كار "آقانور" خيلی "سكه" بود. غير از خانه های شهری، باغ و ساختمانی در "زرگنده" داشت كه به آلمان ها اجاره داده بود.( پيش از جنگ بين الملل دوم). آن موقع آلمان ها خيلی در ايران بودند و در زمينه صنعت و تجارت بسيار فعال بودند و معلوم است در كارهای سياسی و تبليغاتی به همچنين. روز دوازدهم هر ماه "قمری” منزل ما روضه بود و "آقا نور" هم دعوت داشت. يك بار در اوائل سال 1320 آقا نور پيش از شروع روضه مطلبی به اين مضمون گفت:
اين "هيتلر" كه در آلمان پيدا شده "هيت لر" است. از "لرستان" رفته و سيد هم هست. نايب امام زمان است و ماموريت دار همه دنيا را فتح كند و به "حضرت" تحويل بدهد.
البته، اينها مطلبی بود كه "آقانور" می گفت و هيچكس در صحت آن شك نداشت. مدتی گذشت و "متفقين" ايران را اشغال كردند و آلمان ها از كشور اخراج گشتند و ساختمان رزگنده "آقانور" به انگليس ها اجاره داده شد و مدت كمی پس از اشغال ايران، روزی را به ياد می آورم كه "آقانور" همانطور كه در خيابان ها و كوچه ها سوار بر الاغ به مجالس خود می رفت ( و معلوم است در مجالس نيز) با صدای بلند اعلام می كرد كه : شب جمعه آينده، زلزله شديدی در تهران بوقوع می پيوندد و فقط كسانی كه به امام زاده ها و اماكن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.
معلوم است كه آن شب، تهران به كلی تخليه شد. ما هم با خانواده و با "گاری” به شاه عبدالعظيم رفتيم و علت آن بود كه "ماشين دودی” به قدری شلوغ شده بود كه مادرم ترسيد ما زير دست و پا له شويم. با اين حال بعضی از اشخاص كه نتوانستند از شهر خارج شوند و به امام زاده ها بروند در وسط خيابان ها خوابيدند.
آن شب زلزله نيامد ولی ماه بعد كه "آقا نور" برای روضه به خانه ما آمد بدون اين كه كسی علت نيامدن زلزله را بپرسد خودش گفت: حضرت به خواب كسی آمده و پيغام داده كه چون معلوم شد مردم خيلی مومن و با عقيده هستند، دستور دادم زلزله نيايد. البته اين را هم همه باور كردند. فقط پدرم كه "درويش" هم بود می گفت: انگليسی ها می خواستند ميزان نادانی ما را امتحان كنند كه با اين ترتيب به مقصود خود رسيدند!
هيچكس حرف پدرم را باور نكرد و پای دشمنی "تاريخ" درويش ها با روحانيون گذاشتند. وقتی آقا نور مرد، در حقيقت تهران عزادار و تعطيل شد!
از يادماندههای دكتر عباس منظرپور
شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۲
اين پرچم ها...
به بهانه يادداشت جمعه 23 مي آذر.
در آخرين طبقه برج ايفل اتاق کوچکي هست که بر ديوار هايش اسامي شهرهاي مهم دنيا در جهت جغرافيايي حقيقي خود نسبت به پاريس به همراه فاصله و يک پرچم کوچک از همان کشور نقش بسته است.
نام تهران هم به همراه پرچم ايران و فاصله ۳۸۰۰ (؟) کيلومتري در جهت جنوب شرقي پاريس در بين نام صد ها شهر ديگر به چشم ميخورد.
به بهانه يادداشت جمعه 23 مي آذر.
در آخرين طبقه برج ايفل اتاق کوچکي هست که بر ديوار هايش اسامي شهرهاي مهم دنيا در جهت جغرافيايي حقيقي خود نسبت به پاريس به همراه فاصله و يک پرچم کوچک از همان کشور نقش بسته است.
نام تهران هم به همراه پرچم ايران و فاصله ۳۸۰۰ (؟) کيلومتري در جهت جنوب شرقي پاريس در بين نام صد ها شهر ديگر به چشم ميخورد.
پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۲
بر اساس خبري كوتاه و ناقص در روزنامه همشهري ( لينك خبر را پيدا نكردم ) مطلع شدم كه در روز شنبه 3 خرداد شاهد پديده خورشيد گرفتگي جزيي در ايران خواهيم بود. ولي در خبر به زمان دقيق وقوع اين پديده هيچ اشاره اي نشده بود. براي اطاع از اين زمان در منابع فارسي اينترنت جستجو كردم. نتيجه جستجو اين بود!!. خلاصه اگر كسي از زمان وقوع اين خورشيد گرفتگي آگاه است خواهشمندم مرا هم در جريان گذارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)